خوانندهی گرامی، با دادن یک ایمیل، میتوانید مشترک این وبلاگ شوید (دکمهی دنبال کردن در پایین ستون سمت چپ) |
آیا دلتان میخواهد فقط مصرفکننده باشید، یا مایلید که در جریان تولید اندیشه و فرهنگ، شما هم نقشی کوچک یا بزرگ داشته باشید؟ پس لطفا پس از خواندن نوشته، نظرتان را در بخش دیدگاه در زیر مقاله اضافه کنید. با این کار، شما هم سهمی در تولید فکر و فرهنگ خواهید داشت. با توجه به این مزیت که، نظردهنده در اینترنت، بر خلاف نظر شفاهی، قدری بیشتر به پیامد سخن خود میاندیشد. |
به تازگی، کتاب گفتگوی نسبتا صریح و البته جستجوگرانهی آقای حمید شوکت (پژوهشگرِ تاریخ) با آقای ایرج کشکولی (اینجا و اینجا) را پس از چند سال تاخیر خواندم. گفتگو در مورد تجربیات این فعال دانشجوییِ پیشا-بهمن ۵۷ و شورشگرِ همان سالها و سالهای بعد در میان ایل قشقایی و بعدها در کردستان بود. ایشان خود اهل ایل هستند و با آقایان ناصر و خسرو و بهمن قشقایی و عطا کشکولی همزمان و در بعضی موارد همراه و متحد بودهاند.
۵۰ سال پیش، کودکی بودم ۷-۶ ساله. از زبان بزرگترها اسمهایی را میشنیدم که کمی با عزت و احترام و البته در میان پچپچهها از آنان یاد میشد. خسرو، ناصر، و بهمن قشقایی از همین جمع بودند. راستش، این بزرگترها اصلا ربطی به قشرِ نخبهی «اهلِسواد» و اهل کتاب و مطالعه نداشتند و همگی آدمهای کوچه و بازار بودند.
سال۱۳۵۴ رفتم به مدرسهعالیپارس، سهراه ضرابخانهی تهران. مثلا دانشجو شدم، با دلبستگیهای رایجی به چپ، مخصوصا چپِ مسلح.
یکی از واحدهای درسیمان آموزش و پرورش عشایری بود. در آن جا بود که ما با نام محمد بهمن بیگی (اینجا و اینجا) آشنا شدیم. او مبتکر مدارس و کلاسهای سیاّری بود که همراه با ایل قشقایی در کوچها شرکت داشتند. به اینترتیب بود که آموزش ابتدایی برای کودکان عشایر سراسر ایران و بخصوص دختران عشایر، در نتیجهی تلاشهای او رایج شد و زنانی برجسته، از این میان، آسمان کم ستارهی حیات زنان ایران را پر نور تر کردند.
در همین چند روز گذشته، با سایتی روبرو شدم که بهمن بیگی را به “آمریکایی بودن” منسوب میکرد ، و دیگری ها را: ناصر و بهمن و خسرو را قهرمان خطاب میکرد. میپذیریم که این نظر، قابل تامل است [در نگاه گذشتهی من و ما و چپ، تعلق خاطر یا تماس با آمریکا، اتهام و محکومیتی درجه یک، بیفاصله و سنگین در پی داشت]. باید ادلّه را دید و شنید و با احتیاط قضاوت کرد؛ میگویم با احتیاط، چون این مقوله جزء تاریخ است. تازه، جزء تاریخ معاصر هم هست. پس خیلی محتمل است که سخنها بهشدت به حُبّ و بغض، آلوده باشد. از این ها گذشته، باید دو باره اندیشید که ضد آمریکایی بودن یا آمریکایی بودن آیا واقعا اتهام است، محکومیت است، و آیا سنگین هم هست یا نه، افتخار است. آیا صِرف ضد حکومت بودن یا حکومتی بودن اتهام و محکومیت است یا افتخار است؟ آیا میتوان نه “آمریکایی” بود و نه “حکومتی” و نه “ضد حکومتی”؟
امّا پرسشی سترگ و تاریخی و ملی در این میان مطرح میشود که:
آیا بهمن بیگی، کارش در جهت منافع عشایر بود، یا کار کسان دیگری مانند خسرو و ناصر و بهمن قشقایی و عطا و ایرج کشکولی؟ یا ترکیبی از کار هر دو (اگرکه ممکن باشد) میتوانست منافع مردم را بیشتر تامین کند؟
۵۰ سال پس از قیام جوانِ ۱۹ سالهای بهنام بهمن قشقایی که ظاهرا با آرزو و آرمان (و شاید متوهمانه) دست به سلاح برده بود و با تعداد انگشتشماری همراه، میخواست با ارتش شاه بجنگد و خلق را آزاد کند، این پرسش پیش میآید که کدامیک واقعگراتر و موفقتر بودند. کدامیک از درد و رنج مردم کم کردند، کدام یک توانستند اصلاح کوچک یا بزرگی در فرهنگ و مناسبات قدرت نسلهای بعدیِ عشایر بوجود بیاورند؟ کدامیک توانستند حقیقت نسبی و یا عقیدهای را که حقیقت میپنداشتند، بهتر و بیشتر، به گوش و چشم و دل مردمشان برسانند.
من، بی اینکه بخواهم قضاوت خود را بر پاسخ خواننده به این پرسش بار کنم، نکتهای را به این چند کلمه اضافه میکنم و آن احساسی است که درجریان و پساز خواندن کتابِ مصاحبه با آقای کشکولی به من دست داد:
احساس من، ترکیبی از تاسّف و تحسّر و مغبون شدن بود از صحنههایی کمدی-تراژیک. بهنظرم میآمد مبارزه به خاطر مبارزه، به همهی ماجرا تبدیل شدهاست.
نمیدانم، شاید برداشتی نادرست بوده باشد. اما پیشنهاد من به علاقهمندان این است که این کتاب و مدارک جنبیِ دیگر را (مصاحبههای دیگر حمید شوکت را) حتما بخوانند و بعد به دوستانشان، و راقم کمترین این نوشته و مخاطبین خود، استدلال خود را ارائه کنند. چه اینکه کار بهمن بیگی یا کشکولی یا هر دو را درست بدانند یا نادرست. در هر صورت فکر میکنم وجود این پرسش، و ماندن آن در فهرست پرسشهای اساسی مردم و سواددارانش، بیفایده نخواهد ماند. بهنظر، این هم یکی از پرنکتهترین پرسشهای ملیِ ما ایرانیان میتواند باشد.
من بهعنوان یک پرسشگر انتظار دارم که باقیماندگانِ دستاندرکار این رویدادهای بزرگ اجتماعی، خود به سخن درآیند و پیش از هر کس و هر نهاد دیگری، این مقایسهها و نقد خویشتن را پیش از آنکه دیر شود انجام دهند. نظر خود کنشگران، بیش از اندازه مغتنم است. بسیار بیشتر از مایی که کنار گود بودهایم و یا شاید اصلا نزدیک گود هم نبودهایم.
یادمان باشد که هرگونه تاخیر، هرگونه پنهانکاری و سانسور به هر بهانه، پس از گذشتِ چنددهه، نشان از وحشتِ کسانی دارد که میتوانند آن روزهای ناروشن و کِدِر را قدری برای مردمشان (خلقشان) روشن کنند، اما به دلیل وحشت از افشای خود اقدام نمیکنند و هر آنکس را هم که اقدام میکند، با انواع تهمتهای کهنه و مدرن، منجمد و «بهروزشده» مینوازند و مرعوب میکنند.
باید منتظر ماند و دید که این ملت، آیا آمادگیِ بازنگری و کندوکاو در رفتار خود را پیدا کرده است یا هنوز هم از آن واهمه دارد؟
فعلا که سرآمداناش همهی وظایف و بارها را به زمین وانهادهاند.
امید آن که شاهد همتهای بیشتری ازایندست باشیم. چنین باد، چنینتر باد!
پ. ن.:
کمی بیشتر بدانیم:
مادی نمره بیست، مریم سطوت، اینترنت
2 پاسخ
سلام آقاى کشانى عزیز
خدا قوت . از نوشته شما استفاده بردم ؛ ذهن و قلمتان پر توان و پر بازده باد . بنظر بنده ؛ راه درست ، راهى بود که مرحوم بهمن بیگى پیمود . بذر آگاهى در اذهان کاشت . چراغ جلوى دیدگان و قدم هاى بسیارى گرفت . کار اصلاح گرى ؛ درایت و صبورى و مداومت و تلاش مستمر مى طلبد .
پشتیبانى ناصر و خسرو قشقائى از نهضت ملى برهبرى دکتر مصدق ؛ قابل تقدیر و تجلیل است هزینه آن همراهى و مخالفت با رژیم کودتا را و همچنین مواضع میهن دوستانه صولت الدوله را نیز هم پیش از ۵۷ و هم پس از آن پرداختند .
داستان جریان چپ ؛ حکایتى است پر از اشگ چشم ، جریانى که به بیراهه رفت ، ثمرى از آن جریان ؛ عائد میهن نشد . چه بهتر که با نقد آن ، امیدوار باشیم که دیگر کسى گام در آن بیراهه ها نگذارد – هر چند که امروزه زمانه ، عوض شده است و شیادان ، دام هاى دیگر تدارک دیده اند براى صید ماهى مقصود .
خواننده گرامی ، جناب آقای ترکمان!
سلامت باشید. خدا قوت شما را زیاد کند که در وانفسای کمیابیِ شجاعت، بخشی از تاریخ “تاریک کرده شده”ی این مرز و بوم را پیگیرانه روشن کردید.
افتخار دادید که اعتنا کرده و پریشان نویسی هایم را تحمل کردید و نکته ای را که می خواست منتقل کند گرفتید.
بله ! میان بر زنی, و کوتاه کردن راه، کلکی است که بشر همیشه به خودش می زند: حقه ی خود فریبی!
میان بُریسم، شورتکاتایسم، “خود-پیشاهنگیِ خلق” ، بجای خلق تصمیم گرفتن و … آفتهایی بود که ما دچارش بودیم, هنوز هم به شکل هایی دیگر و شاید کمی لطیف تر, اما باز هم تزریق خوبی و خیر و صلاح (به تشخیص من!) به جامعه ی هدف (تو بخوان عوام کالانعام).
با احترام