ماندلا از گاندی چه میگوید[۱]
برای اشتراک در همین سایت، کانال گاه فرست و کانال آهستگیْ لطفا کلیک کنید
برای دانلود کتابها لطفا همینجا را کلیک کنید
ماندلا هم مرد. همه میمیرند. امّا بعضیها خوشنام و بعضی هم بدنام. آنطور که معلوم است ماندلا از خوشنامان است. خوشنامیاش قطعاً به این دلیل است که موقعی که قدرت یافت و قدرت داشت، مست نشد و خود را کنترل کرد و هشیار ماند. به خود و به جهان و کیهان و حیرت و بیارزشیِ خود در مقابل این عظمتها اعتنا کرد و خود را نباخت. کینه را رها کرد، کسی که زمانی جاناش و سلاحاش را بهدست گرفته بود و حتّی حاضربود برای زندگیبخشیدن به آرماناش بمیرد، حالا راضی به همسفرهگی با قاضیای میشد که حکم اعدام اش را صادر کرده بود. با روسای رژیم پیشین به احترام رفتار میکرد و ملتاش را تشویق میکرد تا کینه را رها کنند و رنگینکمانی نژادی و مذهبی و قومی بسازند. این است فرق قدرتِ شجاعان با قدرت بزدلان. بزدلانی که همگی تجربهشان کردهایم. اما این شجاعاناند که در اوج قدرت و با داشتن تواناییِ انتقام، حرمت حیات (به قول آلبرت شوایتزر) را بزرگ میشمارند و
به زندگی سلامی دوباره میکنند و
تولدی دیگر را بزرگ میدارند! (فروغِ ما)
این حسّ، برای آدمیزادی مثل شوایتزر چه لذت و افتخار بزرگی است!
از لژیون دونور و نوبل هم بالاتر!
ای کاش خوشنامانی مثل تولستوی، رومن رولان، گاندی، واسلاو هاول[۲]، مارتین لوترکینگ[۳]، آلبرت شوایتزر[۴] و… زنده بودند و نظرشان را در مورد این درگذشتهی تازه برایمان میگفتند. شاید نکاتی تازه برای درسآموزی از دفتر بستهشدهی زندگیِ او برایمان رو میکردند که شاید میتوانست راهی تازه به رهاییِ بشر از درد و رنج باشد. امّا این چنین نیست. این بزرگان همه رفتهاند و شاید بزرگانی دیگر باشند که در موردش برایمان حرفی برای گفتن داشته باشند و مطرح کنند.
بر عکس، به مناسبت رفتن مادیبا (لقب دوستانهی ماندلا)، نظر او در مورد مهاتما گاندی در زیر میآید، چرا که این دو از نظر تاکتیک و راهبرد، و صحنهی عمل، تفاوتها و شباهتهایی با هم داشتهاند، تفاوتهایی که برای کنشگران اهمیت دارد.
متن
این متن بار اول در کتابِ گاندی، گونهای زندگی، کریشنا کریپالانی، غلامعلی کشانی، نشر قطره، ۱۳۹۲ منتشر شد. اما کهنهگی نمیپذیرد!
باید توجه داشت که هم نظرات ماندلا و هم نظرات گاندی، الزاماً هیچ یک خالی از نقد و نظر نمیتوانند باشند و خواننده خود باید حرفها را سبک سنگین کند.
در زیر، نظر ماندلا در مورد گاندی را میخوانیم:
رزمندهی مقدس
نوشتهی نلسون ماندلا
هند محل تولد گاندی است، آفریقای جنوبی وطن خودگزیدهی اوست. او، هم شهروند هند بود، هم شهروند آفریقای جنوبی. هر دو کشور به نبوغ فکری و اخلاقیاش کمک کردند، او هم به جنبشهای آزادیبخش در هر دو جبههی ضد استعماری شکل داد.
او نمونهی آرمانیِ یک انقلابیِ ضداستعماری است. راهبرد عدمـهمکاریِ او، تأکیدش بر این که دیگران فقط وقتی بر ما مسلط میشوند که خودِ ما با سلطه گرانمان همکار کنیم، و مقاومت بیخشونتش، همگی الهامبخش جنبشهای ضد استعماری و ضد نژادی در قرن ما بودند.
هم من و هم گاندی، هر دویمان از ستم استعماری رنج بردیم؛ هر دوی ما، مردم کشورهای خود را برانگیختیم تا علیه دولتهایی که آزادیهایمان را زیر پا میگذاشتند مبارزه کنند.
تأثیر کنش گاندی درست تا دههی ۱۹۶۰ بر مبارزات آزادیبخش قارهی آفریقا مسلط بود، چون در میان بهظاهر بیقدرتان، قدرت میآفرید و اتحّاد بهوجود میآورد. بیخشونتی، موضع رسمیِ همهی ائتلافهای عمدهی آفریقایی بود، و کنگرهی ملّیِ آفریقا در آفریقای جنوبی، در بیشتر مدت عمرش سرسختانه مخالف خشونت باقی ماند.
گاندی به بیخشونتی متعهد ماند؛ من هم تا زمانیکه میتوانستم از راهبرد گاندی پیروی کردم، اما طیِ مبارزهمان زمانی رسید که دیگر نمیشد با نیروی سنگدل ستمگر فقط از راه مقاومت منفی برخورد کرد. جناح مسلح “نیزهی ملت” را ساختیم و بُعدی نظامی به مبارزهمان دادیم. حتّی در آن موقع هم خرابکاری در تاسیسات را انتخاب کردیم، چون این کار جان کسی را نمیگرفت، و بهترین امید را برای آیندهی روابط نژادی فراهم میکرد. اقدام مسلحانه، بخشی از دستور کار جنبشهای آفریقایی شد که رسماً از سوی سازمان وحدت آفریقا، و پس از سخنان من خطاب به نشست جنبش آزادیِ همهی آفریقا، در آفریقای شرقی و مرکزی در سال ۱۹۶۲ پشتیبانی شد. در آنجا گفتم، “زور تنها زبانی است که امپریالیستها میتوانند بشنوند؛ و هیچ کشوری بدون نوعی از خشونت آزاد نشدهاست.”
خود گاندی هرگز خشونت را بهطور مطلق و بیقید و شرط رد نکرد. او به ضرورت کاربرد اسلحه در بعضی شرایط اعتراف داشت. میگفت، “وقتی انتخاب میان بزدلی و خشونت باشد، من خشونت را توصیه میکنم… ترجیح میدهم از اسلحه در دفاع از شرفام استفاده کنم تا اینکه شاهد فرومایهی بیشرافتی باشم…”
خشونت یا بیخشونتی از دو سو، مانعهالجمع نیستند؛ این چیرهگیِ یکی بر دیگری است که مبارزه را برچسب میزند.
گاندی در سال ۱۸۹۳ در سن ۲۳ سالهگی به افریقای جنوبی وارد شد. در عرض یکهفته، با “سر” به نژادپرستی برخورد کرد. پاسخ ذهنیِ بیدرنگ او فرار کردن از کشوری بود که آدمهای رنگین پوست را تا این حدّ تحقیر میکردند، امّا بعد از آن، انعطافپذیریِ درونیاش با احساسی از جنس مأموریت و رسالت بر او غلبه کرد، بطوری که در آنجا باقی ماند تا توانست حرمت و والاییِ انسانهای استثمارشدهی نژادی را باز پس بگیرد، تا راه آزادیِ همهی دنیای مستعمره را هموار کند و طرح کلّیِ یک نظم نوین اجتماعی را بریزد.
۲۱ سال بعد در حالی که تقریباً به یک مهاتما (روح بزرگ) تبدیل شده بود، این کشور را ترک کرد. شکیّ ندارم در موقعی که با خشونت از جهانمان درگذشت، حتماً به این مقام رسیده بود.
رهبری غیر معمول: الهامیافته از خدا
رهبری معمولی نبود. کسانی هستند که باور دارند از خدا الهام میگرفت، کسانی که باورنکردن حرفشان دشوار است. او شجاعتاش را داشت که بیخشونتی را در زمانی تشویق و تبلیغ کند که خشونت هیروشیما و ناگازاکی بر سرمان آوار شدهبودند؛ در موقعی اخلاق را ترویج میکرد که علم، فناّوری و نظام سرمایهداری آن را به “چیزی زیادی” تبدیل کرده بودند؛ او گروه-کامهگی را جانشین خود- کامهگی کرد، بیآنکه اهمیت “خود” را به حداقل برساند. در واقع، “برهمبستگی”ی اجتماعی و فردی در قلب فلسفهی اوست. گاندی به دنبال تکامل همزمان و برهمکنشانهی فرد اخلاقی و جامعهی اخلاقی است.
فلسفهی ساتیاگراهای[۵] او، هم مبارزهای شخصی و هم مبارزهای اجتماعی برای تحقق حقیقت است، که آن را بهعنوان خدا و اخلاق باوریِ مطلق میشناسد. این حقیقت را نه در انزوا، خودپسندی و خود محوری، بلکه همراه با مردم جستوجو میکرد. میگفت، “میخواهم خدا را پیدا کنم، و چون میخواهم خدا را پیدا کنم، باید که همراه سایر مردم به دنبالش بگردم. اعتقاد ندارم که بتوانم بهتنهایی خدا را پیدا کنم. اگر این باور را داشتم، باید به سمت کوههای هیمالایا فرار میکردم تا خدا را داخل غاری پیدا کنم. امّا به ایندلیل که معتقدم هیچکس نمیتواند خدا را به تنهایی پیدا کند، باید با مردم کار کنم. باید آنان را با خود ببرم. بهتنهایی نمیتوانم به او برسم.”
او انقلابش را با تعادل میان آخرت و دنیا، با دنیای معاصر همزمان میکند.
بیداری
بیداریاش در تپهزارهای شورش بامباتا رخ داد[۶]. در آن جا به عنوان یک میهنپرست پراحساس بریتانیایی، سپاه امداد پزشکیِ هندیان را هدایت میکرد تا به امپراتوری خدمت کند، امّا بیرحمیِ بریتانیاییها نسبت به زولوها آنچنان روحش را بر ضد خشونت تکان داد که هیچ چیز دیگری پیش از آن نتوانستهبود برانگیزد. در آن جبهه، او تصمیم گرفت خود را از همهی وابستگیهای مادی آزاد کرده و بهطور کامل و همه جانبه، وقف از میانبردن خشونت و خدمت به بشریت کند. منظرهی زولوهای شلاّقخوردهی زخمی، که تعقیبکنندهگان بریتانیایی پس از زخمی کردنشان، بیرحمانه ترکشان کردهبودند، آنچنان منزجرش کرد که از تحسین دائمیِ هر آنچه بریتانیایی است، به بزرگداشت بومیان و اقوام چرخش کامل کرد. او فرهنگ استعمارشدهگان و سرشاریِ مقاومت هندیان در برابر بریتانیاییها را از نو زنده کرد، صنایعِ دستیِ هندیان را نجات داد و با فراخوانِ مردم به “سُوادِشی”[۷]، آن صنایع را به سلاحی اقتصادی در برابرِ استعمارگر تبدیل کرد. سوادشی، نهضتِ خودکفایی و استفاده از ساختههای خود و تحریمِ تولیداتِ قدرتِ ستمگری بود که مردم را از مهارتها و سرمایههایشان محروم می کرد.
یک علتِ بزرگِ فقرِ امروزینِ جهانی و بهخصوص، فقرِ آفریقایی، به دلیلِ ادامهی وابستگی به بازارهای خارجی برای کالاهای ساختهشده است؛ که جدا از انباشتِ مهارناپذیرِ بدهیهای خارجی، به تولیدِ داخلی هم آسیب میزند و جلوی مهارتهای بومی را هم میگیرد. اصرارِ گاندی به خودکفایی، اصلِ بنیادیِ نوعی از اقتصاد است که اگر امروزه دنبال میشد، میتوانست فقرِ جهانِ سوم را به شدت کم کند و تکامل و بالیدن و توسعه را برانگیزد. گاندی نیم قرن پیشگامتر از فرانتز فانون[۸] و جنبشهای آگاهیبخشی به سیاهان در آفریقای جنوبی و آمریکا بود و رستاخیز خِرَد، روحیه و سختکوشیِ بومیان را به راه انداخت.
او سفسطهی این ادعا را نشان میدهد که هر کسی میتواند ثروتمند و موفق شود، به این شرط که سخت کار کند. گاندی بر روی میلیونها نفری انگشت میگذارد که با شیرهی جانشان عرق میریزند و باز هم گرسنهاند. او انجیلِ برابری، انجیلِ سرمشق قراردادنِ دهقان، نه زمین دار و ارباب را موعظه میکرد، چرا که “همه میتوانند دهقان باشند، اما زمینداران و اربابان انگشتشمارند.”[۹]
گاندی از فرازِ زندگیِ راحتاش پایین آمد تا به ترازِ تودهها بپیوندد و همراهشان برابری را جستوجو کند. “امیدی ندارم که برابریِ اقتصادی را بهوجود بیاورم … بهجای آن باید خودم را تا سطحِ فقیرترین فقیران پایین بیاورم.”[۱۰]
از درونِ برداشتاش در بارهی ثروت و فقر، برداشتاش از کار و سرمایه زاییده شد. دیدگاهی که او را به راهحلِ “امانتداریِ سرمایه” بر اساسِ این باور هدایت کرد که مالکیتِ خصوصی بر سرمایه نباید وجود داشته باشد، بلکه سرمایه بهعنوانِ مالی امانتی است که برای باز-توزیع و برابر سازی به انسان داده میشود. به همین نحو، درعین شناسایی و پذیرشِ شایستگیها و استعدادهای ناهمسان، بر این باوربود که این ها هم هدایایی هستند از سوی خدا که باید در راه خیرِ همگان خرج شوند.
او در جستجوی نظامی اقتصادی است که جانشینِ سرمایه داری و کمونیسم باشد، و این نظام را در سارودایا (رفاه برای همه) بر اساس بیخشونتی (آهیمسا) پیدا میکند.
گاندی اصلِ “بقای اصلحِ” داروین[۱۱]، شعارِ “بگذار کارمان را بکنیمِ”[۱۲] آدام اسمیت، و نظریهی کارل مارکس[۱۳] در بارهی دشمنیِ ذاتیِ کار و سرمایه را نمیپذیرد و بر روی “همبستگیِ” بین این دو تمرکز میکند.
او به ظرفیتِ انسان برای تغییر باور دارد و “ساتیاگراها”[۱۴] را ضد ستمگر به کار میگیرد، اما نه برای این که او را نابود کند، بلکه به این خاطرکه او را متحول کند تا از ستماش دست بردارد و برای جستوجوی حقیقت، به ستمکشیده بپیوندد.
ما در آفریقای جنوبی، فارغ از این که آیا مستقیما تحتِ تاثیرِ گاندی بودیم یا نه، بر پایهی چنین اندیشیدنی بود که مردمسالاریِ تازهمان را نسبتا آشتیجویانه به وجود آوردیم.
امروزه گاندی تنها منتقدِ کامل و ریشهایِ جامعهی پیشرفتهی صنعتی است که هنوز به جا مانده است. دیگران، تمامیتخواهیِ آن را به زیرِ پرسش بردهاند اما نه ساز و کارِ تولیدیِ آن را[۱۵]. او ضدِ علم و فناوری نیست، اما حقِ کارکردن را برتر از هر چیزی میداند و با ماشینیشدن کارها تا آن حد که این حق را غصب کند، مخالف است. معتقد است ماشین آلاتِ “بزرگ مقیاس”، ثروت را در دستانِ انسانی متمرکز میکند که به باقیِ مردم ستم میکند. طرفدارِ ماشینِ کوچک است؛ به دنبالِ حفظِ آقایی و کنترلِ فرد بر ابزارش و برقراریِ رابطهی عاشقانهی “برهمبسته”ی بینِ این دو است، مثلِ کریکتباز با چوب دستیاش[۱۶] یا “کریشنا با نیاش”[۱۷]. و بالاتر از همه، به دنبالِ آزادسازیِ فرد از وضعیتِ “ازخودبیگانگی” در برابر ماشین و برگرداندنِ اخلاق به فرآیندِ تولید است.
موقعی که خود را در اقتصادهای “بیشغل” میبینیم، جوامعی که در آنها اقلیتهای کوچکی فقط مصرف میکنند و در همان حال تودههایی بزرگ گرسنگی میکشند، خود را مجبور میبینیم که به علتِ وجودیِ جهانی گردانیِ[۱۸] فعلیمان دوباره فکر کنیم و به جایگزین و چارهی گاندیگرا از نو و صمیمانه بیندیشیم.
در دورانی که فروید سکس را داشت آزاد میکرد، گاندی مهارش میکرد؛
وقتی که مارکس داشت کارگر را در برابرِ سرمایهدار قرار میداد، گاندی آنان را به هم آشتی میداد؛
موقعی که اندیشهی غالبِ اروپایی، خدا و روح را از عرصهی اجتماعی بیرون کرده بود، او داشت جامعه را به دُورِ خدا و روح متمرکز میکرد.
در زمانی که استعمارزدهگان دست از فکر کردن و کنترل بر امورِ خود برداشته بودند، او جرات کرد فکر کند و بر خود فرماندهی داشتهباشد؛
و در دورانی که ایدئولوژیهای جوامعِ استعمارزده، عملا ناپدید شدهبودند، او با توانمندیای که بردگان را آزاد میکرد و باز میخرید، آنان را از نو زنده و توانمند ساخت.
[۱]– Nelson Mandela (1918-2013): نلسون ماندلا، رهبر مبارزات ضد نژادپرستیِ مردم آفریقای جنوبی و رهبری جهانی. پس از گذراندن حبسی ۲۷ ساله و یک دوره ریاست جمهوری، در اوج قدرت از سیاست رسمی کناره گرفت و برای رفع مشکلات و معضلات عینیِ همسایگانش تلاش کرد. ماندلا، از سفید پوستان و اولیای حکومت آنان، انتقام معمول را نگرفت و با آنان بهشکلی انسانی برخورد کرد. او تا آخر عمر محبوبیت وخوشنامیِ بسیاری داشت. عکس بالا هر دو را در حال مراقبه نشان میدهد. (منبع: مجلهی تایم،۳۱ دسامبر ۱۹۹۹).
[۲]. (Vaslav Havel, 1936-2011): نویسنده، نمایشنامهنویس، فیلمساز، فعال حقوقبشری، یکی از اعضای گروه ۷۷، رییسجمهور چکاسلوواکیِ پسا-کمونیستی و برندهی جایزهی صلح نوبل، یکی از خوشنام ترین شخصیتهای معاصر جهان.
[۳]. (Martin Luther king, 1929-1968): کشیش آمریکایی و رهبر مبارزات حقوق مدنیِ سیاهان آمریکا از سال ۱۹۵۵ تا زمان ترور خود. یکی از تأثیرگذارترین سخنرانیهای تاریخ را به نام “من رویایی دارم”، در راهپیماییِ واشنگتن، در ۱۹۶۳ انجام داد.
[۴]. (۱۹۶۵-1875Albert Schweitzer, ): یزدانشناس، ارگنواز (فعال جنبش اصلاح ارگ)، موسیقیدان (متخصص باخ)، فیلسوف، پزشک، و امدادگر پزشکی در آفریقا تا آخر عمر. برنده جایزه صلح نوبل، و لژیون دونور. نگاه کنید به شرح پایانیِ این کتاب.
[۵]. Satyagraha: نظریهی پایداری و پایبندی به حقیقت که گاندی تعبیر آن را خود ابداع کرد و در اول بار، به جای استفاده از عبارت مقاومت منفی یا نافرمانیی مدنی، جنبشهای اعتراضی در آفریقای جنوبی را با این تعبیر تعریف کرد. ساتیاگراها حتماً نیازمند آهیمسا یا بیخشونتی است. همانطور که ماندلا میگوید خواستار نابودی نیست. برد-برد است. ولی نیازمند شجاعتی بیشتر از شجاعت شمشیر به دستان و اهل سلاح است. جرات و جسارتی بالاتر میخواهد. امّا بزدل، هرگز رهروی ساتیاگراها نیست. خودش میگوید این نظریه به اندازهی کوههای هیمالایا قدمت دارد.
[۶] – جنگ زولو: در این واقعه، جنگ یا شورشی در کار نبود، بلکه حاکمان سفید، برای قتل عام و شکار سیاهان، توجیهی به نام شورش ساختهبودند.
[۷] – از نظر گاندی: خودکفایی در همهی ساحات و عرصههای فردی و جمعیِ زندگی، اعم از معیشت، فرهنگ، تربیت و …، بدونِ پشتکردن به همسایه.
[۸] – فرانتز عمر فانون (۱۹۲۵- ۱۹۶۱) روانپزشک، فیلسوف، انقلابی، روشنفکر و نویسندهای بود که کارهایش در زمینههای پسا-استعماری، نظریهی انتقادی و مارکسیسم تاثیرگذار بودند. او سیاهپوستِ فرانسویای بود که در جزیرهی مارتینیکِ دریای آنتیلِ کوچک، در غربِ اقیانوسِ اطلس (مستعمرهی فرانسه) متولد شد. عضوِ جبههی آزادیبخشِ ملیِ الجزایر بود که برای استقلال، ضدِ فرانسه میجنگید. در مدتِ ۴ دهه، زندگی و کارهای فرانتز فانون الهامبخشِ جنبشهای آزادیبخشِ ملیِ ضدِ استعماری در فلسطین، سریلانکا و آمریکا بودهاست. چهرهی اجتماعیِ او تا حدی شبیه به ارنستو چهگوارا بود. پیش از بهمنِ ۱۳۵۷، خودِ او و کتابِ پُرآوازهاش بهنامِ مغضوبینِ زمین یا دوزخیانِ زمین از سوی علی شریعتی معرفی، تحسین و ترجمه شدهبود، و به همین دلیل در بینِ طرفدارانِ شریعتی نامداربود. ترجمهی دیگری از این کتاب (ف. باقری) موجود است.
[۹] – این سخن و سخنانِ دیگرِ او در بارهی خودداری ازمطرح کردنِ مسائل با دولتهای مقتدرِ متمرکز و نهادهای دولتیِ غالباً فاسد، و تصورِ هندِ آرمانی بهشکلِ مجمعالجزایری از روستاهای نسبتا مستقل، خودگردان و آباد، با اقتصاد و ماشینِ نسبتاً کوچک مقیاس، در کنارِ وجودِ نهادهای روستاییِ داوطلبِ ادارهی امورِ روستا، مقایسه شود با دیدگاهِ آنارشیستی در بارهی دولت، خودگردانیِ داوطلبانهی مردمی. نک: سارودایا به فارسی
[۱۰] – مصطفی ملکیان، پژوهشگر و شارحِ اخلاق در اشارهی موکد خود به ضرورتِ رعایتِ همین نکته، مدعی است اینکار، باعثِ کاهشِ رنجِ مضاعفِ تهیدستان از عواملِ فلاکت میشود. آنان با انرژیِ بیشتری با رنجِ واقعیشان روبرو میشوند، احساس تنهاییشان کمتر میشود و به این ترتیب، اگر که مقهورِ رنجِ فلاکت میشوند یا نمیشوند، اما دیگر از مشاهدهی بیتفاوتیِ بالاترین مقامِ (مقاماتِ) مسئول رنج مضاعف نمیبرند و چون اساس بر کاهشِ رنج است و نه الزاما انقلاب و سرنگونی، این اصل، باید همراه با پیگیریِ راههای خُرد و کلانِ و ریشهایِ محو یا کاهشِ فلاکت، رعایت شود.
[۱۱] – Survival Of The Fittest: اصلِ اساسیِ نظریهی تکاملِ جانورانِ چارلز داروین (۱۸۸۲-۱۸۰۹)، زیستشناسِ نامدار. این اصل میگوید جانورانی که بهتر از بقیه، توانِ سازگاری با محیطِ خود را یافتهاند، باقیماندهاند و به روندِ تکامل یاری کردهاند. تعمیم و ترجمان و کاربردِ این اصل در عرصههای اجتماعی و اقتصادی و فلسفی، همواره بحثانگیزتر از خودِ نظریهی زیستشناسانهی این پژوهشگرِ بزرگ بودهاست. در واقع تعبیرِ ماندلا به مخالفت گاندی با کاربردِ اجتماعیِ این اصل است. پیتر کروپوتکینِ زیستشناسِ داروینی و متفکرِ اقتصادِ سیاسی، بر اصل یاریگری چه در زیستشناسی و چه در اجتماع تاکید میکند.
[۱۲] – laissez-faire: بگذار به حالِ خود باشیم یا بگذار کارِمان را بکنیم، شعاری است که بر پایهی آن، باید فضایی بوجود بیاید که معاملات و تهاترهای میانِ طرفهای خصوصیِ معاملاتِ اقتصادی، از تعرفهها، یارانهها و محدودیتهای دولتی آزاد باشند و فقط مقرراتی کافی برای حفظ حقوق مالکیت وجود داشتهباشد.Adam Smith ((1723-1790 اقتصاددانِ بزرگی است که طرفدارِ همین شعار بوده است. شعارِ کامل عبارت است از: “بگذار کارمان را بکنیم و بگذار راحت از مرز بگذریم، دنیا خودش کارش را خوب بلد است.” سرمایهداریِ ناب همین شعار را دارد.
[۱۳] – Karl Marx (۱۸۱۸-۱۸۸۳): فیلسوف، اقتصاددان، جامعهشناس، تاریخدان، روزنامهنگار، سوسیالیستِ انقلابی و کنشگرِ متولدِ آلمان است. بیانیهی کمونیستیِ او یا مانیفست (۱۸۴۸) از مشهورترین بیانیههای تاریخ، و کتابِ سرمایهی او یکی از پرخوانندهترین کتابهای اقتصادِ سیاسی است. تاکیدِ اصلیِ نظریاتِ او بر مبارزهی طبقاتی و ساختارِ سرمایهداری است. برداشتهای پیروانِ او از نظراتاش (چه پیرو ایدئولوژیِ مارکسیسم باشند یا پیروِ این یا آن نظریهی اقتصادی یا جامعهشناسانهی مارکس)، طیف گستردهای را میسازد.
[۱۴] – Satyagraha: نظریهی پایداری و پابندی به حقیقت که گاندی تعبیرِ آن را از خود ابداع کرد و در اول بار، به جای استفاده از عبارتِ مقاومتِ منفی یا نافرمانیِ مدنی، جنبشهای اعتراضی در آفریقای جنوبی را با این تعبیر تعریف کرد. پابندی به حقیقت تا سرحدِ مرگ، راههای متفاوتی را جلوی پای گاندی میگذاشت، از جمله نافرمانیِ مدنیِ را. ساتیاگراها حتما نیازمندِ آهیمسا یا بیخشونتی است. همانطور که ماندلا میگوید خواستارِ نابودی نیست. برد-برد است. ولی نیازمندِ شجاعتی بیشتر از شجاعتِ شمشیربهدستان و اهل سلاح است. جرات و جسارتی بالاتر میخواهد. اما بُزدل هرگز رهروی ساتیاگراها نیست و نخواهد بود؛ گاندی بهجای بُزدلی، برداشتنِ سلاح را ترجیح میدهد و شرافتمندانه میشناسد. خودش می گوید ساتیاگراها به اندازهی کوههای هیمالایا قدمت دارد.
[۱۵] – و نه نگاهِ تهاجمی و استثمارگرانهی مطلقِ آن به طبیعت و موجودات زنده (از سنگ تا میکروب تا انسان) و بیتفاوتی به [یا زیرِپا گذاشتنِ عمدی یا سهویِ] نظامِ حرمت حیات و طبیعت
[۱۶] – کریکِت، نوعی بازی شبیهِ چوگان، منتها بیاسب، مرسوم در کشورهای همسودِ انگلیس، از جمله پاکستان و هند.
[۱۷] – Krishna: هشتمین تجسدِ خدای ویشنو در هندوگری که همیشه با یک نی (فلوت) تجسم میشود.
[۱۸] – Globalisation