برای اشتراک در همین سایت، و کانالهای “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی” لطفا همینجا را کلیک کنید.
برای دانلود کتابهای ترجمهشده لطفا همینجا را کلیک کنید
برای آشنایی با کارکردِ آموزشیِ سایت کاوچسرفینگ، لطفا نگاه کنید به: اینجا و اینجا و اینجا
چند سالی است که عضو انجمن “کاوْچ سِرفینگ” شدهام. امّا در آن فعال نبودهام. بعد از این که بهطور اتفاقی دوباره بحثی از آقای محمد میرافشاری در بارهی خبر رسانی از تغییر نام بحثانگیز پروفایل آقای رضا معمار خواندم (وی، اسم پروفایل خودش رو به خلیج صلح تغییر دادهبود، که خواندنش را به همه پیشنهاد میکنم.)، بحثی که نسبتا بهخوبی و همراه با فضایی محترمانه مدیریت شده بود، علاقهمند شدم که با فضاهای ایرانیِ اوون بیشتر آشنا بشم.
عضو یکی دو گروه ایرانیی سایت بودم. عضو یکی دو تا دیگه هم شدم. به پروفایل و گروه خلیج صلح علاقهمند شدم. خیلی تاثیرگذار و عالی و جامع نوشته شده بود. در فضای اینترنت، و در دنیای واقعی، خیلی کم با این نوع شخصیت اصولمندی برخورد کرده بودم. … کمکم ، نامهها و بحثهاشون رو خوندم. دعوتی دیدم برای همایشی به اسم “خیام خوانی”. روز شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، خودم و دو تا نوجوان خودم رو برداشتم و رفتیم مهرشهر کرج، منزل یکی از اعضاء که لطف کردهبودند و با سخاوت جای مناسبی به جمع داده و چای و کیک شایستهای را هم فراهم کردهبودند.
برگزارکننده یا مدیر شب شعر، آقای رضا معمار، از حاضرین خواست تا یکیک خودشون رو معرفی کنند. هر نفر بعد از معرفی خود با هدایت مدیر، به پرسشهای مفید و اساسی او پاسخ میداد و جمع او را تشویق میکرد. بعد از آن فرصتی بود که به پرسشهای دیگران، در مورد تجربیات و کار و زندگی و علائق خود جواب بدهد. بعد از آن دوباره کفزدن و ادای احترام، و … نوبت نفر بعدی.
برنامهی معرفی از ساعت ۶ و ربع شروع و تا ساعت ۸ و ربع بعدازظهر تموم شد (دو ساعت). بعد راحتباش دادهشد. درطی راحتباش، کسانی که داستانشان برای مخاطبین خود، آموزنده و جالب بود، با آنان دورهم جمع شدند و با هم بیشتر آشنا شدند. بعد از آن، آقای معمار، رباعیاتی از خیام بزرگوار را با فصاحت و روانیی تمام خواندند. آقای خمسه لطف کردند و با نینوازی و دف نوازیی همراه با دف آقای چگینی، ما را به کهکشانها پیوند دادند و شعر خوانی را تکمیل کردند. پس از آن بود که دوستی گرامی بلافاصله با پیانوی سنتیتایزر، قطعاتی و ترانههایی روحپرور را برایمان نواختند و خواندند. این کار آنچه را که تکمیل بود، تکمیلتر کرد. مرتبهای بالاتر از مرتبتی دیگر!
قرار بود از ۶ تا ۹ بعدازظهر دور هم باشیم. اما وقت کم آمد. تا ۹و نیم هنوز جلسه رسمیت داشت و حرف توی حرف زده نمیشد. بعد از آن بود که جمع، تازه پراکنده شد و هر چند نفر شروع به گپو گفتهای چند نفرهی غیر رسمیتر کردند. برای من و همراهانم دیر وقت بود. از جمع اجازه گرفتیم و از میزبان بهخاطر پذیراییی گرم و چای و کیک دائماً آمادهشان سپاسگزاری کردیم و مسیر برگشتمان را هم ، با صدای بلند اعلام کردیم تا مسافری اگر بود همراه شویم. بعد سهنفری، این نشست خیلی مفید و بدون اتلاف وقت را با بیمیلی ترک کردیم. در واقع من شخصا خیلی دوست داشتم که بمانم و از آن همه تنوع فکری و تجربه و سرگذشت، بیشتر بیاموزم. اما حیفکه فرصت کم بود.
بیشتر حاضرین جوان بودند. بانوان هم حضور داشتند و جمع را از برکت وجود خود، محترمانهتر کردند. من و میزبان محترم بودیم که پیر جمع حساب میشدیم. هریک از افرادی که خود را معرفی کردند، تجربه و ویژگیها و کیفیاتی داشتند که فضا را هر بار برای همه عوض میکردند. یکی به پاکستان رفته بود و نپال. سفری بسیار پرخطر. دیگری، بانویی بود که ۸۰ کشور را به تنهایی سفر کردهبود. او بهتازگی از سیاحتی پرمخاطره به آمریکای لاتین برگشتهبود. سفری که دزدان و طراران، زندگیاش را بردهبودند و او دوباره خود را آغاز کردهبود. و آن دیگری درویشی بود که در سکوت و اراده، فاصلهی ماکو تا آنکارا را دو بار با اسکیت و با جیبی تقریبا خالی، طی کردهبود (جناب آقای علی اسدپور).
تعبیر و تعریف زیبای “پروفایل خلیجصلح” از اعضای جدیی کاوْچ سرفینگ، این است: “درویشان خانهبهدوش غیردینیِ دنیای مدرن”. و من بهدرستی، مصداق این تعبیر را در بعضی از این دوستان میبینم. کسی که میتواند کاوچ سرفر واقعی باشد، باید ساده زیست و ”بیخیال فرش” زندگی کند. دنیا را زیاد سخت نگیرد و به تعبیر ثورو ( اینجا و اینجا و اینجا)، آنقدر غنی باشد که تفریحات و فراغتش بتوانند، رایگانترین چیزها، مثل دریا و کوه و صدای پرنده و رودخانه و آفتابْطلوع و آفتابْغروب و برف و سکوت و نسیم و باد و بوی علف و گل و شکوفه و … هم باشند. باید آمادهی آموختن باشد، آمادهی آموزاندن باشد، آنهم به رایگان! باید بتواند “خودش” باشد [و قیافه نگیرد] تا بتواند همدلیی همنشینی را بهدست آورد که هیچ از زبان او نمیداند و بتواند همدلیخود را هم به او هدیه دهد.
چند هفته پیشتر، از راه ایمیل به نشستی از دوستانی خاممیوهخوار، دعوت شدم. رفتم. گزارشی هم از این رفتن نوشتم (اینجا و اینجا). در این جمع بود که برای اولین بار در عمرم، در کلاسی شرکت کردم که هیچ لحظهای از آن را هدر رفته ندیدم. همهی لحظات به خوبی و با یادگیری و یاددهی گذشت (البته فارغ از محتوای مطالب ارائهشده).
ایونت (یا همان رویداد، همایش، دورهمی یا گدرینگ) “شب خیام” هم از همان دست بود. همه، آموختن بود و آموزاندن و … تازه! لحظاتی هم به سماع با آنچه که مولوی گفت گذشت که لذت آموزش را دوچندان کرد. (:خشک سیم و خشک چوب و خشک پوست! از کجا میآید این آوای دوست؟!)
شب شعر دوم، در پارک لالهی تهران برگزار شد. این بار در هوای باز. سر و صدای محیطی مزاحم بود. هوا سرد بود. و همینها هم در کنار تلفنهایی که زنگ میخوردند، در مجموع این دورهمی را کم تمرکزتر از شب قبلی کردهبودند. اگر حرف توی حرف نمیآمد و افراد موقع معرفیی خود، صحبتشان قطع نمیشد و مثل جلسهی قبل، هیچکسی بدون اجازه حرف نمیزد و هرکس بعد از معرفیی خود، با کفزدن حاضرین تشویق میشد، رسمیت جلسه تا آخر برقرار میماند و از وقت بیشتر استفاده میشد.
بعد از آن، ۱۵ دقیقه راحتباش دادهشد. جمعیت خیلی کمتری باقی ماندند تا در برنامهی خیامخوانی و مبادلهی کتاب که با همت مدیر جلسه، پیگیری میشد با ۱۵ دقیقه تاخیر شرکت کنند. رباعیاتی از خیام با خوانش فصیح آقای معمار، به همراه نینوا و دف زیبای آقای خمسه خواندهشد و حتی کمی هم ترجمهشد تا دو مسافر خارجیمان هم بینصیب نمانند.
بعد از آن برنامهی بسیار عالی و خلاقانهی مبادلهی کتاب انجام شد که هر کسی داوطلبانه کتابی را که اولاً: خوانده ثانیاً: خوششآمده، معرفی میکند، و وسط میگذارد. کتابها که معرفی شدند، نوبت قرعهکشی میرسد، نفراتی که کتاب آوردهاند، بهترتیب قرعه، اجازه دارند که زودتر از بقیه، یک کتاب را به انتخاب خود بردارند، تا نفر آخر، که آخرین کتاب باقی مانده نصیباش میشود. هر کس باید با کتابی که آورده، خداحافظی کند.
این برنامه هم انجام شد منتهی فقط با سه شرکتکننده. با اینحال، برای من خیلی تازگی داشت و بهنظرم آموزنده و مفید بود.
حالا که همین سه نشست را مقایسه میکنیم با خیلی از نشستهای بیحاصلی که در همهجا با هزینههای سرسامآور و خانهخرابکن و “جیبآبادکن”، که در این دیار و در دیارهای دیگر رایج است؛ ارزش آموزشی، اجتماعی، اخلاقی و روانیِ این جمع های بیادعا را میفهمیم که بیهیچ کاغذبازی و هزینهسازی و بودجهای، کاری میکنند کارستان، که هیچ نهاد سنتی یا مدرنی در دور و بر ما تابهحال انجام نداده. کافیاست نگاه کنید به سالهایی که از کودکی تا بهحال گذراندهاید و محافل سنتی را بهیاد بیاورید و محصولاتشان را سبک سنگین کنید. به کنفرانسها و همایشهای رنگارنگ مدرن با بریز و بپاشهایشان هم، نگاه کنید و ببینید چه تغییری را توانستهاند در محیط پیرامون بوجود آورند.
اما این نشستها، بلافاصله در روح و روان و ارادهی شرکتکنندهی داوطلبِ بیچشمداشت و آمادهی آموزش، تغییر بوجود میآورد و تبدیل به سرمایهی روحی، روانی، اجتماعی در او میشود و درنتیجهی همهی اینها، انسانها را به تغییر و بهبود رفتار و شیوهی زندهگیی فردی و جمعیشان فرامیخواند. دوستیهای تازه بوجود میآورد، معلمان و شاگردان تازه را به هم معرفی میکند و نظامی ارادی و آگاه برای آموزش عمومیِ آگاهانه و خودخواستهی همگانی فراهم میکند، بیهیچ هزینه و بیهیچ ادعایی.
آدرس این سایت این است:
www.couchsurfing.com
و پروفایل این کمترین:
www.couchsurfing.com/keshani
بهنظر شما، این نشستها و جمعها واقعا کارکردی اینچنینی میتوانند داشتهباشند؟
آیا اینقدر که بهنظر میآید میتوانند مفید باشند؟
تشخیص با شماست. امیدوارم در همین جا بحثی در این مورد راه بیافتد. به نظرتان خوشامد میگویم:
ویرایش : ده مهر ۱۳۹۵
خوانندهی گرامی،
– به نقد و نظرتان در همین زیر، خوشآمد گفته میشود، چون ارزشآفرین و مددکار رشد اندیشه است! – میتوانید مشترک سایت شوید، با دادن یک ایمیل (در زیر همین نوشته). – آدرس کانال تلگرام: GahFerestGhKeshani@ – پروفایل کامل تر در سایت کاوچ سرفینگ: www.couchsurfing.com/keshani – آدرس فیس بوک: facebook.com/gholamali.keshani |
5 پاسخ
با عرض ادب خدمت جناب کشانی
نمیشه من هم عضو این انجمن فرهنگی بشم وفیض ببرم؟
ادب از من است،
سلام،
هر کس میتواند عضو این سایت شود. کافی است به سایتشان وارد شوید و پروفایل پر کنید. در پایین سمت راست صفحهی اول، میتوانید زبان فارسی را هم انتخاب کنید تا در حد ممکن، صفحهتان فارسی شود:
http://www.couchsurfing.org
موفق باشید.
«درویشان خانهبهدوش غیردینیی دنیای مدرن» 🙂
سلام آقای کشانی عزیز.
تبریک میگم، گزارش خوبی نوشتید
در مورد سوال آخر هم به نظر حقیر “این نشستها و جمعها واقعا کارکردی اینچنینی” دارند که پایدارند.
اینقدر زیبا وجالب نوشتید که آدم دلش میخواد اونطوری زندگی کنه .به شرطی که اعضای خانواده همراهت باشند یا کاری به کارت نداشته باشند.خلاصه یعنی برای خودت زندگی کنی.