برای اشتراک در همین سایت، کانال گاه فرست و کانال آهستگیْ لطفا کلیک کنید.
برای دانلود کتابهای ترجمهشده لطفا همینجا را کلیک کنید
سال ۱۳۴۸ بود یا ۴۹، روزنامه اطلاعات سالنامهای چاپ کرده بود در قطع رحلی و خیلی قطور. ۱۳ ساله بودم. برای بچهها چیزای زیادی نبود که بخوونند، برای من خیلی خیلی کمتر. چون با جیبِ خالی نمیشد کتاب خوند. کتابهایی که میخریدم، فقط کتابهای حراجی پیادهروی سینما سعدی و حافظ توو خیابونِ شاباد تهرون بود. فقط ۱۰ ریال و ۱۵ ریال. کتابهای تهانباری بودند. پر بود از پلیسیهای مایک هامر و میکی اسپیلین. غیر از اینها یه بار هم “مقدمه ای بر روانکاویِ فروید” رو گرفتم، و با جون کندن خوندم. جز اینها باید به سبزی فروشی و قصابی و بقالی محله اتکا می کردم که کاغذ باطله بهشون می رسید و مجله های تایم، لایک، نیوزویک، اشترن، اشپیگل. اما بعضی وقت ها خوراک فارسی هم گیرمون می اومد.
این بار یه شکار عالی گیرم اومدهبود. برادربزرگم برام می آورد و می دونست نوشته ها رو قورت می دم. من هم نشستم و افتادم به جوُنِ اطلاعات سالانه که مال پیرمردای صاحبمنصبِ ساکن محله ثروتمندِ الهیهی شمرون بود. خلاصه این که در نوجوانی باید سلیقهی پیرمردای اون دوران رو تجربه میکردم.
وسطاش بودم که چشم ام به عنوانِ “خاطراتِ ویکتور کراوچنکو“، به اسم «من آزادی را انتخاب کردم» خورد. او از شوروی به غرب پناهنده شده بود و از اردوگاههای کار اجباری در سیبریِ شوروی نوشته بود.
چندی بعد نشریهای کمونیستی در پاریس به اشارهی برادرِ بزرگ روسی در یادداشتی به او تهمتهایی زد که منتهی شد به شکایت کراوچنکو و برگزاریِ «دادگاه قرن» در پاریس. او از این دادگاه پیروز بیرون آمد.
آن روایت را که ۴۰ – ۵۰ صفحه بود یکباره خواندم و غرق در حیرت و وحشت شدم.
اینجا بود که علاقهمند شدم تا در بارهی وضعیت شوروی بیشتر بدانم. هر چه میرسید میخواندم تا رسیدم به اسمی تازه: آناتولی مارچنکو.
مارچنکو چه کسی بود؟ باید میفهمیدم.
از خواندن گزارشهای تازه دچار وحشت شدم، چرا که از کار سخت در یخبندان سیبری بیشتر نوشته بودند.
اسم استالین[۱] را در همین گزارشها برای اولین بار شنیدم.
مارچنکو کارگر کم سوادی بود، کارگر معدن و راهآهن. حقکشیهایی رو میبیند و معترض میشود، نامهی سرگشاده به رهبران زحمتکشان جهان مستقر در مسکوی شوروی مینویسد، حتی تظاهرات راه میاندازه. کمکم مطالعهاش رو بیشتر میکند. بعد از تبعید به اردوگاه کار اجباری، اولین نوشته اش رو می نویسد به اسم “شهادت من”. این گزارش بهشکلِ سامیزدات (نشرِ زیرزمینی)[۲] وسیعاً خوانده میشود. آناتولی چندین بار در زندان و تبعید گذراند (مجموعا حدود ۲۰ سال). عملا به اولین و جسورترین رهبر خودساختهی واقعا کارگری تبدیل می شود که دغدغهی حداقلیترین حقوق بشر و کارگران را دارد. او نمونهای روشن از کاربرد دانش در خدمت زیستن به همهی جماعاتِ اهل قلم و خواندن و روشنفکری و اهلِ نظر تقدیم کرد تا اگر دانشی هم میاندوزند، دانشی باشد که در خدمتِ معماریِ معیشتی، اجتماعی، فرهنگی، معنایی و معنویِ خود و دیگران باشد و گرهای از کارِ فروبستهگان باز کند. او گرهی پر رنجِ خودش را باز کرد، با تامل بر تجربهی خودی و تامل بر تجربهی دیگران از راهِ کتابخوانی.
آخرین بار در اوایل رهبری گورباچف در زندان بود که اعتصاب غذا کرد و در اثر ضعف مرد. گورباچف جوانمردی کرد (از خانمها عذر میخوام) و بعد از مردناش عدهی زیادی از زندانیها را آزاد کرد.
مارچنکو هم مثلِ همه، “چشمبهراه” هایی داشت!
او رهبر و یکی از نمایندهگانِ واقعیِ زحمتکشان و خلقی بود که نمایندههای رسمی اش، در شب نشینیهای دوره ای داچا (ویلا)های نوکر و کلفت و آشپز و نگهبان دار، ضمنِ نوشخواری های طولانی شبانهشون، در مورد “رو کم کردن آدمای زبون دراز مسئله ساز”*** هم تصمیم میگرفتند و لقمههای بزرگی برای دونه درشت هاشون میگرفتند. این داچا ها در سراسر کشور در حومههایی درست شده بودند برای خودیهای بلندپایهای که با هم، همدستِ تمشیت و کنترلِ خلق (رعیت) بودند، و البته همه هم امنیتی. بهترین داچاها در سوچیِ قفقاز[۳]، ییلاقِ اعضای دفترِ سیاسی حزب بود، یعنی همان چندین نفری که موقتاً با انواعِ تبانیهای چند نفره، صاحب اعتبار بودند تا نوبتِ سرنگونیشان برسد. مکانهایی برای شامها و عیش و عشرتهایی تا پنجِ صبح، اما در همان روزگاران…
بودند انبوهِ آدمهایی، انبوهِ خلق، در سراسرِ شوروی و در خودِ مسکو که دو خانوار در یک آپارتمانِ اشتراکی زندگی میکردند با دیوارهای تقسیمسازی از تختهسهلا. و …
بودند آدمهایی هم مثلِ آناتولی مارچنکو که جانبرکف، در همهی لوبیانکاهای دنیا[۴]، اردوگاههای کارِ اجباری و بیابانهای یخزدهی سیبریایی و “جاده استخوان[۵]“های عالم، مشغول زمزمهی نجواهایی شبیه کلامِ ترانهی حَبس بودند؛ نجوایی که از زبانِ همهی مارچنکوهای عالم میتوانست شنیده شود، البته به این شرط که گوشات را تیز میکردی تا از بینِ نعرهیِ امپراتوریهای رسانهای و رسانههای امپراتوری های کوچک و بزرگ، آن را بشنوی؛ کلماتی که میتوانست از زبانِ ماندلا، واسلاو هاول، استیو بیکو، ویکتور خارا، خوسه موخیکا، فرزندانِ مادران ماهِ مهِ آرژانتین و بانوانِ سپیدپوشِ کوبایی، کارگران و روشنفکرانِ معترضِ بلوک شرقی، متهمانِ گوانتانامویی و ابوغریبی هم جاری شود.
به مارچنکو پس از مرگ در کنار ماندلا جایزهی حقوقِ بشری ساخاروف[۶] را دادند، اما چه فایده که عمری سرافراز و عمرهای سرافرازِ دیگر را به رنج و تنهایی محکوم کردند، کسی هم ککاش نگزید و همهگیِ ملتْ همهی تقصیرات را به گردنِ “دیگران” و شیاطینی انداختند که هیچوقت دست هیچ کس نمیتواند به آنان برسد. یعنی درست مخالف همان درسی که واسلاو هاول سالها قبلتر و در اولین روزهای بعد از فروپاشی به ما میداد:
“هیچ دیگریای وجود ندارد، همهاش خودمانیم. نظام خودِ ماییم!”
متاسفانه از طرفِ سواددارهای ایرانی، مخصوصا اهل نظر و طرفدارانِ حقوقِ کارگر، تاملی کاغذی یا اینترنتی در بارهی جاده استخوانها و مارچنکوهای کارگر تا بهحال ندیدهام، جز کتابهای “خانهی دایی یوسف” و خاطراتِ وحشتناکِ “در ماگادان کسی پیر نمیشود.” (که هر دو بسیار ضعیف، سطحی و شلخته تدوین شدهاند و بازتابِ رنجهای “زنده یاد عطا صفوی” و دیگران نیستند. اما در هر صورت سندهایی تاریخی هستند از زبانِ شاهدانِ فجایع.). “ادبیاتِ شاهدانِ” وقایعِ آن دوران در شوروی به زبانهای دیگر لبریز از درسهای تاریخی اند.
باید سر به زیر انداخت از این همه درس نیاموزی و بیتوجهیِ کنشگریِ سیاسی و حزبی-فرقهایِ ایرانیْ به ثبتِ تاریخِ خود و تاریخِ رنج!
به طورِ معمولْ ثبتِ مستند و صمیمانهی تاریخ جنبشهای سیاسیِ معاصر، و حوادث و ماجراها و رنجها و مصیبتهای اعضای این گروهها، و نیز پرداختن به وضعیتِ زندگی و جامعه و سیاست و اقتصادِ لنینی-استالینیِ شوروی و کشورهای تابعاش به جای نقدِ جدی و پیشروانه و سپاسگزاری برای خودِ این نوع تلاشها، فورا با تهمتِ خیانت، دروغپراکنی، تجدیدنظرطلبی، تاریخ سازیِ فرمایشی، مامورِ حکومت بودن و … طعن و لعن از طرفِ این یا آن گروه یا رفیق و دوستِ قبلی و از همه طرف روبرو میشود؛ همانطور که بارها با کارهای پژوهشیِ قبلی انجام شد. این برخوردها، به کمتر کسی جرات میدهد که به شرح شهادت و خاطره یا تاریخِ دستِ اول دست بزند . به همین دلیل است که این تاریخ در فرهنگِ ما مسکوت مانده و شاید هیچ وقت زبان باز نکند.
ویرایش دیماه ۱۴۰۰:
در یادکردِ مارچنکو و بحثِ ثبتِ “یادِ رنج”، متاسفانه یادِ الکساندر سولژنیتسین (فیلسوف، مورخ، رماننویس مطرح) و خیلیهای دیگر ناخواسته از “یاد” رفت. او هم محکوم به ۸ سال زندان در گولاک بهدلیل نوشتنِ نامهای خصوصی به استالین شد و هم چند سال در تبعید داخلی سر کرد. خاطرات-رمانهای او (مجمعالجزایرِ گولاک، یک روز از زندگیِ ایوان دنیسوویچ، خانهی ماتریونا) علاوه بر ارزش فوقالعادهی ادبیِشان، آگاهیِ جهانی را از وضعِ سرکوب در شوروی و شورویِ استالینی برانگیخت و افسانههای رفاهِ آرمانیِ ادعایی را بیرنگ و بو کرد. مجمعالجزایر سه جلد و ۱۷۰۰ صفحه است و ممکن است از چاپ قدیم جلد اولاش هنوز در ایران پیدا بشود. اما دو کتاب دیگر در دسترستر اند.
مراسم یادبود قربانیان «پاکسازی بزرگ» استالین به صورت آنلاین در روسیه برگزار میشود:
مراسمِ پاکسازیِ بزرگ (اینجا)
سنگ یادبودِ سرکوبها (سنگ سولووتسکی)در جلوی لوبیانکای امروزی که محل بازجوییِ کا گ ب بوده. جایی که بیبازگشت فرض میشد! اما امروزه به مدد ابتکاراتِ پیشرفتهی ولادیمیر پوتینْ (تزارِ سفید) در زمینهی حذفْ (قتل با رادیواکتیو و انواعِ مدرنتر و کلاسیک قتل)، شاید نیازی به استفادهی آنچنانی از آن نباشد.
این سنگ از اولین اردوگاه زندانیان در جزیرهی سولووتسکی، در دریای سفید شمال آمده است. زندانیانی که کانال اتصال دو دریا را کندند، بخشی را با دستِ خالی. مراسمِ باشکوهی هم از گزارش اصلاح زندانیان با حضور جناب ماکسیم گورکی در موقع افتتاح کانال برگزار شد.
=================================
و حالا ترانهی زیبای آقای ابی به اسم حبس:
دانلود ترانه
شعر: افشین مقدم، موسیقی :افکاری، تنظیم: منوچهر چشم آذر
=================================
کسی که به حبس می بره آدمو
نمیدونه دلواپسی می گیره
یه مادر که دلتنگ فرزندشه
نبینه جگر گوشه شو می میره
================
کسی که به حبس برده این عاشقو
نمیدونه چشمای تو پشتمه
با ایما اشاره رسوندن به تو
که جرمم گره کردن مُشتمه
===============
روزایی که وقت ملاقاتییه
یه شیشه ضخیم کرده این دوریو
تو از پُشت شیشه نگاهم کنو
منم دست میذارم رو دستای تو
===============
تو گوشی رو بردار و چیزی بگو
بگو کوچه مون رو به آزادیه
بگو دلخوشم کن به راست و دروغ
خرابه، بگو رو به آبادیه
===============
روزایی که وقت ملاقاتیه
یه شیشه ضخیم کرده این دُوریو
تو از پُشت شیشه نگاهم کنو
منم دست میذارم رو دستای تو
===============
تو گوشی رو بردار و حرفی بزن
منم عاشقونه نگات میکنم
شبی که تو سلول تنهایی ام
به جای نگهبان صدات میکنم
×××
چه دیواری افتاده بین منو
توو آدمایی که پیش منن
همه لیلی ها مثل تو نیستن
خیلی ها قید مجنونو این توو زدن
==============
شبیه یه تنهایی واقعی
توو فصل بهارم گُله کاشیه
میخوام حس کنی درد این آدمو
که از متن رفته توی حاشیه
==============
روزایی که وقت ملاقاتیه
یه شیشه ضخیم کرده این دوریو
تو از پُشت شیشه نگاهم کنو
منم دست میذارم رو دستای تو
==============
تو گوشی رو بردار و چیزی بگو
بگو کوچه مون رو به آزادیه
بگو دلخوشم کن به راست و دروغ
خرابه بگو رو به آبادیه
==============
روزایی که وقت ملاقاتیه
یه شیشه ضخیم کرده این دوریو
تو از پُشت شیشه نگاهم کنو
منم دست میذارم رو دستای تو
==============
تو گوشی رو بردار حرفی بزن
منم عاشقونه نگات میکنم
شبی که تو سلول تنهایی ام
به جای نگهبان صدات میکنم
=====================
لینک دانلود ترانهی حبسِ ابی: https://bit.ly/2JIGPKE
=====================
کتاب گاندی و استالین، لویی فیشر، غلامعلی کشانی، نگاهی کاربردی و راهبردی به کل دوران استالین و “جایگزینِ بیخشونت و ممکنِ” آن میاندازد تا مارچنکوهایی تازه قربانی نشوند. این کتاب میتواند چراغی باشد برای روشن کردن راهِ پیشگیری از بازتولید استالینهای یک درصدی تا صد در صدی در بینِ بنی آدم. (نشر قطره، چاپ چهارم، خرداد ۱۳۹۶، نشر قطره: ۰۲۱۸۸۹۷۳۳۵۳)
[۱] – این روزها کتاب ۱۱۰۰ صفحهای دختر استالین، نشر ثالث را دارم میخونم. این دختر (سوتلانا) عاشق پدر باقی ماند؛ با این حال از سطرسطرِ کتاب، میتوانی بوی اختناق و سرکوب و جنونِ “قدرتِ به هر قیمت” را بشنوی. کتابی بسیار ارزنده، پژوهشی و بیطرفانه و در عین حال با متن و ترجمهای “راحتخوان.” تکهای از آن: “سوتلانا هشدار داد که تصورکردنِ استالین به عنوان هیولای صِرف سادهانگارانه است … همیشه اصرار داشت که پدرش هرگز به تنهایی عمل نکرد. او هزاران همدست داشت.”
[۲] – Samizdat: نشر غیرِ مجاز متنهای (غیرِ خودیِ) ممنوعه، که عینِ نافرمانیِ مدنیِ ملتِ روس بود. در دورهی خروشچف رسم شد، و تا حدودی هم از طرفِ اولیای محترمِ امور، زیرسبیلی تحمل شد. اما کودتای برژنفی همین را هم تعطیل کرد و به آن خیلی سخت گرفت. ( اینجا و اینجا )
[۳] – Sochi: تماشای این بندر و منطقهی زیبا و روحبخشِ آن –که پشت به کوههای پر برفِ قفقاز دارد– و همینطور بازماندهی ویلاهای از ما بهتران، فراموش نشدنی میشود. اگر نمیتوانید به سوچی سفر کنید، لطفا از اینترنت کمک بگیرید.
[۴] – Lubynka: ساختمان بزرگی در میدان لوبیانکای مسکو، که سمبلِ سرکوب و تمشیتِ صدای مخالف بود. اسماش تیرهی پشت هر مقام مقتدرِ حزبی را هم میلرزاند، چه رسد به کارگران و روشنفکران. این روزها سنگی ساده و نتراشیده از محل یک اردوگاه کار (اردوگاهِ اسلووتسکی)، جلوی این ساختمان نصب شده، به یاد قربانیان سرکوبِ ۷۰ ساله.
[۵] – Bone Road, Kulima Road: جادهی منطقهی کولیما، جادهی استخوان. مسیری به طول ۲۰۳۰ کیلومتر، که یاکوتسک را به ماگادان در سیبری وصل میکند. ماگادان تهِ دنیا است، بندری در شمالِ شرقیِ روسیه، روبروی شبهجزیرهی کامچاتکا و هوکایدویِ ژاپن در دریای اُخُتْسک. این جاده از ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ (۲۱ سال) در حال ساخت بود. زمینِ مسیر یخ زده است، تعداد زیادی زندانیِ “ادارهی کل اردوگاههای کار اصلاحی (گولاگ)” که کارگرش بودند، در اثر فقر غذاییِ همیشگی، کار سخت، اِعمالِ عمدیِ حسِ بیکسیِ وحشتزا در میانِ جمع (از راه ترس از خبرچینانِ خودی)، و خودِ رنجِ زندانی بودن مردند. قبر کندن در آن زمینِ یخزده برای اداره کل صَرف نداشت؛ چون اینکار برای آدمهای ضدِ خلق و ضدِ انقلابِ انگلِ رذل، کاری بود اضافی، سخت و باعث پایین آمدنِ عملکرد. پس در زیرسازیِ جاده دفنشان میکردند. در اردوگاهها جانیانِ اجتماعی شهروندان شریفی نامیده میشدند که معمولا به نگهبانی و خبرچینیِ ضدِانقلابها گمارده میشدند. آمار دقیقی از تلفشدهگان تهیه نشده، اما در زمان آزاد کردن بیشترِ زندانیانِ گولاگ در سالِ مرگِ استالین (۱۹۵۳)، به روایتِ خودِ دولت، تعدادشان دو میلیون نفر بوده. نک.: در ویکیِ انگلیسی به Gulag ، گولاگ در ویکی فارسی و مجمعالجزایر گولاگ (اثر سولژنیتسین).
[۶] – نک.: به جایزه ساخاروف در ویکی فارسی و انگلیسی و برندگان تک تک سالهایش.
*** تعبیری که یکی از بزرگان بهکار برده بود، در جواب یک نمایندهی مجلس ایران که “آخه مهندس سحابی چرا؟ اون که خیلی هم حساباش پاکه!”
حضور در مراسمِ یادبود قربانیان تصفیههای استالینی
یک پاسخ
سلام جناب کشانی عزیز.
این یادداشت شما رو خوندم. خیلی دوست داشتم.
دوست دارم کتابهایی که تو این نوشته معرفی شده رو تهیه کنم و بخونم/
ضمنا کتاب نامه های نام آوران هم فوق العاده بهم چسبید. واقعا دستتون درد نکنه.
در حال حاضر دارم کتاب سارودایا رو می خونم. تمومش کنم کلی در موردش براتون می نویسم.
راستی من این آهنگ ابی رو خیلی دوست دارم. چون پدرم مجموعا ۱۲ سال از عمرش رو حبس بوده و می دونم مامان بزرگم چه ها کشیده.
سلامت باشی و پرتوان. دوست خوب من/ دوست دارم بقیه یادداشت ها و مقالات این سایت رو تو شب های آینده بخونم.