اشتراک در همین سایت، کانالهای “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی”
در نوشتهی حاضر با دو پیشنهاد روبرو میشویم که انگار گمگشتههای مایند. مایی که درمانده ماندهایم و، دوره میکنیم شب را و روز را، … هنوز را.
فکر تهیهی این مجموعه بعد از آن به نظر رسید که متن پیام تاریخیِ “حالا دیگر وقتِ شمردن جوجههاست!” (گوگل و اینجا) در آخر پاییز ۱۴۰۰ به قلم “فرهاد میثمی” (نک: گوگل) منتشر شد. این پیامْ درسی بزرگ به همهی دلسوزانِ میهن میداد تا به فکر باشند، تامل و عمل صمیمانه کنند و احتیاطِ همزمان. این عمل میتواند از کوچکترین رفتاری (رفتار و نه بحثوفحص) شروع شود که در راستای شجاعتِ اخلاقیِ فرد در رویارویی با رفتار شخصی و اجتماعیِ خود باشد تا برسد به رفتار برای تغییر اجتماعی که باز هم شجاعت میخواهد و اینبار شجاعتِ مدنی. این شجاعتِ مدنی به معنای خطرکردن مطلق نباید باشد، اما حداقلِ هزینهی شجاعانه را خواهان است.
میثمی در این پیام اشاره میکند به بهار عربی و نتایج آن را پس از ده سال میشمرد. از ذوق کردن و حسرت خوردن بعضی از هموطنان در آن روزها نسبت به سرنوشتِ قذافی یاد میکند و باز هم نتایج را برمیشمرد. به ما اخطار میدهد و راه هم نشان میدهد.
راهی که او بهنظرش میرسد بهکارگیریِ دو ابزار است:
– دولتشهر موازیِ (ساختارهای موازیِ) واسلاو هاول، کنشگر و سیاستمردِ چِک، و
– برنامهی سازندهی گاندی.
هر دو مکملِ هم!
اما صدها اَسَف که این پیام در عرصهی عمومی هیچ انعکاسی پیدا نکرد، عرصهی جولانگاهِ مصلحین و اندیشمندانی که صاحب صدا و قلمی هستند، صاحبنظرانی که تریبونهایی دارند با مخاطبانی منتظر و چشمبهراه.
انگار نه انگار! کسی از او و نظرش چیزی نگفت و نشنید. (نک: گوگل)
اما صدای او را باید شنید و در آن تامل کرد، تامل کردنی!
برای ادای دین به این پیام، لازم شد تا مفهوم این دو ابزار برای مخاطبینِ احتمالیِ او کمی بازتر شود.
محصول کار را در زیر میبینید.
=============
واسلاو هاول در شاهکار خود، قدرتِ بیقدرتان (احسان کیانیخواه، فرهنگ نشر نو)، خواستار صداقت و صراحت اخلاقی است. او بارها از “سبزی فروش”ی مثال میزند که برگهای را پشت ویتریناش زده: “کارگران جهان متحد شوید.” این برگه را اتحادیهی سبزی فروشان به او تحویل داده و او هم آن را به پشت شیشه زده است، خونسرد و بدون هیچ واکنشی و البته که بیاعتقاد. هاول در کتاب بارها به درون سازوکارِ این عمل وارد میشود و رفتار فردِ اَتمیزه[۱] را در جامعهی خود وارسی میکند. در نهایت از او اندکی و فقط اندکی شجاعت و صراحت و صداقت با خود و با جامعه میخواهد و بس.
هاول برای درمانِ درد جامعهی پساتوتالیتر ایجاد دولتشهر موازی را پیشنهاد میدهد، پیشنهادی که لازمهاش شجاعت اخلاقی و مدنی است، البته همانطور که گفته شد با کمترین هزینهای که شهروند باید بدهد. از طرفی او این درمان را با اقداماتِ پیشاسیاسی (و نه سیاسی) پیشنهاد میدهد و از سیاستِ سنتی برپایهی کسب قدرت سیاسی در بالا دوری میکند.
گاندی هم اینچنین نگاهی دارد. او به عملِ اخلاقیِ فرد نظر دارد. فرد را معطوف به اخلاق میخواهد. از او میخواهد که بر مبنای درک اخلاقیِ خود عمل (و نه بحثوفحص) کند و در برنامهای شریک شود که هزینهبر است، اما با هزینههایی کوچک اما موثر.
او برای درمان زخمهای فردی و اجتماعی و حرکت در جهت ساتیاگراها (پایداری برای حقیقت)، “برنامهی سازنده” را پیشنهاد میدهد و به آن هم عمل میکند. این برنامه در پیِ بهبودِ حال و روز فردی و اجتماعیِ مردم عادی است و نه در پیِ کسبِ قدرتِ سیاسی و عوضکردن سیاستمردانِ صدر نشینِ مثلا قهوهای (هندی) به جای سفید.
اما دو نکتهی مهم که باید یادآوری کرد:
همانطور که خواهیم دید، گاندی در آخرین نوشتههایش رای به انحلال بزرگترین حزبِ محبوب خود میدهد که به معنای انحلال همهی احزاب دیگر هم هست، قدرتمندترین حزب هند که سالها از او شنوایی داشته است، حزبی که سالها مشورت او را در مسیر استقلال پذیرفته است. گاندی به این ترتیب نشان میدهد که از مدتها قبلتر راهی دیگر را انتخاب و به آن عمل کرده بوده و حالا آخرین پیشنهادش را آشکارا علنی میکند که انحلال کامل احزاب و پیگیریِ برنامهی سازنده است. او از سالیانِ سال پیشتر به دنبالِ عملی کردنِ “برنامهی سازنده” بوده است و استقلالِ هند برای او فقط یک مشغلهی عارضی و حداکثر یک گامِ بسیار کوچک، اما نه فوری به سمتِ این برنامه بوده است. گاندی بارها و بارها یادآور شده بوده که ارباب قهوهای با ارباب سفید فرقی ندارد، لذا او تغییر را ریشهای تر از این تحولات ظاهری و صوری میدیده و میخواسته.
از طرفی، شخصیتی دیگر، واسلاو هاول، هم به احزابِ حرفهای اعتمادی ندارد و راهِ تغییر ریشهای را در جایی دیگر (جامعهی مدنی و “دولتشهرِ موازی”) و عملِ پیشاسیاسی میبیند. او احزاب را مُخلِ زندگیِ مردم میداند.
باز هم متفکر دیگری، سیمون وی، مشهور به عَذرای سرخ، کتابی مینویسد به اسم “برچیدن همه احزاب” (غلامعلی کشانی، نگاه معاصر). او بهعنوان یکی از برجستگان تفکر سیاسی قرن بیستم (و به قولِ آلبر کامو، برجستهترین متفکر سیاسیِ پس از مارکس)، به عنوان یک کنشگرِ مبارزه برای مِحنتکِشان به این نتیجه میرسد که وجود و فعالیتِ احزاب نه مفید است و نه اخلاقی، و برعکس، به شدت فسادآور و ویرانکننده است.
تقارنِ اندیشهی این سه کنشگر در مورد احزابْ با نقطههایشروعِ متفاوت، اما با نیتها و اهداف یکسان، نکتهای است شگفتآور که به ما اطمینان میدهد که این بحث (برچیدنِ احزاب) خیلی هم بیربط و بیمعنا نیست. هر سهی اینها، قبل از هر چیز، کار اصلیشان عمل بوده و نه نظریهپردازی. این نتیجهگیری در درجهی اول حاصل تجربه و عمل و سپس دانشِ آنان بوده است.
و نکتهای دیگر:
نظریههای گاندی و واسلاو هاول، برای اجرا شدن نیاز به وضعیت و عملی ریزوموار[۲] دارند.
این روزها، علاوه بر خودِ اینترنت، شبکههای مجازیای مثل تلگرام، بهخوبی میتوانند به ظهور جنبشهای مقاوم ریزومی کمک کنند. نک: در ویکی پدیای فارسی، مدخلِ “ریزوم (فلسفه)” و سایت عدم خشونت، “گروه تلگرامی، ابزار معجزه گر…”.
[۱] – atomized: اتمیزه شدن یعنی محروم شدن فرد و افراد یک جامعه از رابطهی بامعنا با دیگری و دیگران و دولت. این وضعیت از بیرون تحمیل میشود. اتمیزه شدن یا “ذرهای شدن” یعنی وضعیتی که هرکس بدون توجه به سرنوشت مشترک ( یا به قول شاملو: درد مشترک ) به هر روش می کوشد هرچه بیشتر “لحاف را بکشد سمت خودش”. در شرایط استیصال و درماندگیِ فرد در برابر نیروهای فرادست (مخصوصا دولت یا قدرتهای اقتصادی) با یک جامعه اتمیزه مواجه میشویم، به این معنا که هرکس بدون توجه به سرنوشت مشترک به فکر خود و منافع کوتاه مدت و کسب سود است و به تعبیری میخواهد گلیم خود را از آب بیرون بکشد و به کنامِ (آشیانهی) خود ببرد. فضیلتهای اخلاقی به سمت صفر میل میکند و فرد به موجودی تنها و دورافتاده تبدیل میشود که این خود پیامدهای روحی، روانی و شخصیتیِ شدیدی هم خواهد داشت. . اتمیسم در معنایی دیگر، یعنی فردگراییِ مطلقِ خودخواسته و نه تحمیلشده از بیرون.
[۲] – زمینساقه یا ریزوم (rhizome/rhizoma) در گیاهشناسی، به ساقههای زیر زمینی در برخی از گیاهان گفته میشود. این ساقههای زیرزمینی دارای رشد افقی هستند و بهعنوان اندام تکثیرِ رویشی عمل میکنند. در بسیاری از گیاهان اگر قطعهای از زمینساقه را جدا کنیم و بکاریم قابلیت رشد و ریشه زدن خواهد داشت، مانند زنبق، زردچوبه، زنجبیل و … (ویکیپدیای فارسی).
وضعیت ریزوموار: این وضعیت به گیاهانِ ریزومی (زمین ساقهها در برابر درختسانها) تشبیه میشود که سازمانشان به شکلی است که اولا ساقهشان در خاک است و نه در هوا، بهصورت شبکهی جدولمانندی بهطور وسیعی به هم وصل اند و در عرضِ هم اند، و اگر قطع شود، از همان نقطه یک یا چند ریزوم دیگر میروید. به این ترتیب، بیمرکز است و نابودنشدنی. جنبشهای اجتماعی هم اگر به این شکل باشند و دارای یک مرکز معین نباشند و از گوشهگوشهی یک سرزمین و همزمان سر بزنند، میتوانند خصوصیات ریزوم را داشته باشند و آسیبپذیریشان به سمت صفر میل کند.