۱۰۱ راه که جوانان می توانند جهان را دگرگون کنند


برای اشتراک در همین سایت، کانال گاه فرست و کانال آهستگیْ لطفا کلیک کنید
برای دانلود کتاب‌ها لطفا همین‌جا را کلیک کنید ‌

یادداشتِ کوتاهی که در زیر می‌خوانید در معرفیِ کتابی است کوچک که در محاق “شبه‌مسئله‌سازی‌ها” و “بازارْ روزِ روشنفکری” فراموش مانده. این کتاب در سالِ ۱۳۹۰ در اینترنت منتشر شد به این امید که متن و مقدمه‌ی آن جدی گرفته‌شوند و ما را به تامل و عمل در راه‌های نامکشوفِ شکوفاییِ ملی (توسعه‌ی ملی) دعوت کنند.

رسم است که اهلِ قلم، معمولا برای این که کلام‌شان خوب‌تر شنیده شود، هر چه بیشتر از نظریه‌پردازی‌ها و طبقه‌بندی‌‌ها و ساختارهای بیانیِ پیچیده و واژگانِ زرگریِ فنّی استفاده کنند تا کم سواد جلوه نکنند و یا حتی علامه به‌نظر بیایند، غافل از آن که اگر کلام برای حقیقت گفته شده باشد (توصیه‌ی اکید سیمون وی به خودش)، درست مثل سنگی که به‌سادگی و مستقیماً به زمین می‌افتد، بدون پیچیدگی بیان می‌شود (توصیه‌ی هنری دیوید ثورو برای پرهیز از این‌همان‌گویی، لفاظی و پیچیده‌گویی).

کلام ساده و آسان فهم، کلامی که مستقیم به اصل مطلب می‌پردازد، کلامِ لُریْ کلامی است صمیمانه، موثر و حقیقت‌جو. و در این موردِ خاص، لازم نیست که آسمان و ریسمان به هم بافته شود تا بفهمیم راه شکوفاییِ ملیِ ما از تمرینِ مشارکت در کارهای کوچکی می‌گذرد که مربوط به خودِ خودمان است، و نه از هزارتویِ لفاظی‌های بی‌انتهای محفل‌ها.

علت‌های لفاظی مختلف‌اند، یکی‌شان، ناتوانی در بیان، دیگری کسبِ منزلت، دیگری کسبِ ثروت، دیگری نزدیکی به قدرت و … . اما از همه‌ی این‌ها که بگذریم، سخنِ سادهْ هرچند که نوشتن و گفتن‌اش سخت، ولی درک و فهم‌اش آسان است و به فهم و عملِ مخاطب نزدیک‌تر.  
  
این کتاب، زبان و ظاهری ساده و غیر فنی دارد، اما به یکی از ریشه‌ای‌ترین فقدان‌هایی می‌پردازد که معضلِ ملیِ ما هم هست:
ضعفِ شدیدِ مشارکتِ اجتماعی 

مخاطبِ کتاب همگان‌اند، خصوصاً کنش‌گرانِ ریشه‌ایِ شکوفایی ملی، که به تقلیلِ مرارت و تقریرِ حقیقت‌، از راه آموزشِ خود و دیگران و رعایتِ “منشورِ وظایفِ بشریِ” خود، پیش از مطالبه‌ی “منشورِ حقوقِ بشری” خود و دیگران دل‌بسته‌اند، تا نتایجی بی‌برگشت در این شوره‌زار حاصل آید:

۱۰۱ راه که جوانان می توانند جهان را دگرگون کنند

راه‌های رفته زیادند. راه‌‌هایی که بیشترشان هم جوابی نگرفته‌اند. راه‌های گروهی، حزبی، سیاسی، نقد یا مسخره‌ی اونا، نقد یا مسخره‌ی اینا، غرغرِ زیر لبی و محفلی، نقدِ جدیِ قدرت، جستجویِ راه‌های تسخیرِ قدرت، و تلاشِ خالصانه‌ی جدیِ رادیکال و شجاعانه یا تلاشِ مافیایی برای کسبِ قدرت در سرتاسرِ جهانِ من و تو و ما و دیگرانْ امتحان شده و می‌شوند، بی‌آن‌که در پیِ موفقیت‌های شورمندانه‌ی موقتی یا شکست‌های موقتی یا دائمی، به تغییرهایی بی‌بازگشت و ریشه‌ای راه پیدا کنند.

به‌نظر می‌رسد که آموزشْ مطمئن‌ترین ابزارِ تغییرِ برون و درون است، ابزاری با نتایج پایدار و بی‌برگشت. به‌این ترتیب است که “آموزشْ عینِ سیاست” و “ادامه‌ی سیاست” شناخته می‌شود.

در مدارس سراسرِ جهان، به همه‌چیز ممکن است پرداخته‌شود، اما در کمتر مدرسه‌هایی به تجربه و آموزشِ مهارت‌های اصیلِ زندگی توجه می‌شود. در همه‌ی مدارسِ بعضی سرزمین‌ها، و در بعضی از مدارسِ بعضی از سرزمین‌ها، به بعضی از این مهارت‌ها توجه می‌شود، مثلا آن‌طور که شنیده‌شده، در عمومِ مدارس فنلاند. در مدارسِ ژاپن هم به نکته‌های مثبتی می‌پردازند. اما روند جریانِ غالبِ (جریان‌ْاصلیِ) آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان و جوانان بر این روال نیست. کتابی و تکلیفی و رقابت‌هایی و امتحان‌هایی و مدرک‌هایی؛ و باز هم مدرک‌هایی بعدی در دانشگاه‌هایی -که در سرزمینِ ما به “دکترای تولیدِ‌ انبوه” ختم شده‌‌است.

در این وسط، چیزی که گم است، آموزشِ واقعیِ مهارت‌های “بهروزی و بهزیستیِ پیش‌رونده” است، مهارت‌هایی که از آنان، مهره‌‌های ماشینِ جریانِ غالب نمی‌سازند:
بعضی از مدارسی که در جهان و ایران فعال‌اند، سعی می‌کنند این مهارت‌ها را یاد بدهند. مدرسه‌ی طبیعت (به همت عبدالحسین وهاب‌زاده و این‌جا) یکی از آن‌هاست. “مدرسه‌ی فرهاد” یکی دیگر –که دیگر فعال نیست. “مدرسه در خانه” (این‌جا)  یکی دیگر.

همه‌ی تلاش‌هایی که به مشارکتِ اجتماعیِ خودخواسته و دانسته‌ی کودک و نوجوان، والدین و شهروند کمک می‌کنند، مدارسی‌اند پویا و پر انعطاف و لبریز از سرزندگیِ ذاتی که لازم نیست دفتر و دستکی داشته‌باشند و ساعت حضور وغیابِ معین یا مدرسانی نام‌دار؛ کافی است تسهیل‌گران و مشاورانی مطلع و دلسوز با شاگردانی داوطلب دور هم جمع بشوند و حتی “دورِ هم” هم جمع نشوند:
این‌ها مدرسه‌ی زندگی‌اند، نه مدرسه‌ی مدرک!
در این مدرسه‌ها،‌ مزرعه‌ای دوردست همْ کلاسِ درس است و تراس‌بندیِ شیبی تندآب ساز*، آزمایشگاه زندگی.

مثلا “اتوبوس مدرسه‌ی پیاده” ** یا “بودجه‌بندیِ مشارکتی”این‌جا)***، هر دو مدرسه‌اند،

 “۱۰۱ راه که جوانان می توانند جهان را دگرگون کنند” هم، مدرسه‌ای است دیگر برای تغییرِ خود و جهان!
====================
* تراس‌بندی: در آبخوان‌‌داری، به کانال‌هایی می‌گویند که عمود بر جهت تندآبْ در شیب‌ها کنده می‌شود.

** اتوبوس مدرسه‌ی پیاده: مشارکتِ خلاق والدین در محله، برای رفت و برگشتِ اَمنْ و مُفَرّح و آموزنده‌ی فرزندان به مدرسه، تمرینِ مشارکت کوچک برای مشارکت‌های بزرگتر، ایجاد عزمِ اجتماعی، القای حس ملی به شهروندان، کاهش آلودگی، تمرین پیاده رَویِ سلامتی، کاهش مصرف سوخت فسیلی و … در شهرهای کوچک و شاید هم بزرگ.

*** بودجه بندیِ مشارکتی: تحمیل حضور نظام‌مند و سنجیده‌ی عامه ی مردم به نهاد‌هایی مثل شورای شهر و روستا، در نشست های تقسیم سفره‌ی مالی و تخصیص بودجه‌های عمومی، در سطح روستا و شهرک و شهر، در جهتِ ایجاد علاقه به وطن، مشارکتِ اجتماعیِ موثر، شفافیتِ مالی و اجرایی، پیشگیری از انحراف از اهدافِ اعلام‌شده و ریخت‌و‌پاش‌ها و فسادهای مالیِ احتمالی.
این رهیافت طبعا نتایج بسیار مثبتی در افزایشِ شفافیتِ مالی و ایجاد حسِ شهروندی و عِرقِ ملی در جماعت‌ها داشته و هیچ کسی هم جسارت مخالفت با آن را نخواهدداشت، اگر که حضوری سنجیده و نظام‌مند باشد. و در عینِ حال، به راحتی به اهدافِ و نتایج اولیه و نهاییِ خود خواهد رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.