لطفا بعد از خواندن مطلب اصلی، این نوشتهها را هم ببینید که مربوط به موضوع سلامت است:
صنعتِ پزشکیِ کاسبکارانهی فاسد
تخته کنید درِ بیمارستانها و دانشگاهها را؛ چرا که ما آمدیم!
غذایی که میخوریم و باقیِ ماجرا!
چرا نمیخواهید و نمیتوانید تن سالمتری داشتهباشید؟!
قاووت و درمانِ همهی امراض انسانها!
امروزه بعضی از خانوارهای ایرانی کموبیش ممکن است بیمارِ بیدرمانِ بدحال، یا بیمارِ ناتوانِ روانی داشته باشند که خانهنشین و بیدرمان اند، ممکن است یکی از بستگان نزدیکشان سرطان یا بیماریهای لاعلاج دیگری داشته باشد، یا سالمندی از پا افتاده داشته باشند که نیازمند مراقبت کسی دیگر است تا بیشترِ کارها یا تمام کارهایش را انجام بدهد یا سالمندانی داشتهباشند که دچار آلزایمر و زوال عقل اند که مراقب دائمی میخواهند، یا خانوادههایی که بیمارشان زندگیِ گیاهی (نباتی) دارد و به چیزی واکنش نشان نمیدهد و تحرکاش کاملا محدود شده است.
از طرفی دیگر، رسانهها بارها و بارها تکرار میکنند که میانگین هرم سنیِ جامعهی ایران دارد پیر میشود. یعنی مردم با وجود مشکلات زیادی که بعد از بچهی زیاد داشته اند، از سالها پیش، بعد از افزایش نرخ تولد دههی ۶۰، حواسشان جمع شده که خانوار را کوچک نگهدارند. همین گرایش و عواملی دیگر باعث شده که تحت تاثیر پیشینههای قبلی، جمعیت ۸۴ میلیونیِ امروز هرچه بیشتر پیر بشود.
این پیرشدن پیامدهایی دارد، هم در سطح خانوار و هم در سطح اجتماع و کشور و هم برای بیمار بیدرمان و یا سالمند ناتوان؛ پیامدهایی که به فشارِ آنها فقط در خانوادهها اشاره شد. اما با توجه به اهمیتِ مسئله، افکار عمومی به هیچ وجهی با این مسئله بهطور جدی و کافی برخورد نکردهاست. این واقعیت البته قابل انتظار است، چرا که صدها مسئلهی حیاتیِ دیگر هستند که بر روی زمین ماندهاند و نه مردم توجهی فعالانه به حلّ آنها دارند و نه آنان که عنوانِ خدمتگزارِ مردم را دارند، چرا که سرشان بهجاهای بسیار بسیار مهمِ دیگر گرم است.
جدا از این بحث، بالا رفتن میزانِ ابتلا به سرطان است که در بیشتر موارد بیدرمان میشود و در بیشتر موارد هم به سراغ میانسالان و سالمندان میرود، چرا که سرطان (بهجز عوامل ژنتیکی، پَرتو، ویروس و باکتری) بیشتر یک بیماری سبْکِ زندگی و عوامل محیطی است که در درازمدت خود را نشان میدهد. هر دوی این عوامل در دوران مدرن به شدت سرطانزا شدهاند.
با شیمیایی و صنعتی شدنِ خورد و خوراک، میوههای آلوده به سم و کودهای شیمیایی و دستکاریهای ژنتیکی، فستفود، استرس، هوای تنفسیِ مردم در شهرها و حتی در روستاها، بیتوجهی به تحرک جسمی یا نبود امکانِ آن، استرسهای ویژهی جمعیتهای متراکم شهرنشین و خودِ کار اداری، هر روزه ممکن است هر فردی خبری بشنود از این یا آن فامیل، دوست و آشنا در بارهی دچار شدنشان به سرطانهای بسیار پیچیده و بیشتر لاعلاج. البته بعضی از این عوامل تا حدودِ کمی قابل کنترل و پیشگیری هستند (چرا که عواملِ خوراکی و رفتاری و تنفسی و تحرکی نسلِ امروز به دلیلِ نوع معیشت و مَسکن بهراحتی تغییرپذیر نیستند)، اما مردم بهطور عموم توجهی به این پیشگیریها هم ندارند.
این نوشته در پیِ آن است که با این پدیدههای قدیمی و نوظهور چه باید کرد.
بهطور معمول، خیلی از مردم کشورهای ثروتمند با تبعیت از پروتکلهای علم پزشکی و نیز با نفوذ صنعتِ پزشکی و تجهیزات بیمارستانی در این پروتکلها –که خود را متکی به حفظِ حقوقِ انسانی معرفی میکنند– بیمارِ لاعلاج و ناتوان را در بیمارستانْ تحت مراقبتهای ویژهای قرار میدهند که در بعضی موارد حتی چند سال طول میکشد (تصور کنید انسانی را با زندگیِ گیاهی که چندین و چند لوله و دستگاه به بدنش وصل است و از این راهها به زور او را زنده نگه میدارند.)
ادعای پزشکانِ متخصص (چه دلسوز یا کاسب) و صنعتِ پزشکی هم این است که ما داریم کیفیت زندگیِ بیمار را بالا میبریم (کیفیت در اینجا به صورتِ کاملا قابل اندازهگیری یعنی علائم حیاتیِ اولیه مثل تعدادِ ضربان قلب و تنفس و … با امکانات بسیار پیشرفتهی کنترلی و کمکی و مثلا گاواژ و دیالیزِ دردناک است، و اصلا به مسائل روانی، روحیه، معنای زندگی و معنویت ربطی ندارد) تا بتوان به طول عمر او اضافه کرد. اما از طرف دیگر خانواده را سالها نگران وضع بیمارشان میکنند و یا از نظر روحی و روانی و جسمی خسته و “دلزده از مراقبت” میکنند و دچار خسارت مالی. البته کسانِ زیادی ممکن است با ادامهی بینتیجهی مراقبتِ شخصی از بیمارِ بیدرمان، خسته و دلزده شده و از ادامهی این کار شانه خالی کنند.
در مواردی هم پیش آمده که برخلاف پیشبینیهای درستِ آماریِ پزشکان متخصص، بیمارِ بیدرمانی که از درمان خسته شده و به خانه رفته است و با حداقل مراقبتهای پزشکی یا بدون آنها زندگی میکند، بهشکل توضیح ناپذیری “شفا” پیدا کرده است و برخلاف پیشبینی، عاملِ مرگبار در بدنش محو شده است. بعضی از غیر سالمندان هم با استفاده از درمانهای طبیعی، از جمله ورزشِ مناسب توانسته اند خود را از خطر مرگ زودرس نجات دهند.
اما مشکلاتی که نگهداریِ بیمارِ بیدرمان- چه در بخشِ بیماران رو به مرگ بیمارستان (اگر وجود داشته باشد) و چه در خانه- پیدا میکند زیاد اند.
یک مراقب و پرستار باید حتما در طول شبانه روز در کنارش باشد. این فرد –هر که باشد– باید از صبر و تحمل و همدلی و تخصص لازم برخوردار باشد؛ باید بتواند داروها را سر وقت بدهد و آمپول و سرم تزریق کند، هزینهی بالای مالیاش هم به کنار.
آلزایمر، هذیان و توهم در سالمندان چند مورد از نشانههای مشترک این بیماران هستند که حضورِ هم پرستار و هم مراقب را حتمی میکند.
برای جابجا کردن بیمار باید حتما دو یا سه نفر وجود داشته باشند تا کارهای لازم مثل نظافتِ بستر و نظافت خود بیمار انجام شود.
زخم بستر که یکی از بدترین مشکلاتی است که کار را ممکن است به اورژانس و بخش عفونی بکشاند، یکی دیگر از مشکلات است.
خود همین مشکلات توانِ پرستارِ همدل و دلسوز و مراقبِ خانگی را میگیرد و آنها را هم ناتوان و دچار سرسام میکند.
بیاختیاری ادرار و دفع و یا ناتوانیِ حرکتیْ برای رفتن به دستشویی و حمام مشکل دیگری است. بیمار در اکثر مواقع باید پوشک بشود. انجام خودِ این کار سخت است. هم اکنون یکی از مشکلات پروژهی “پسماندِ صفر” در کالیفرنیا، بازیافتِ همین پوشک انبوه سالخوردگان است.
با شرح این وضع، میبینیم که حتی با وجودِ حسِ امید به زندگی در خود بیمارِ بیدرمان، اما هشیار، کیفیتِ زندگیِ او بسیار بسیار پایین است و در بیشتر موارد زندگیاش گیاهی است؛ یعنی مثل گیاه زندگی میکند، ارتباطِ انسانیِ موثر ندارد، و قطعا نقش مفیدی هم در زندگی حس نمیکند. این بیمارِ هشیار، خود را کاملا وابسته به دیگران میبیند و خودِ این حسِ بیهودگی و بیفایدگی، به شدت اعتمادبهنفس و عزتِنفس این دسته بیماران را از بین میبرد و آنان را به دستِ امواجِ افسردگیِ تمام و کمال میسپارد.
البته روشن است که بیشتر خانوارها قدرت استخدام نیمهوقت یا تماموقتِ پرستار را ندارند (بیمارستانها آنطور که تا حدودی روال است، این نوع بیماران را مرخص میکنند و بخشی هم به اسم “بیماران رو به مرگ” یا آسایشگاه این نوع بیماران نداریم). پس مراقبت از بیمار در بیشتر موارد به دوشِ یک یا چند نفر از اعضای خانواده میافتد و همین هم در مواردی باعث اختلافاتی شدید در خانواده میشود. همهی دلبستگانِ خانواده و بهخصوص مراقب (یا مراقبها) دچار افسردگی میشوند. مرگ را میبینند، اما نمیآید.
جدا از این سختیها، هزینهی مراقبت از این بیماران در خانه، فشار زیادی را به خانوار وارد میکند: غذای مخصوص، دارو، تزریق توسط پرستار، حقّ ویزیت[۱] بسیار بالای پزشک، پوشک، تامین توالت فرنگی، تخت و تشک مناسب برای پیشگیری از ایجاد زخم بستر، واکر یا صندلی چرخدار و امثال این تجهیزات هزینه دارند. طبعا اکثریت مردم توان تحملِ این هزینهها را ندارند.
با این توضیحات، این هزینهها در سطح ملی کمرِ ملت را میشکند و زندگیِ سخت امروزه را بسیار سختتر میکند، چون عملا و کمکم باید منتظر بود که هر خانواری مثلا یک یا دو نفر از افرادش دچار این مشکلها بشوند و بخشی از توانِ کاری و درامدِ نیروی کار خانواده صرفِ مراقبت و هزینهها بشود. نتیجه این که اقتصادِ خانوار و اقتصادِ ملی از این بابت به شدت دچار ضربه میشوند.
حالا قدری با ابعاد سطحیِ واقعیتِ مسئله آشنا شدیم. شاید بعضی از شواهد و مدعیات نادرست باشند، اما مسئله بهقوت خود باقی است: با جامعهی بیماران ناتوانِ روانی، بیماران سرطانی و بیمارانِ نباتی، سالمندانِ بیدرمان که در حال رشدِ سریع اند چه باید کرد؟
اول از همه باید مردم از صورت مسئله باخبر بشوند. بعد پاسخِ این پرسش را بدون انتظار از دولت، باید نخبگانِ فکریِ مستقلِ دلسوز و اهل همدلیِ این سرزمین (با متخصصینی از رشتههای مختلف، و با صداقت و پاکدستیای همچون امثالِ دکتر سعید مدنی) با تشکیل حلقهها و اتاقفکرهای چندتخصصی بدهند. بعد از آن است که باید پاسخ به مردم منتقل شود تا به رفتار فردی-خانوادگی تبدیل شده و باقیِ راهحلها هم به مطالبهای عمومی برای مردم از مسئولین تبدیل شود.
مردم یعنی مردم عادی و نهادهای مدنی. دولت طبق معمول سرش به کارهای مهمترِ دیگری گرم است و چارهای نیست جز آستین بالا زدن نیروهای مستقلِ جامعهی مدنی تا اتاق فکرهای مستقل از دولت و بعدترها هم ساختارهای موازی و دولتشهرِ[۲] موازی ساخته شود.
نخبگانِ فکریِ مستقل، یعنی سواددارهایی که بهمسائل دوْر و بر خود میتوانند با دید انتقادی نگاه کنند و تخصصهایی دارند که این یا آن مسئله را میتوان با آنها زیر ذرهبین بگذارند و در عینحال به دلیلِ استقلالِ فکریشان به سفارشاتِ قدرتِ حاکم بیاعتنا هستند و برای مردم پژوهش میکنند. اینان میتوانند در حلقههای آزادِ چندوجهیِ خود بهدنبال راه حلها بگردند و بعد از آن مردم را از شرح دقیقتر و علمیِ مسئله و راهحلی که پیدا کردهاند با خبر کنند. روشن است که حلقههای تخصصیِ مختلف ممکن است به راهحلهای متفاوتی برسند. اما جای نگرانی ندارد. همین تفاوتها میتوانند در عرصهی ملی بهبحث گذاشته شوند تا در نهایت در مورد یک راهحل نسبتا جامعتر و درستتر به اجماع برسند.
مشخص است که این جستجو باید در تراز سیاستهای راهبردی و کاربردیِ مراقبتِ خانگی، هزینهی خانوار، و اقتصادی و اجتماعی انجام شود. یعنی راههایی عملی برای مردم کوچهوبازار پیشنهاد شود که بتوانند هم خودشان در زندگیِ شخصیشان به کار بگیرند و هم بتوانند باقی آنها را مطالبه کنند.
اما مشکل در این جا است که نخبگانِ فکریِ مستقل در این روزگاران خطیر، در بیشتر موارد (و نه در همهی موارد) به حلوفصلِ امور انتزاعی (غیرِ ملموس) مشغول اند. در بیشترِ موارد طالبِ بحثهای فلسفی، عرفانی، بهشدت پیچیدهی غیرعلمی، غیر ملموس و دور از نیازهای عینیِ جامعه اند. به همین علت هم هست که مرجعیتی برای مردم ندارند. مردم نمیشناسندشان، چون حرفی نمیزنند که مردم هم بفهمند. زبانشان زبان مردم نیست و حرفی نمیزنند که با درد مردم مشترک باشد. شاید بتوان گفت بیشترشان (نه همهیشان) “حرف فقط برای حرف” میزنند، درست مثلِ گپوگفتهای سرِ راهیِ مردمِ عادی، اما با زبانی متکلف و پیچیده و نافهم برای مردمِ عادی.
یورگن هابرماس فیلسوف بزرگ آلمانی حدوداً ۲۰ سال پیش به ایران آمد. مشهور است که مجلس سخنرانیاش لبریز از جمعیت شد. تعجب کرد و بعدا گفت: “در آلمان، سخنرانیهای من بیشتر از ۲۰۰ شنونده ندارند، اما در تعجب ام که در اینجا ۲۰۰۰ شنونده دارم (نقل به مضمون). این یک نمونه از گرایش عمومیِ (و نه مطلقِ) سواددارِ این جامعه است.
=============
در بالا گفته شد که نیروی مستقلِ متفکرِ ملت باید عهدهدار طرح کردنِ علمی و راهحل یابی این مسئله در سطح کلان و خُرد باشد. اما شاید و شاید آموزشِ چگونگیِ مدیریتِ سالمندان ناتوان در خانه یکی از اولین راهحلهای اولیه بهنظر برسد.
دیرینشناسانِ مردمشناس متوجه شده اند که در حدودِ ۵۰ هزار سال پیشتر، گروههای بشری در هنگام کوچْ سالمندانِ ناتوانِ خود را به قتل میرساندهاند تا حرکتشان را کند نکنند.
البته همین متخصصین حداقل در یک مورد متوجه استخوانِ جوش خوردهی پای یک انسان جوان شدهاند و آن را نشانهای از سنتِ مراقبت از بیمار دانستهاند.
سرخپوستانِ شمال کانادا و نیز آلاسکا رسم داشتهاند که سالمندانِ عزیزِ ناتوان و لاعلاجِ خود را (که عزت قبیله به آنان بستگی داشته) در موقع کوچ در جنگل تنها بگذارند تا کمکم و در آهستگی بمیرند.
در بعضی کشورها اجازهی پایاندادن بیدرد به زندگی و قتل از روی ترحم (آتانازی یا یوتِنِیْزیا)[۳]، یا خودکشی با کمکِ دیگری[۴] به خانوار امکان میدهد که عزیزشان را از درد و رنج و زندگیِ گیاهی راحت کنند (در همین باره، نک: گفتگوی برنامهی پرگار بیبیسی). راه دیگر قطع کردن همهی تجهیزات و کنترلها و درمانهایی است که در بخش مراقبتهای ویژه به بیمار ارائه میشود و ترخیص بیمار[۵]
یکی دیگر از راهحلها را شاید بتوان از زبان ایوان ایلیچ و لین پهیِر در مورد بیماران بیدرمان شنید:
این دیدگاه یک راهحلِ ضد صنعتِ پزشکی و نظامِ پزشکیِ مرسوم است که از طرف ایلیچ به درمان سالاری یا پزشکی کردن (medicalization) و از نظر لین پهیِر به بیماریافروزی (desease mongering) متهم شده اند. درمان سالاری و بیماری افروزی یعنی این که هنر باستانیِ کنار آمدن با درد و رنج و تسلیم به قطعیتِ مرگ را زیر پا بگذاریم، به هر مشکلِ کوچکی برچسب بیماری بزنیم، برایاش اسم بگذاریم، در موردش با کمکِ بیدریغ مافیاهای داروسازی و تجهیزات پزشکی در دانشگاهها پژوهش انجام بدهیم و بعد برایاش درمان و تجهیزات تشخیصی توصیه کنیم. به قیمت مراقبتهای پر هزینه و پر درد بیمارستانی، مرگ طبیعیِ بیمار را یک روز یا چند ماه به عقب بیندازیم و سرانجام هم بیمار را با درد و یا در حال اغما به مرگ تسلیم کنیم.
از نظرِ ایلیچ بالا بردن متوسط امید به زندگی (جز در مورد کودکان و جوانان و میانسالان)، به هزینهی کیسههای لبریز از قرص مصرفی و قرصهای متروکه، بستریشدن در بیمارستان، عملهای جراحی، اِعمال حسی نزدیک به بیماریِ “خود بیمارانگاری[۶]” و بههزینهی جیبِ مردم ارزشی ندارد. آنچه که ارزشِ محاسبه دارد، طولِ زندگیِ با کیفیت و احساس مفید و موثر بودن در همان دورانِ عمری است که انسان سربلند است، از پا نیفتاده، خودش کارهایش را می کند و در ازای خدمتی که از خانواده و دیگران میگیرد، به آنان هم خدمت میدهد، حتی صرفا با حضور گرم و محبتآمیزِ خود.
یک نمونهی افزایش امید به زندگی، مردم ژاپن هستند. بیش از ۳۰ سال است که جمعیت ژاپن روی ۱۲۶ تا ۱۲۷ میلیون نوسان کرده، اما به تازگی در سال ۲۰۲۱ تا ۱۲۴ میلیون هم کم شده. کهنسالان ژاپنی آمارشان بسیار بالا رفته است و به همین دلیل متوسط عمر هم بالا رفته. اما سالها هم هست که شرکتها خدمتی جدید به بازار عرضه کردهاند: نوهها و فرزندانی کرایهای که به سراغ انبوه کهنسالانِ بیکس میروند و ساعتی آنان را سرگرم میکنند. (اینجا)
پیشنهاد ایلیچ این است که باید گذاشت تا بیمارِ بیدرمان بهحالِ خود بمیرد، اما مراقبان او باید دردش را تسکین بدهند، اما خودِ او باید با درد کنار بیاید.[۷] باید گذاشت کسی که همهی اندامهایش پر از رسوباتِ چندین دهه شده است بهطور طبیعی از کهولت بمیرد، مرگ طبیعیترین پدیدهی حیات است. یعنی به جای وصل کردن انواع تجهیزات به او، به سادگی در کنار محبت و مراقبت دلسوزانهی اصیلِ خانواده در خانه بمیرد و مسئله پاک بشود، چنانکه بشر هزاران سال چنین عمل میکرده است. فقط همزمان دردش را کم کنیم و بس (مثلا در قدیم با تریاک و امروزه با انواع داروهای شِبهتریاک و درد-کاه).
تجربهی باستانی، انواع مُسَکنهای موثر را شناسایی کرده است و علمِ پزشکیِ امروز هم با تایید بعضی از آنها به اندازهی کافی مُسکنهای نو در داروخانهاش دارد. به این ترتیب نیروی جوان کشور هم از زیر بارِ دردناکِ نگهداریِ آنان راحت میشود، در عین اینکه بهترین مراقبتهای همدلانه را لحظهای از او دریغ نکرده است و تا آخرین لحظه دستانِ سرد او را در دستان گرماش گرفتهاست. بخشِ “طبِ تسکینیِ” امروزه برای برخورد با همین معضل تعریف شده تا دردِ بیمار بیدرمان را کم کند، بهطوری که راحتتر بمیرد[۸].
نمونهی دیگری از این راهحلها:
“جوانی به گاندی در نامهای نوشته بود که من بیماری بیدرمانی دارم و هیچ کاری را بی کمک دیگران نمیتوانم انجام بدهم. به همین دلیل از زندگیِ انگلی بیزار شده و قصد خودکشی دارم. گاندی جواب داد که ایرادی ندارد، اما خودت را یکباره در رودخانه نینداز، بلکه داوطلبانه گرسنگی بکش و آهسته خود را بُکش؛ چون ممکن است در طول این مدت، اگر عشق به زندگی تو را پشیمان کرد، بتوانی از تصمیمات برگردی” (نک: گاندی گونهای زندگی، ترجمه کشانی، نشر قطره).
گاندی در این گفتوگو، مهمترین بخش قضیه را حس روانیِ مفید بودن و انگل نبودن درنظر گرفته بود. حتما بسیاری از درمندانِ بیدرمانِ ما این حس را دارند و علاوه بر درد جسمی، از درد روانی و افسردگی هم رنج میکشند.[۹]
شاید با نزدیکانِ مراقبِ بیمارانِ لاعلاج (چه بیمار سالمند، یا جوانتر یا بیمارِ روانیِ ناتوان) گفتگو کرده باشید. بعضی وقتها این افراد روحیاتی آنچنان تخریبشده دارند که کلمات نمیتواند شرحشان بدهد. بیماری که هنوز هشیار است اما روانآشفتگی یا زوال عقل یا توهم و هذیان دارد، علاوه بر رنجهایی که میکشد، ممکن است حرفهایی چنان آزاردهنده بزند که مراقب را کاملا به زانو در بیاورد و از خدا مرگ بخواهد. این رنج و دردهای دوطرفه را چگونه میتوان کم کرد یا برطرف کرد؟
نکته این که، جدا از عمل سوادداران و خود مردم برای آسایش بیمار و خود، نمونهی مطالبه گریِ اجتماعیِ مردم شاید اینها باشند:
– ایجاد انواع تسهیلات رایگانِ مراقبتِ اضطراری در خانه (مثل ویزیت پزشک و پرستار) و بیمارستان؛
– دادن یارانه به خانوارهای کمدرآمد برای تامینِ هزینهها؛ یا
– تامین تجهیزات مختلفی که بیمار بستری در منزل لازم دارد، اعم از تختهای ویژهی ضدِ زخم بستر، صندلی چرخدار، واکر، پوشک، و …
– تامینِ امکانات حملونقلی برای انجام موارد کارهای معمول و درمانی بیمار (از طرف شهرداریهای محل[۱۰])؛
– تامینِ رایگان مشاورهی روانیِ بیمار و خانوار و مخصوصا برای مراقبِ اول؛
– تغییر چیدمانِ ساختمانی و تامین دسترسی راحتترِ بیمار به سرویس بهداشتیِ مناسبِ بیمار در نزدیکیِ او؛
– تامینِ هرچه بیشترِ امکاناتِ دسترسی به فضاهای شهری و از جمله پارکها برای بعضی از این بیماران که میتوانند به کمکِ مراقبْ کمی تحرک داشته باشند؛
– تامینِ امکاناتِ کار درمانی برای بیمارانی که امکان انجام کارهای ساده را دارند، مخصوصا بیمارانِ روانیِ برگشتناپذیر در خانه، از طریق راههایی مثل غربالگریِ خانه به خانه.
– و همهی اینها به کمک غربالگریِ خانه به خانه برای تشخیص وضعیتِ این گونه افراد؛
– و … .
به تازگی مطبِ مخصوصِ سالمندان حداقل در یکی از بیمارستانهای تامین اجتماعی تاسیس شده است. بیمار سالمند بعد از ویزیت شدن در آنجا به مطبهای دیگر هدایت میشود. این خود یک پیشرفت در مدیریتِ سلامتِ سالمندان است.
در آخر این که اگر این نرخِ رشدِ جمعیت ثابت بماند و یا حتی کمتر شود، با کم شدنِ هر چه بیشترِ جمعیتِ سالمندان و بیماران ناتوان، نیروها و هزینههای زیادی آزاد خواهند شد، چه در خانه، و چه در مراکز درمانی و سازمانهایی مثل بیمه. نتیجه این که آمارِ کلِ جمعیت پایین میآید. اما در این حالت جای نگرانیای نیست، چون باید توجه داشت که یک ایرانِ با جمعیتِ کمتر، با نیروی کارِ کمتر و اقتصاد و جی. اِن. پیِ (تولیدِ ناخالصِ ملیِ) ضعیفتر، اما با احساس شادی و سعادتِ بیشتر و قویتر (شادمانیِ ناخالص ملی یا جی. اِن. اِچ)[۱۱] هزاران بار شرف دارد نسبت به “هند”ی با جمعیت دهها برابر بیشتر، با موفقیت در ادعایی به اسمِ انقلاب سبز، دارای صنایع ماهوارهای و موشکی و بمبِ اتمی، اما لبریز از گرسنگی، کاسهی گدایی و نابرابریِ شدید. داروی این سرزمین تمدن بزرگ نیست، بلکه تمدنی است معنوی، اما با سلامتیِ اجتماعی-اقتصادیِ نسبیِ سوئیس و بوتان که کمتر خبری از آن دو شنیده میشود، اما اطلاعات جهانی نشان میدهد که زندگی در آنجاها قطعا جهنم نیست![۱۲]
جمعیتشناسان و متخصصین دیگر، و اهل سیاست و قدرت حتما ممکن است اشکالاتی به این راهحلها و خودِ بحث بگیرند. این راهحلها فقط بهعنوان مثال آورده شدند. ابراز نقد هیچ اشکالی ندارد و طبیعی است که با گفتگوهای تخصصیِ چندین-رشتهای در سطح ملی بتوانند پرورده شوند و راهحلهایی نو در طی این گفتگوها کشف شده، معرفی شده و بعد از طرفِ خود بیماران و خانوارها عملی شده، و باقیِ خواستهها نیز بهصورت مطالبههایی ملی در بیایند.
متاسفانه علیرغم تنزلِ معنوی و فضیلتِ اعتماد، تباهیِ سرمایههای اجتماعی، و تورم، فقر، بیماری جسمی، بیماری روانی، عدم پاسخگویی درست به نیازهای فیزیولوژیک جمع کثیری از مردم اعم از تغذیه سالم، پوشاک و سرپناه و… و تخریبِ روابط با جهانِ بیرون، سیاست افزایش جمعیت هم در پیش گرفته شده، بدون اینکه قبلا رضایتمندی مردم افزایش پیدا کند یا بار درد و رنج عامه کم شود.
آنچه که در بالا آمد اشاراتی به معضلِ تراکمیِ بیمارانِ رنجورِ بیدرمان، سالمندانِ بیدرمان و نباتی بود که با هر چه بیشتر پیر شدن جامعه اثرات مخربی بر روی خود، خانواده، اقتصاد و … میگذارد. نوشتهی حاضر تلاشی است برای متوجه کردن افکار عمومی، بهخصوص عمومِ نخبگان فکری که بهجای تمرکز بر مسائل ناملموس، به این مشکل و امثال این مشکل نیز بپردازند و بهشکلِ جمعی به راهحلهایی برسند ( چه در سطح خانوار و چه در سطح عمومی و چه بهشکلِ مطالبات اجتماعی) که تمامیِ جامعه از آنها نفع ببرد و خودِ افراد بیدرمان هم بتوانند تا زمانی که زنده هستند، از زندگی لذت ببرند یا دردشان کمتر بشود.
========================
افزودهی آبان ماه ۱۴۰۳
———————
یک گزارش دست اول از روایتِ چند “مراقبِ بیمارِ سخت”:
پادکستِ رادیو مرز، شماره ۷۲
مراقب بیمار
مصاحبهی هوشمندانه با چند مراقب که حس میکنند بین آنان و همهی دنیای بیرونِ خودشان مرزی بیگذار کشیده شده است.
[۱] – به کلمهی ویزیت لطفا دقت کنید! شما به مطب دکتر میروید. حق ویزیت میدهید. ویزیت چه کسی از چه کسی؟ راستش این است که در تاریخ پزشکی، این پزشک بوده که بر سر بستر بیمار در خانهاش حاضر میشده و به همین دلیل حق دیدار (ویزیتِ) بیمار میگرفته. میبینیم که این رسم چقدر از ما دور شده است. شاید این نکته را هم در فیلمهایی دیده باشیم. در دورانِ ما اگر پزشکی به ویزیت بیماری در خانه بیاید، معمولاش این است که چندین برابر مطب باید پرداختهشود.
[۲] – این دو اصطلاح از کتابِ “قدرتِ بیقدرتان” نوشتهی بسیار مشهور واسلاو هاول برگرفته شدهاند. زمانی که دولت ناکارکردی است و دروغ را رواج میدهد، او میگوید مردم خود باید آستین بالا بزنند، تکتک از زیر چتر دروغ بیرون بیایند و بهتدریج ساختارهای موازی و سپس دولت-شهر موازی را بسازند تا به حقوق شهروندی و حرمت انسانیِ خود دست پیدا کنند.
[۳] – euthanasia: در این روش، مادهای سمی به بیمار تزریق میشود که مرگ را سریع و آسان میکند.
[۴] – assisted suicide: در جریان این کار، پزشک (به شکل نسخه) یا کسی از نزدیکان بیمار، داروهای مرگآور را تهیه و در دسترس بیمار میگذارد تا خود او کار را انجام بدهد.
[۵] – برای این کار لولهی اکسیژن، سرم، لولهی تزریق خون و سایر امکانات از بیمار جدا میشوند و بیمار فقط با داروهای دردکاه و مسکن در بیمارستان میماند یا روانهی خانه میشود. نک: اینجا
[۶] – hypochondria: هیپوکندریا
[۷] – در اینجا این پرسش پیش میآید که تکلیفِ بیمارِ بیدرمانی که خودش میخواهد زنده بماند، هنوز شعور تشخیص زندگی از مرگ را دارد، و هنوز به همین زندگی راضی است چه میشود.
[۸] – مراقبت تسکینی
palliative care
مراقبت تسکینی (به انگلیسی: Palliative Care) بنا به تعریف سازمان بهداشت جهانی دربرگیرنده همه اقدامات فعال و کامل برای کاستن از رنج و درد و بهبود کیفیت زندگی در بیمار است. در حالت عمده این روش مختص به بیماران مبتلا به یک بیماری خاص است که به درمان پاسخ نمیدهند و نتیجه مستقیم بیماری، مرگ است و تنها به آرام نمودن بیمار و کم کردن نشانههای بیماری در وی برمیگردد. در کنار نام مراقبت پالیاتیو میتوان به داروهای تسکینی اشاره کرد که دربرگیرنده تجویز دارو برای ازبین بردن درد یا کاهش یک علامت میشود برای مثال به دارودرمانی در رفع تهوع پس از شیمیدرمانی یا حتی کاستن سمپتومها در آنفلوانزا اشاره نمود. این مراقبت فقط اختصاص به بیماران رو به مرگ ندارد.
هدف عمده در مراقبت تسکینی، دادن معنا ومفهوم زندگی و شأن و منزلت به زندگی بیمار تا پایان آن، در اولین قدم تسکین خود درد، کمک و حمایت بیمار ولی نه فقط در زمینه پزشکی، فهماندن این نکته به بیمار که همیشه مهم بوده و مهم خواهد بود تا پایان زندگی. این روش درمانی نه تنها به مراقبتهای پزشکی ساده به جای اتاقهای سیسییو نیاز دارد، بلکه میتواند یک مسیر آرامش و صلحآمیز در طول زندگی بیمار و خانواده بیمار فراهم کند. بهایندلیل با نظر متفق کارشناسان بینالمللی، روش مراقبت تسکینی بهترین پاسخ انسانی به بیماریهای بدون درمان و سخت مانند برخی سرطانها و نیز پاسخی به طرفداران اتانازی یا کشتن از سر ترحم است. اهداف مراقبتهای تسکینی به شرح زیر است:
بهبود مداخله برای درد و نشانهها
رضایت بیمار و خانواده، رضایت شغلی پرستاران
کاستن از اشغال تختهای بخش مراقبت ویژه
کاهش مدتزمان بستری و نیز کاهش در هزینههای دارویی
تخصصی شدن مراقبتها
مراقبت آسایشگاهی
hospice care
مراقبت آسایشگاهی نوعی مراقبتِ بهداشتی است که بر روی تسکینِ نشانههای بیماری و دردِ مریضِ روبه موت و رسیدگی به نیازهای عاطفی و روحیِ آنان در پایانِ زندگی تمرکز میکند. این مراقبت به راحتی و کیفیت زندگی به کمکِ کم کردنِ درد و رنج اهمیت میدهد. مراقبت آسایشگاهی جایگزین سایر مراقبتهایی است که متمرکز بر طولانیکردن عمر است که ممکن است طاقتفرسا باشند، احتمالا علائم بیشتری بهوجود بیاورند، یا در راستای اهدافِ خودِ فرد نباشند.
بیماری کشندهی بیدرمان:
terminal illness
بیماریِ کشنده یا بیماریِ مرحلهی آخر بیماریای است که نمیتواند درمان شود یا به اندازهی کافی رسیدگی شود و منطقا انتظار میرود که منتهی به مرگ بیمار شود. این اصطلاح بیشتر برای بیماریهای پیشروندهای مثلِ سرطان، زوالِ عقل یا بیماریِ قلبیِ پیشرفته در برابر صدمه و زخم بهکار میرود.
مراقبت درمانی
curative care
مراقبت درمانی یا پزشکیِ درمانی مراقبتی بهداشتی است که برای شرایطی پزشکی انجام میگیرد که درمانی نتیجهبخش در نظر باشد، یا حتی احتمالا اینچنین باشد و سمت ٱن به این نتیجه باشد. این مراقبت با مراقبتِ پیشگیری فرق دارد که از ظهورِ بیماری از راه مواد دارویی، و فنونی مثل ایمنسازی، ورزش [غیر قهرمانی]، عادتهای درست خوراک و سایر نکاتِ سبک زندگی جلوگیری میکند. مراقبت درمانی با مراقبتِ تسکینی هم فرق دارد که بر کم کردنِ شدت علائم، مثل درد تمرکز میکند.
مراقبتِ بسترِ مرگ
End of Life Care
مراقبت بسترِ مرگ به مراقبتهای بهداشتی برای کسی اشاره میکند که نزدیک به پایان زندگی است یا در مرحلهی پیشرفتهی بیماریِ کشنده است. بهطور کلی، افرادی که در حالِ مرگ اند به مراقبت در چهار حوزه نیاز دارند – آسایشِ جسمی، نیازهای روانی و عاطفی، مسائل معنوی و کارهای عملی.
این نوع مراقبت رشتهای از تصمیماتِ ممکن را لازم میکند، مثل مراقبتِ آسایشگاهی، مراقبتِ تسکینی، حقِ بیمار برای انتخاب، مشارکت در آزمایشات پزشکی، و گزینهی دخالتهای پزشکی، شاملِ ادامهی دخالتهای معمولِ پزشکی. این تصمیمها بر اساس ملاحظاتِ پزشکی، مالی و اخلاقی انجام میگیرند. (منبع همه: ویکی پدیا)
[۹] – ایرادی که به گاندی گرفته میشود این است که ممکن است این فرد که خود را فعلا انگل میداند، پس از انجام توصیهی گاندی به زندگی امیدوار شود، ولی انگل باقی بماند. بنابر این امید و میل به ادامهی زندگی برای این بیمار انگل او را از خودکشی پرهیز میدارد.
[۱۰] – بهعنوان نمونه، در کشور هلند این خدمات از طرف شهرداری عرضه میشود. خدمتی که از شدت مراقبت و ملاطفتِ خدمتکار برای رعیتهای سرزمینهای غیردموکراتیک باورکردنی نیست. شهرداریها در بسیاری از کشورهای نسبتا دموکراتیک تر درست مثل یک دولت عمل میکنند و انتخابات شهرداری از نظر مردم مهمترین انتخابات است.
[۱۱] – GNH: Gross National Happiness: شاخص بدیلی که در کشور بوتان بهجای جیانپی برای اندازهگیریِ رشد بهکار گرفته میشود.
[۱۲] – نکته این که درامد سرانهی ملی سوئیس ۶۷ هزار دلار و درامد سرانهی ملی بوتان ۱۲ هزار دلار است، اما تفاوت این دو رقم مانع نزدیکی این دو کشور از نظر رضایت و شادمانی نیست.