دموکراسی در خانه و خیابان

دموکراسیِ عمیقِ بی‌تبعیض و نهادینه از خانه شروع می‌شود و به خیابان سرازیر می‌شود

برای تکمیلِ این بحث لطفا نگاه کنید به دو نوشته‌ی فرهاد میثمی در باره‌ی واسلاو هاول (کتابِ قدرتِ بی‌قدرتان) و گاندی (برنامه‌‌ی سازنده):

https://t.me/GahFerestGhKeshani/5314

https://t.me/GahFerestGhKeshani/5330

مردی را در سرزمینی بسیار دور در نظر بگیرید که پای تلویزیون و موبایل‌اش نشسته. یک‌دفعه با بدنِ برهنه‌ی بانو گل‌شیفته‌‌ی فراهانی روبرو می‌شود. سرش را بر‌می‌گرداند، ‌زن‌اش را صدا می‌زند و می‌گوید “بیا نگاه کن! به این می‌گویند شجاعت! این زنِ قهرمان نمونه‌ی شجاعت است!”

باز هم همین فرد در تصاویری دیگر فیمن (FEMEN)‌ها را می‌بیند (بانوانی که، در حضور رسانه‌ها، بالاتنه‌شان را در مراسم‌هایِ رسمیِ سران و مکان‌های حساس لخت می‌کنند و با این‌کارِ خود اقدام به اعتراض اجتماعی،‌ فمینیستی یا سیاسی می‌کنند)، بعد زنانی را می‌بیند که در یک سرزمینِ بسیار دور، روسری از سرِ خود به‌اعتراض برمی‌دارند و شجاعانه با نیروی سرکوب به احتجاج و نافرمانی می‌پردازند. در هر دو مورد باز هم فورا زن‌اش را صدا می‌زند و می‌گوید بدو بیا، بدو بیا و ببین! ببین چه جراتی! به این‌ها می‌گن زن!

اما همین فرد دخترش را در کودکی با چادر سفت و سخت می‌فرستاده بیرون، و برای زن‌اش هم به کمتر از همین چادر در تمامِ مواقع راضی نمی‌شود. با خانم‌های محترمی به راحتی به شکل خصوصی گفتگو می‌کند و حتی به آنان هدیه‌ای می‌‌دهد، کاری که صدای هر زنی را می‌تواند دربیاورد. اما از زن‌اش انتظار دارد که با مردان دیگر، چه فامیل یا غریبه، خیلی رسمی رفتار کند.

اما این روزها دخترش دیگر اصلا و ابدا محلی به حساسیت‌هایش نمی‌گذارد و بی‌‌روسری است، آرایش غلیظ می‌کند و عطرهای گران‌قیمت برای بیرون رفتن استفاده می‌کند. دوستِ پسر دارد؛ و این وضعْ پدری را که از خشمِ دخترش در وحشت است و در برابرش کاملا عاجز، هر روز به مرز سکته می‌رساند.

این شوهر، هنوز هم می‌تواند اقتدارش را بر روی ضعیف‌ترین عضوِ خانواده – یعنی زن‌اش را- حفظ کند و از او چادر سیاهِ پوشیده بخواهد، چرا که او (همسرش) جراتِ پرخاشِ وحشیانه‌ی دختران‌اش را ندارد و حتی صدایش هم نمی‌تواند در بیاید.

البته این مردِ فرضیْ اهلِ تغییرِ اجتماعیِ کن‌فیکون‌کننده، رادیکال و مترقی هم هست.

یاد سخنانِ آرش نراقی پژوهش‌‌گرِ اخلاق و فلسفه‌ی دین (فارغ از همه‌ی نظراتِ دیگر ایشان) باید افتاد که در یک گفتگوی اینستاگرامی در باره‌ی خشونت‌پرهیزی و راه‌های ترویجِ آن، در پاسخ گفت که تنها راهِ ترویج و نهادینه‌کردنِ خشونت‌پرهیزیْ از مسیر خانه‌های‌‌مان عبور می‌کند: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5067

حالا هم باید گفت تنها راه رواجِ و حاکمیتِ دموکراسیْ از تربیت و رفتار دموکراتیک در آجرهای سازنده‌ی اجتماع (خانه‌ها) می‌گذرد. آموزشی که درست مثل خشونت‌پرهیزی تا لبِ گور باید ادامه پیدا کند. کسی که نسبت به دیگری بی‌رحم است، هم در خانه و هم در خیابان بی‌رحم است. کسی که دهنِ شوهرش را با فریاد می‌بندد، کسی که زن‌اش را خفه‌شده و لب‌بسته می‌خواهد، نمی‌تواند چیز زیادی به خیابان عرضه کند.

قبل از واقعه‌ی بهمن ۵۷، تنها کسانی که به‌طورِ گروهی و شناخته‌شده پرچم آزادی را بلند می‌کردند، چریک‌ها و هواداران‌شان، دانش‌جویان و روشنفکران سکولار (اعم از اندیشه‌ورز، نویسنده، مترجم‌ و هنرمندِ معترض) بودند.

اینان می‌خواستند کشور “آزاد” باشد. اما هیچ‌کدام‌شان تربیت‌شده‌ی فرهنگی آزاد نبودند. از آزادی فقط تصورِ رهاییِ خود و ملت از اراده‌ی تنها مردِ یکه‌تاز و خودکامه‌ی کشور، یعنی آقای “شاه” را داشتند، نه چیزی بیشتر. اصلا نمی‌دانستند مدارا و رفتار دموکراتیک و بی‌خشونت با شخصِ خودشان، با دوستان‌شان، با مادر و پدر و خواهر و برادر و همسایه یعنی چه. اینان در دامنِ خانواده و جامعه‌ی “بی‌چرا” بزرگ شده‌بودند، جامعه‌ای که زبانِ “چرا گو” را بریده می‌خواهد (زنده‌یاد محمد مختاری) و طبعا نمونه‌ای دیگر سراغ نداشتند. وقتی برداشت این نخبه‌گان از دموکراسی این‌طور بود، معلوم بود که اصلا مفهومی به اسمِ بی‌‌خشونتی و مدارای واقعی از یک فرسنگیِ مغزشان عبور نکرده باشد. مردمِ عادی هم وضع‌ فکری‌شان از این‌ گروه‌ها عقب‌تر هم بود.

نتیجه‌ی کارِ آنان، اگر همه‌چیز به دستِ‌شان ساخته می‌شد، چیزی نبود جز بازتولیدِ همان روابط خودکامگی، شبان‌-رمه‌گی (زنده‌یاد محمد مختاری)، تفرقه و سلطه‌ی یکی بر همه.

البته می‌دانیم که واقعیت و تاریخْ این چنین پیش نرفت و عواملِ بسیارْ دیگری هم عمل کردند که اصلا به این گروه‌های فکری فرصتِ عرضِ اندام ندادند و گروهی دیگر توانست قدرت را قبضه، رقبا را حذف و همان بازتولید را با شدت و وسعتِ بسیار بسیار بیشتری عملی کند، چرا که این گروه پشتوانه‌ی قدسی، فکری، عملی، سنتی و تاریخیِ همین سبک رفتار را هم داشت و می‌توانست هر کارش را مستند به قواعد و دستوراتی کند که از بینِ خروار‌ها نوشته‌ی سنت گزینش می‌کرد (گفته‌‌اند که: وقتی پای خدا در میان باشد، هر کاری مجاز است).

سخنِ آخر این‌که:

دموکراسی‌خواهی، مدارا و بی‌خشونتی در بیرون و خیابان، به شدت نیازمند عمل به تک‌تکِ این‌ها در “درون” خانه و محیطِ بلافصل خودمان، یعنی‌ همسایگان، آپارتمان، محله، شهر، محل کار و در آخر خیابان است. به همین دلیل، باید خود را در برابر این وظایفِ فراموش‌شده مسئول بدانیم و در هر جایی که هستیم، یک‌پارچگی و صداقتِ عملیِ خود را در هر دو عرصه نشان بدهیم. اگر در این کار تاخیری درازمدت داشته‌ایم، هنوز هم فرصت هست که تمرین و ورزه‌ی تازه‌ای را با توجه به این نکته شروع کنیم.

به یادمان باشد که:
“کلام تفرقه می‌اندازد، اما عمل متحد می‌کند.” (زاپاتیستا)

“سرعت قاتلِ تحولِ زیربنایی، نهادینه، برگشت‌ناپذیر و کم‌هزینه است”

https://t.me/GahFerestGhKeshani/5444





2 پاسخ

  1. سلام با سپاس بسیار.ز یبا و عالی بیان کردید بسیار لذت بردم از مطالعه این متن ،شیوا و از کلمات بجا اسفاده شده

    1. با سلام و عرض ادب،
      سرکار خانم فرزانه،
      بسیار متشکرم.
      امید آن که همگی بتوانیم، در همین جهت، سرنوشت‌های بهتری برای خود، نزدیکان و همسایگان رقم بزنیم .
      با احترام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.