اشتراک در همین سایت، کانالهای “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی”
پویشِ ملیِ پذیرایی فقط با آب
و
اینترنتی کردنِ مراسم سنتیِ سوم و هفتم و چهلم!
پویشِ پذیرایی فقط با آب در مراسم تشییع، ختم و ترحیم، لغو پذیرایی ناهار و شام توسط بازماندگان، نخوردن غذا، و نگرفتن بستههایی که درمجالس ترحیم باب شده؛ تشریفاتی، تکلفی و تجملی نکردن مجالس، نصب نکردنِ پارچههای مشکی و بنرهای زیاد (معمولا با امضاهای درشت) و … توسط افراد تسلیتگو.
=================
سوگواری برای نزدیکانِ از دست رفتهْ بخشی حتمی از زندگیِ همهی ما است. برخورد درست و معقول با این بخش از زندگی یک مهارت اجتماعیِ لازم است. آیا ما با سوگواری برخورد درستی داریم؟ :
بهنظر میآید ما به شکلی غیرعاقلانه با این موضوع برخورد میکنیم، برخوردی که به سنتی تبدیل شده که هر روزه ممکن است تغییر هم کند، اما در جهت پیچیدگی و دستوپاگیرشدن. اما عقل سلیم به ما میگوید که باید با هم رسم غلط را در جامعه ریشه کن کنیم تا زندگیِ راحتتر، سالمتر، اصیلتر و بدون چشمهمچشمی و تکلف و تجمل داشته باشیم.
در قدیم همسایه و بستگانِ دورتر تا چند روز در منزل خود غذا پخته و برای خانوادهی عزادار میبردند که متأسفانه در جامعه ما به شکلی اشتباه برعکس شده. بهطوری که خانوادهی عزادار علاوه بر تحمل ضربه ناگهانی و غم و غصهی فقدان عزیز از دست رفته، دقیقاً همزمان باید به فکر تدارک پذیرایی از مهمانها هم باشد که در هر وضعیت اقتصادی و اجتماعی، خصوصا با وضعیتِ فعلی، برای بسیاری از خانوادهها بار مضاعفی است که باید در آن شرایط بحرانیِ روحی و روانی به دوش بکشند. حتی اگر مشکل مالی هم نداشته باشند بار روانی تدارک دیدن و آبرومند ظاهر شدن در انظار هم در آن شرایط باری اضافی و نامنصفانه است.
علاوه بر این، خوردن غذایی که با این شرایط روحی، و گاهی هم با نارضایتی و گاهی هم با قرض و قوله، تدارک دیده شده، خوردناش نمیتواند خیلی هم لذتبخش باشد. حتما با این سه عبارتِ زبانزد آشناییم:
غذای مرده: که در نظرِ گوینده، خوردنش کارِ ناخوشایندی است، و
مردهخوری: که به هر نوع سود بردن از مرده، و به خوردنِ غذای مفتِ بیحساب و کتاب در این نوع مراسم اشاره میکند.
مرده پرستی: اشاره به کسی که در زمان زنده بودن، دیگران به او اهمیتی نمیدهند، اما پس از مرگ برایاش سخت سوگواری میکنند و در شرح فضیلت و مقامش افراط میکنند (دهخدا)، به قول مولوی:
گهی خوشدل شوی از من که میرم/ چرا مرده پرست و خصم جانیم.
حالا اگر بخواهیم از این رسمهای دستوپاگیر خلاص بشویم میتوانیم با فرستادنِ پیام و اطمینان دادنِ قبلی به صاحبان عزا مبنی بر برگزاری بیتکلفِ مراسم، و نخوردن غذا در این نوع مراسم، به تدریج این قضیه را عمومیت دادد و فشار تدارک انواع پذیرایی و غذا و اتوبوس و امثال اینها را در مراسم ترحیم کم کرد تا به مرور این رسمها برچیده بشود. به این ترتیب روانْزخمِ (ترومای) صاحبان عزا در آرامش، و با دریافت تسلیتِ حضوری، یا به شکلهای دیگر تسکین پیدا میکند. در کنار اینها دعای خیر خانوادههایی که مشکل مالی دارند شامل حال همهی تسلیگویان خواهد شد.
خوشبختانه سطح سواد جامعه آنقدر بالا رفته که تقریباً همه میدانند روح فرد متوفی اگر و اگر به چیزی نیاز داشته باشد به انرژی معنویِ دعا احتیاج دارد نه سروصدای بلندگو و تشریفات و غذا و … . برعکس، آنچه که احتیاج واقعی است همدلیِ واقعی و عمیق (و نه تشریفاتی و سطحی) با بازماندگان است و بس. بازماندگان معمولا نیازمند کسانی هستند که دردِ دلشان را با “گوش دادنِ فعال”[۱] بشنوند و خوب هم بشنوند، بگذارند گریه کنند و دردهای خود را با حرف زدن و گریه کردن پالایش (کاتارسیس) کنند و کمکم روانزخمِ سوگِ خود را درمان کنند.
فرصت بزرگی که در این مراسم از دست میرود، فرصت آشنایی با مرگاندیشی است. به قول یک متفکر«مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن.» مرگآگاهی یعنی آگاه بودن از قطعیت مرگ. اما تنها یکی از وجوه متعدد مرگاندیشی، این درک عمیق است که ممکن است مرگ من همین امروز یا فردا پیش بیاید (همان چیزی که افراد بالا سر مزار اصلا به یاد آن نیستند. فکر میکنند “او رفت، اما ما ماندیم”. ولی میدانیم که هیچ تضمینی برای این نظر وجود ندارد، هیچ تضمینی). بهقولِ یک فرزانهی نامدار “چنان زندگی کن که همین فردا ممکن است بمیری و چنان بیاموز که تا ابد زندهای.” این همان مرگاندیشی است، خود را همیشه برای مرگ آماده کردن و انجام همان کارهایی که لازم بوده انجام بدهی و فرصتی نداری مگر تا فردا که انجامشان بدهی. به این ترتیب این نوع نگاه باعث زندگیِ نو، تازه و با معنا، انرژی و شورِ بیشتری میشود. به این ترتیب با عجله تلاش میکنیم تا از روزمرّگیها دست بکشیم، کارهای عقبماندهی اصلیِ اصلیِ خودمان را انجام بدهیم و با حسرت و پشیمانی نمیریم. (نگاه کنید به: اینجا)
بهعلاوه، با توجه به مفهومِ رایجِ مردهپرستی، بهترین کاری که میتوان برای مرده کرد، قبل از مردن او است. مخاطب این عبارت، همهی ما انسانها هستیم. اگر نزدیکانِ درجه یک و دو، دوستان، همکاران و … واقعا بخواهند احساس و عواطف خود را نسبت به یک فرد به موقع و بهدرستی بیان کنند، وقتِ آن بههیچ وجه بعدِ مردن نیست. در زنده بودن است که این عواطف تبدیل به کلمه و عملی میشوند که فرد (یعنی مردهی بعدی) را میتوانند بنوازند و به حس او از زندگی رنگِ روشنتری بزنند. در وقتی که کسی میمیرد، حتی اندوهِ شدید و ضجههای واقعی به مرده خیری نمیرساند و فقط بیانِ طبیعیِ عواطفی است که بهجایی نمیرسند و شرحِ حال سوگِ سوگواران است از نبودِ آن کس. البته که سوگواری طبعا و خودبهخودی از طرفِ نزدیکانِ عاطفیِ مرده صورت میگیرد، اما بهترین حالتاش آن است که به شکلی معتدل و تسلیمآمیزتر به آنچه که عملاً رخ داده انجام شود.
از طرفی دیگر، میتوان مراسم ختم و هفت و چهلم را به صورت مَجازی و با همین موبایلی که بیشتر مردم دارند برگزار کرد، آنهم بهشکلی که همهی افراد از دوردست بدون زحمتِ طی کردن راه شرکت داشته باشند و علاوه بر آن از شرکت در مراسم کسالتبار و گوشخراشِ باسمهای و کلیشهایِ فعلی راحت شوند (برای نمونه سرسامی که همه در سرِ قبر و با حضور چندین بلندگوی کنار هم تجربه میکنند). در این نوع مراسم، محتوای برنامه را خودِ نزدیکان و دوستان تعیین میکنند و به شرح خاطرات، یادها، شادیها و رنجهای عزیزشان و دوست یا همولایتی و همکارشان میپردازند و با هم گفتگو میکنند و به خانوادهی عزادار به صورت نوشتاری، صوتی و تصویری تسلیت میگویند یا پیامی با معنا و ارزشمند و مفید در بارهی مرگاندیشی، پسزدن ترس از مرگ (مرگاندیشی)، و حرکت بهسویِ زندگیِ دوبارهی پرشورتر و با معناتر میدهند.
طبعا این نوع مراسم خیلی بهتر از مراسمی است که همهی شرکتکنندگان دوست دارند هر چه زودتر آن را ترک کنند و فقط خودشان را به صاحبان مجلس نشان بدهند که بله! ما آمدهایم. این یعنی تشریفات مطلق، یعنی اعمالی بدون انتقال حس همدلیِ واقعی، اعمالی که دو طرف میدانند چیزی بهدرد بخور در تهِ آن وجود ندارد، یعنی اعمالِ عبث. این تشریفات فقط در مقایسهی مردهی من-مردهی او به کار گرفته میشود، مقایسهای که منزلتِ اجتماعیِ من و او را میتواند تعیین کند.
فرض کنیم کسی مرده باشد که واقعا فضیلتمند بوده و مردم زیادی از غریبهگان دوستاش داشتهاند. همینها در مراسمِ رایج و یا حتی در موقع حضور در خانه نمیتوانند احساسِ همدلیِ خود را بهخوبی نسبت به بازماندگان ابراز کنند، اما هر چه باشد، تسلیتِ انفرادی، و نه در صفِ تسلیت، در همان روزهای اول و در فضایی غیر رسمی به هر شکل هم که باشد، دلداریدهندهتر و حقیقیتر است.
از طرفِ دیگر، با توجه به هزینهی کلِ سالانهی این مراسمها، میتوان آنها را صرف امور خیریهای کرد که در سرزمین مصیبتزدهی ما تنوع بسیار گستردهای دارند، از خیرات فردی تا خیرات جمعی، از تامینِ بخشی از هزینههای زندگی یک خانواده تا تامینِ تاسیسات عمومی، ایجاد بنیادی کوچک و ماندگار برای تامین معاش و اشتغالِ افراد و جماعتها، یا بنیادی ماندگار برای تغییر و اصلاح جامعه و تقویت جامعهی مدنی.
طبیعی است که باید از خود شروع کرد و با معرفیِ این پویش به دیگران، آن را تبدیل به یک فرهنگ نهادینهشده کرد، فرهنگِ دوری از تشریفات و تجمل و و تکلف و تعارُف، و فرهنگِ صریحتر بودن با یکدیگر.
برای آشنایی بیشتر با افراطها، تجملات و یکی از جایگزینها در این مراسم به گزارش خبرگزاری مهر و عکسهای زیر میتوان نگاه کرد:
(نگاه کنید به: اینجا)
بدون شرح
کوکتلِ میوههای سیاه در کنار آرایش ویژهی مرد و زن برای مراسمِ عزاداری
این روزها موسساتی حرفهای به همین کار مشغولاند و تمام کار را بهعهده میگیرند. اما اینها باز هم ممکن است یک کلیشه و باسمهی مرسوم را به دورهمی تحمیل کنند. اما هر فرد معمولیای با کمی اطلاعات در مورد استفاده از امکانات شبکههای مجازیِ اینستاگرام یا شبکههای دیگر و با استفادهی یک ادمین (مدیر) از بین دوستانی که بتوانند جلسهای را اداره کنند این مراسم را به نحوی برگزار کند که متناسب با اعتقادات دینی، سلیقهی فرهنگی و سلوک خانوادهی عزادار باشد.
نمونه ای از برگزاریِ سادهیمراسم چهلم در اینترنت را در آدرس زیر میتوانید ببینید:
و نمونهای دیگر که با موسیقی همراه است و نشان میدهد که سنتِ دیرپا را میتوان تغییر داد:
مجلس ترحیم همراه با موسیقیِ مناسب
اما نکتهی مهم نحوهی برخورد ما با انواع ریز و درشت این نوع سنتها است:
بعضی سنتهای ما خوب و مفید اند و هنوز معنا و کارکردِ موثرِ خود را دارند. اما بسیاری از مشکلات ما، ریشه در عادتها، رویهها، روشهای برخورد با مشکلات و سنتهای غلط جمعی و ملی دارند.
مثلا در اِشکوَر گیلان، در وقت عروسی رسم بوده که هر کسی از دعوتشدگان به عروسی از چند ماه زودتر تهیهی یکی از وسایل خانهی عروس و داماد را بهعهده بگیرد. طبعا این نمونهای است از سنتی مثبت، کارامد و تعاونگرا. اما همهی سنتها از این جنس نیستند.
با از میان برداشتن سنتهای غلط، زندگیِ تازهای در جامعه جاری میشود و بر روی باقیِ سنتهای غلط و منجمدشده تاثیر اصلاحی ایجاد میشود. با شکسته شدن یک سنت مزاحم یا مثلا غیرِ انسانی، شجاعت کنار گذاشتن سایر این نوع سنتها و بهراه افتادنِ ابتکارات تازه برای برآوردنِ واقعیِ نیازهای فردی و جمعی بیشتر میشود.
اما این اتفاق قبل از هر جا از کجا باید شروع شود؟
بعضی از افراد و خانوادههای جسور (مثلا در اینجا، چه صاحبان عزا یا افراد تسلیتگو) قدرت خط شکنی و مرزشکنی دارند و میتوانند به سنتِ غلط و دستوپاگیر بهشکل قاطع پشت کنند و راهی تازه نشان بدهند. اما ممکن است این تلاش، مصداق “یک دست صدا ندارد.” بشود و از طرفی دیگر، جسوران و خطشکنان در جامعه اکثریت ندارند. با اینحال در نبود راههای دیگر، تکیه به همین جسارتها میتواند آغازیدن و دعوت به یک پویش را توجیهپذیر کند. ولی اگر روشنفکرانِ جامعه (مخصوصا روشنفکرانِ عرصهی عمومی) که یکی از محصولاتِ کارشان نقدِ اکنون و عرضهی فکرهای نو است اراده کنند و این مسائل را با مخاطباناولیهشان مطرح کنند، این مخاطبان کمکم شیوهی نو را در بینِ مردمِ عادی معرفی خواهند کرد و جسارتِ آن پیشگامانِ عملی پشتوانهی فکری هم پیدا میکند. در این حالت است که دیگر برای خلقِ ابتکارات و روشهای تازهی همدلی با بازماندگان و عملی کردن آنها نیازمند جسارت بالایی نخواهد بود. در اینجا است که افراد و خانوادههای کمجسارتتر هم میتوانند از الگوی تازهی شجاعان پیروی کنند و پویش با سرعتِ زیادی بهجلو برود.
دخالتِ اینچنینیِ روشنفکران در این امرِ خاص و باقیِ امورِ زندگیِ جاریِ مردم از وظایف آنها است. اینان در بعضی موارد به وجودِ سنگهایی بزرگ در مسیر زندگیِ “پیشاسیاسیِ” مردم واقف اند و معتقد به چارههایی. اما متاسفانه در عمل، بیشترشان به امور انتزاعی و ناملموس و پیچیدهتری مثلِ فلسفه و عرفان یا بحثهای پیچیدهی آکادمیک (دانشگاهی) مشغول اند، بحثهایی که برای مردم عادی بیگانه است و زبانشان زبانی دیگر. از سوی دیگر، اگر باشند کسانی از این روشنفکران که به بحثهای بالا مشغول نباشند، و به بهبودِ زندگیِ مردم فکر کنند، بیشتر از هرچیز به اصلاح یا تغییرِ نهادهای حاکمِ قدرت فکر میکنند و نه به تغییر ملموس زندگیِ مردم و روابطِ خانوادگی و خصوصیِ خود آنان، بهطوری که خود مردم بتوانند نتایجاش را در زندگیِ روزمره لمس کنند. سنتهای نادرست از جملهی سنگهایی در راه اند که همه میبینندشان، همه از آنها آزار میبینند و همه از آن فراری اند، اما همه به ارادهی آنها عمل میکنند. انگار که یوغ لعنتی است که به گردن همه افتاده و حتی به گردن خود روشنفکران در زندگیِ خصوصیِ خود.
مثلا روابط مردسالارانه، سنتهای عقد و ازدواجِ ناشی از نگاه مردسالار، مشکل کمرشکنِ تهیهی جهیزیه برای دختر، تعیین مهریه (با توجه به برابری همسرانه در نگاه مدرن) یا خشونتهای خانگی، یا غیرتِ جنسیتیِ اعضای خانواده نسبت به عضو مونثِ خود، ختنهی دختران، سنتِ سرپرستیِ خانوار (در برابر نگاه برابرنگرانهی ازدواجِ مدرن)، فقر در خانواده، بیعدالتی جنسی در کار، آزار جنسی، تبعیض آموزشی، تغذیهی سالم، رفاقت با محیطزیست، مقابله با مصرفزدگی، بیفایدگیِ آموزشِ رسمی و … همگی عرصههایی اند که هم دخالتِ روشنفکر را میطلبند، هم گرهی از زندگیِ مردم باز میکنند و هم فضایی را بهوجود میآورند که بیرون از حیطهی قدرت است، فضایی که در آن روشنفکرانِ مستقل به گفتگو با هم و با مردم و چارهیابیهای مفید به حال مردم میپردازند. در اینجا است که مردم مَراجعِ نوینی را کشف میکنند که حرف دلشان را از زبان آنان میشنوند و بهاین ترتیب، رابطهی “اعتمادپذیر”ی بین مردم و روشنفکران بهوجود خواهد آمد که در جاهای بسیار حیاتیِ دیگر و در سطحِ اقدامِ ملی هم میتواند عمل کند.
در پایان اینکه، ما با مشکل عزاداری برای عزیزان و صدها مشکلِ دیگر روبروییم که الزاما برآمده از حکومت صالح یا ناصالح نیستند، بلکه ریشه در عادات و آداب و سنتهای ما دارند. این مشکلات را میتوان کمکم حل کرد. در این نوشته شکلی از عزاداری بهصورت پویشی نو مطرح شد و مخاطب به آن دعوت شد. مشخص شد که برای این کار جسارتِ اولیهای لازم است که میگوید: “باید بر اساس اصول خود زندگی کنیم، و نه بر اساس انتظاراتِ مردم.” اما به این نکته هم توجه شد که برای پیشبرد این نوع پویشها در همهی اصلاحگریها پیشگامیِ روشنفکران عرصهی عمومی لازم است تا بتوانند برای کل جامعه مسئله را مطرح کرده و در پیِ گفتگو با خود و مردم، پویشهای تازهای از درونِ مردم خلق شود تا مشکلاتِ خودشان را بهدستِ خود حل کنند.
====================
چون این نوشته ابتدا در کانال تلگرامیِ گاه فرست غلامعلی کشانی (اینجا) منتشر شده بوده، سه کامنت برای این بحث فرستاده شد که در زیر میبینید:
۱)
برای ایده بسیار جالب برگزاری یادبود و گرامیداشت به صورت اینترنتی – و به خصوص برای به عمل درآوردن این ایده – تبریک میگم.
شکستن سنت های بی معنایی که در طی عصرها و نسل ها در تار و پود فرهنگ ما رسوخ و نفوذ کرده و هرروز شدت یافته و فزونی گرفته و ریشه گسترده و کمتر ذهنی آنها را به زیر سوال برده و کمتر زبانی آنها را به چالش گرفته و کمتر کسی جرات یا توان عمل برخلاف آنها را از خود نشان داده نیازمند شجاعتی است که نمی شود آن را نستود؛ چرا که در عین آگاهی از تعبیرها و تلقی ها و حرف ها و حدیث های مرسوم و متداولی انجام شده که می دانیم و می دانید.
فرهنگ پول زده ی ما – آن هم در میانه ی این اقتصاد ورشکسته و به گل نشسته ی امروز – گمان می کند ارزش و اعتبار عزیزان درگذشته مان بر ترازویی محک می خورد که در کفه ی دیگرش “صفر”های مبلغی سنگینی می کند که برای سالن و تزئین و میوه و خرما و اکو و مداح و هزینه ایاب ذهاب و گروه نوازندگان و سلف سرویس متنوع و سنگ مزاری مرغوب و قبری گران قیمت صرف شده است.
شگفتا که از “فرصت” فقدان عزیزانمان هم – بی آن که خود بدانیم – برای تفاخر بهره می گیریم. دریافت کنندگان “احسان” ما عموما افراد بی نیاز از چنین احسانی هستند.
تبریک دیگر من به خاطر تصمیم شماست برای نضج این اندیشه که تمامی تصورات بالا جز توهمی برساخته ی ذهن شرطی شده ی ما نیست؛ ذهنی که آموخته شده تا هرچیز و همه چیز – حتی ارزش عزیزان فقیدمان – را با واحد پول رایج کشور محک بزند. به این ترتیب – بی آن که خود بدانیم – هم اعتبار و ارزش عزیز از دست رفته مان را تابعی از ارزش پول می پنداریم و هم در ذهن کسان دیگری که به سوگ عزیزی نشسته اند ولی توان مالی “ارزش گذاری” برای او را ندارند، این اندیشه ی موهوم و باطل را می نشانیم که ارزش عزیز از دست رفته ی آنها کمتر از ارزش عزیز درگذشته ی ماست….
و زدودن چنین توهمی نیازمند صبری است و همتی.
باید پذیرفت که تغییر باورهای معوج و ناموجهی که به روزگاران در ذهن و ضمیر ما بذر فشانده و ریشه دوانده میسر نیست الا به روزگاران.
.========================ه
۲)
پاسخ نگارنده به کامنت بالا
درود بر شما،
هر چه زبان من بسته، زبان شما گویا و صریح!
آنچه در ذهن داشتم تا بگویمْ شما به دقت و صراحت گفتید.
بله، الا به روزگاران!
البته همانطور که تصریح کردید باید کسانی پا پیش بگذارند تا ترس و توهم و ابهام مردم از عمل درست تر «در طی روزگاران» فرو بریزد.
اتفاقا در همین عمر کوتاه خودمان شاهد محو خودبخودی یک سری از رسمهای دستوپاگیر بوده ایم، مثل شیربها در ازدواج، یا تغییر شدید، اما تدریجیِ شکل عزاداریِ عاشورا به طرق متعدد در طی عمر شصت و اندی سالهی من یا تغییر شکل سریع عزاداری در دوران کرونا.
من به چشم خود شاهد بودم که دو برادر از عزیزان خانوادگیمان در عرض یک هفته در اثر کرونا درگذشتند، اما هر یک از نزدیکان و تسلیتگویان، صرفا با یک یا چند تماس تلفنی، نهایت همدلیِ خود را با مصیبتزدگان ابراز کردند.
در واقع این نشان میدهد که سنتها میتوانند خود را با شرایط اجتماعی (حتی به سرعت) تطبیق بدهند و باز هم بتوانند کارکرد خود را (در اینجا همدلیِ واقعی و نه تصنعی و نه تکلفی و نه تجملی) داشته باشند.
یادم هست که در دههی ۶۰، پای ارگ الکترونیک و نی به دستهها و هیئتها باز شد، که با احساسِ خطرِ همیشگیِ پارانوئیدیِ نظام، آنها را ممنوع کردند.
یعنی این «روزگاران» در بعضی موارد میتواند خیلی سریع اتفاق بیفتد و سنت قبلی به کلی فراموش بشود.
کیفیت عمر بسیار بسیار مهم تر از کمیت آن است و از آن مهمتر حفظ مهارت و هنر باستانی کنار آمدن با دردِ بیماریها، کهولت و مرگ است. چیزی که بهقول ایوان ایلیچ، مدیکالیزیشنِ (بیماریافروزیِ) صنعت پزشکی مدرن آن را از ما دریغ کرده است. وظیفهی اصلی، مراقبت از یکدیگر و بیماران، مخصوصا بیمارانِ بیکس است در زمان زنده بودن. این مراسم بهجز همدلیِ عمیق و واقعی و معنادار در روزهای نخست نسبت به بازماندگان، گرهی از کار آنان باز نمیکند.
بعضی از مرگها داغ اند و باعث “روانزخمِ تنشِ پس از ضربهی روحی (PTSD) ” میشوند. وظیفهی دلسوزانِ آگاه این است که از بازماندگانِ این داغها بهشدت مراقبت کنند، به آنان سر بزنند، گریهشان را مانع نشوند، صبوری کنند، رهایشان نکنند و مشکلات روانیِ آنان را با کمکگرفتن از متخصصِ روان حل کنند و گرنه، باقی همه مراسم و تکلف و تجمل خواهد بود و خواهد ماند و خدمتی به آنان نخواهد بود.
۳)
واقعاً مطلب ارزنده و مورد غفلت واقع شده ای را مطرح فرمودید.
خدا بیامرز پدرم حتی سال ها پیش که فخر-فروشی با دارایی ها (حتی) در مراسمِ ترحیم مثل امروز گسترده و افراطی نبود، بارها این موضوع را برایم تعریف کرده بودند که در اسلام و رسمِ مسلمانی توصیه شده به افرادی که عزیزی را از دست داده اند با حضورتان تسلی بدهید و غذا برای آن ها از منزل خود تهیه کنید و ببرید تا در میانه این مصیبت نگران تهیه غذا نباشند به خصوص اگر پای یتیم در میان باشد ابداً نباید از داراییِ متوفی به چیزی لب زد که حقی از یتیم زایل نشود و غیر از این رویّه را مردود می دانستند.
این توصیه در جان من نشسته بود و عقل سلیم من آن را می پذیرفت به همین دلیل از همان ایام تا امروز این معضل جامعه در چشمم نمودار بود و قدم های کوچکی برداشته بودم و در گوشه و کنار در زمان مناسب با دیگران مطرح میکردم و حالا چقدر خوشحالم که این پیام با ارزشْ مرا بیش از گذشته تشویق کرد تا به اشتراک بگذارم و انجام دهم.
دوم این که، شاید تغییر رویه تا این درجه که فقط به لیوان آبی اکتفا شود، برای عده ای در جامعه حالِ حاضر کمی دشوار باشد (دور شدن از عادت ها و نگران قضاوت مردم بودن) و شاید بتوان به نوعی این رویه را تدریجی تر کرد و چند پیشنهاد ساده ارائه داد که برای افرادِ نگران کمی قابل پذیرش باشد. برای مثال ظرف خرمایی و شربت گلابی و همین و بس. یا این که هر فردی بسته به بستر و خانوادهای که در آن زندگی می کند قدم هایی برای هرچه ساده تر کردن این مراسم بردارد و مبلغی را صرف امور خیر و غیره کند.
نکتهی با اهمیتِ آخرِ بررسی این موضوع از دیدگاه محیط زیستی هست، چرا که پس از برگزاری چنین مراسمی متاسفانه کوهی از لیوان پلاستیکی بطری آب یکبار مصرف، بشقاب های پلاستیکی، بسته بندی های پلاستیکی و مانند این ها با صرفِ هزینه زیاد بر جا گذاشته می شود. دیدگاه کل-نگر این هست که از بُعد محیط زیستی حذف چنین مراسمی حتی باعث حذف مصرف آب و شوینده، عدم تولید پساب سمی و بسیاری آسیبهای دیگر می شود.
پ.ن. از دیدگاه کلّی منظور از “هزینه” خرج شدنِ پول، زمان، انرژی، تاثیر بر منابع (آب، خاک، هوا و ..)، سلامتیِ جسمی و روانی و مانند این هاست.
متشکرم از همه مطالب مفید و انگیزه بخش جنابعالی.
[۱] – گوش دادن فعال (Effective Listening) یکی از مهارتهای مهمِ هر انسانی و بهخصوص هر مشاوری است:
“شنیدن” اتفاقی است که بهشکل غیر ارادی انجام میشود. بخش اصلیِ این فعالیت در گوش انجام میگیرد. اما گوشکردن، آنهم “گوشکردنِ فعال” کاری است کاملا ارادی و بخشِ اصلی آن در مغز انجام میگیرد. شنیدن کاری است فیزیولوژیک، اما گوشکردن کاری شناختی است.
بعضی از مشخصات گوشدادن فعال در زیر آمدهاست:
نکات مهم در گوش دادن:
۱- گوش دهنده به هنگام گوش دادن نباید صحبت کند زیرا در یک لحظه نمی توان هم صحبت کرد و هم گوش داد .
۲- گوش دهنده نباید صحبت گوینده را قطع کند، مگر این که گوینده کاملا از مسیر اصلی گفتگو بیرون رفته باشد. در این حالت مشاور میتواند بگوید: انگار داشتید در این باره … صحبت میکردید و مراجع را به اصل صحبتاش برگرداند.
۳- مشاور موقع گوش دادن هیچ وقت نباید خود را برای پاسخ آماده کند. باید فقط به یک نکته توجه داشته باشد، آن هم حس و حال و پیامهای گوینده.
۴- لازمه گوش دادن آن است که گوینده به گرمی پذیرفته شود و رابطه حسنه با او بر قرار گردد .
۵- گوش دهنده در مواقع ضروری از گوینده سوال (ترجیحا سوال کوتاه) کند.
۶- زبان بدن مراجع باید کاملا پذیرنده و گوشدهنده به مراجع باشد. مثلا خود را کمی به سمت او خم کرده باشد (چه در حالت ایستاده یا نشسته). وضعیت بدنیِ خود را ناگهانی تغییر نمیدهد.
۷- رابطهی چشمی: گوش دهنده نگاهش به سمتِ گوینده باشد، اما به او بهشکل غیرعادی خیره نشود. تمام توجهِ خود را به مخاطبِ خود میدهد.
۸- گوش دهنده عوامل مزاحم را از خود دور کند
۹- گوش دهنده از قضاوت عجولانه درباره ی گوینده میپرهیزد.
۱۰- گوش دهنده به صحبت های مراجع با عباراتی مثلِ : گوشم با شماست، متوجهام، میفهمم، عجب!، اوه! …. و یا با حرکات سر پاسخ میدهد، بهطوری که مراجع حس کند دارد شنیده و درک میشود، بدون اینکه کارهایش را تایید کند.
۱۱- گوشدهنده حواسِ گوینده را با مطرح کردن موضوعاتِ دیگر پرت نمیکند.
۱۲- اگر گوینده از موضوع خارج شده باشد، بعد از پایان یک جملهاش، موضوع اصلی و قبلی را با این جمله به یادش میآورد: داشتید میگفتید که …
۱۳- از جزئیات بیارزش پرسش نمیکند.
۱۴- نکتهای را که نفهمیده است با پرسش دوباره میپرسد: متوجه نشدم، میگفتید که … ؟
۱۵- تظاهر به توجه نمیکند.
۱۶- با احساسهای او همراهی میکند، با شادیِ او لبخند میزند، وقتی مخاطب جدی حرف میزند، نگاه شنونده جدی میشود، وقتی مخاطب مضطرب است، نگاهی صبورانه و همدلانه دارد.
۱۷- با جملات کوتاهی غیر از تعابیر مخاطب، محتوا یا احساس مخاطب را جمعبندی میکند: این طور که فهمیدم شما از دست فرزندتان خیلی خشمگین هستید و بهنظرتان این ظلم به شما است.
۱۸ – شنونده به هیچ وجه قضاوت نمیکند.