پل طبیعتِ تهران و قلعه گنج (باید جوادیه بر پل بنا شود! پل، این شانه‌های ما‍!)


خواننده‌ی گرامی، با دادن یک ایمیل، مشترک این وبلاگ شوید(دکمه‌ی دنبال کردن در پایین ستون سمت چپ)

 

آیا دلتان می‌خواهد فقط مصرف‌کننده باشید، یا در جریان تولید اندیشه‌ و فرهنگ، شما هم نقشی کوچک یا بزرگ داشته باشید؟ پس لطفا پس از خواندن‌ نوشته، نظرتان را در بخش دیدگاه در زیر مقاله اضافه کنید. با این کار شما هم سهمی در تولید فکر و فرهنگ خواهید داشت.

 سلام دوستان

دوست نازنینی عکس‌هایی از مراسم گشایش یکی از زیباترین و بلندآوازه ترین پل‌های عابر پیاده‌ی ایران (و یا طبق معمول سنواتی، خاورمیانه و یا حتی جهان) برایم فرستاده بود. این پل در کنار پارک طالقانی تقاطع اتوبان مدرس و اتوبان حقانی ساخته شده، سه طبقه است و دو پارک بزرگ را به هم پیوند می‌زند.

بازی نور و فولاد و طراحی و مهندسی و رنگ و درخت و قدرت دوربین در این  عکس‌ها حرف اول را می‌زنند تا بار دیگر قلهّ‌ی یکی از “ترین”‌های دیگری را که انسان ایرانی توانسته فتح کند، به نمایش بگذارند، “ترین‌”ی که به مدد اجازه‌ی بالاترین اولیای محترم امور توانسته ساخته شود و لاغیر؛ اولیاء محترمی که هر از چندی ممکن است از زیر این پل ردّ شوند.

تغاری بشکند، ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‌لیسان!

اینک افتخار دیگری برای شهردار محترم، برای مسلمانان سراسر جهان، برای شیعیان جهان، برای امّ‌القرای جهان اسلام، برای پیشانی نظام محترم، یعنی شهر تهران، برای مردم ایران، برای شهرداری، برای مجریان، برای کارفرمایان، برای پیمانکاران عمده، برای پیمانکاران جزء، برای مشاوران، برای ناظران، برای ممیزان، برای ماموران خرید، برای فروشندگان عمده‌ی مصالح ساختمانی، و برای همه‌ی کسانی که در برپاکردن این پل، یاعلی گفتند و عشق را آغازیدند.

اینک برگ زرین دیگری در کتاب توانمندی‌های ایرانی‌ی صدها سال سرکوفته‌شده نقش می‌خورد و تاریخ باز هم شهادت می‌دهد که هوش و ابتکار و خلاقیت و اراده‌ی ایرانی را اگر آزاد بگذاریم، بارها و بارها می‌تواند تخت جمشیدها و نقش جهان‌ها را دوباره و بهتر بسازد، منتها این دشمنان‌اند که نمی‌گذارند.

×××××××××××××

بله، چندی پیش، ای میلی از دوستی برایم رسید که خبر از گشایش یک پل عابر سه‌طبقه در بزرگراه مدرس تهران داده‌بود. این پل دو پارک بسیار بزرگ  و مجهز طالقانی و “آب و آتش” را در دوطرف اتوبان، به هم وصل می‌کند. عکس‌های خیلی آنتیکی هم در خبر بود که با نمایش نورپردازی‌ی حساب‌شده، ما رو لحظاتی به خارج! می‌بردند؛ طوری که آدم احساس غرور می‌کرد و برای لحظاتی خودشو هم‌قدّ “خارجیا” می‌دید.

1

http://realiran.org/irans-largest-pedestrian-bridge-inaugurates-tehran/

سایتی که خبر رو کار کرده بود اسمش، REAL IRAN بود، یعنی “بیایید ایران واقعی رو در این سایت ببینید. ایران اونی نیست که در رسانه‌های شما خارجیا می‌گن. ایران اینیه که ما نشونتون می‌دیم.” روشن بود که این سایت مال یه نهاد محترم دولتی بود که داشت برای ایران، تبلیغ مثبت می‌کرد.

برگردم به سال های دهه‌ی ۱۹۸۰:

در یه مجله‌ی ژاپنی، به نام آینه‌ی ژاپن، که امضای وزارت خارجه‌ی ژاپن رو با خودش داشت و طبعا محل تبلیغ منافع دولت یا دولت-ملت ژاپن بود، مقاله‌‌ای خواندم به این مضمون:

“فحشای دخترکان دبیرستانی در ژاپن”

برای این که داستان را بهتر بفهمیم، به این لینک نگاه کنید:

http://en.wikipedia.org/wiki/Enjo_k%C5%8Dsai

بله! مجله‌ی تبلیغاتی‌ِ وزارت خارجه‌ی ژاپن،‌ به زبان انگلیسی و برای غیر خودی‌ها از مشکلی به‌شدت خوار و خفیف کننده (و به‌زبان ما، مشکلی بی‌ناموسی) در میان فرزندان خود این ملت، “ضد تبلیغ” می‌کرد، یعنی به‌جای جارو کردن کثافات به زیر فرش‌، و پنهان کردن آن ازدید غریبه‌گان، با دست خودش، گوشه‌ای از عفونت‌ها و زخم‌های ملت خودی را به وسط فرش مهمان‌خانه می‌آوَرْدْ تا غریبه هم با چشم خود ببیند و لمس‌اش کند.

Ghaleh Ganj

حالا برگردیم به داستان دیگری:

در همین مهرماه ۱۳۹۳، در سفری عبوری که از منطقه‌‌ی بشاگرد و کهنوج در جنوب شرقی کرمان و شمال جاسک در جاده‌ی  اصلی به طرف جیرفت داشتم، در قلعه گنج (یا به‌کنایه‌ی تند یکی از ساکنین این شهرک: قلعه رنج) با روستاهایی به شکل بالا برخوردم.

این عکس شرحی هم دارد:

تاریخ گرفتن عکس، ۱۲ مهر ۱۳۹۳ است.

در پیش‌زمینه‌، ۸ تا بز بی‌زبان را می‌بینید که مشغول ریشه‌کنی‌ِ چیزی هستند که از نظر آنان خوردنی است ولی برای ما قابل دیدن نیست. پشت سر ایشان، مرد میان‌سالی با سر و وضعی موقر و مرتب روی زمین نشسته و صبورانه، مثلا چوپانی می‌کند (در عکس اُریجینال، کاملا واضح است). در پس‌زمینه، اصل و کل روستا و مایملک آن را می‌بینید. هر خانه‌ای دو دهنه‌ی بتون‌آرمه زیربنا دارد، لابد جمعا ۲۴ متر. یکی برای خواب و خورد و خوراک و مهمان، و دیگری هم لابد برای آشپزخانه و سرویس بهداشتی (البته من بعید می‌دانم این روستا، با این سر و وضع، به منبع آب لوله‌کشی هم وصل باشد).

روستا تیر برق دارد. جدول بندی و کوچه و خیابان‌‌کشی ندارد. پارک ندارد، وسایل ورزشی‌‌ی مخصوص پارک‌های تهران را ندارد. علف ندارد، دور و بر خود درخت و باغ و کشت ندارد (این را خود عکاس دیده‌است، عکس هم از نخلستانش گرفته، که در زیر می‌بینید.). روستا گاو و گوسفند ندارد. حضرت عباسی شما بگید، اگر گاو هم داشته باشن باید کجا جاش بدن؟ قوطی کبریت‌هایی که کسر شان انسان‌اند، آیا می‌توانند گاو‌ شیرده را هم در خود جا بدهند؟ تازه علف‌اش کو، تا به گاو بدن؟

دو عکس از نخل‌های این روستا:

NAKHL

نخل‌های بی‌سر، حتما آب نخورده اند!

NAKHL 2

این‌ها نخل‌هایی هستند که در قلعه گنج (یا جایی که آب خوردنش با تانکر می آید، خشک شده‌اند، فکر می‌کنید باغبان‌اش الان چه می کند؟

 

این روستا فعلا پل عابر پیاده‌ی سه‌طبقه با سازه‌ای فضایی و نورپردازی‌ای فرانسوی ندارد که افتخارآفرین و پرشکوه و آبرومندانه (برای توو پووز زدن به خارجی‌ها) باشد. پلی که میان دو پارک باشکوه و بزرگ روستا ارتباطی بی‌خود و بی‌جهت و زائد برقرار کند، چرا که هنوز پارک ندارد. شاید بعدها این پل را برایش بسازند و بعد هم پارک‌ها را تا یک اولیاء محترم امور بیاید و افتتاح‌شان کند.

روستا در نزدیکی‌ی جایی به اسم “قلعه گنج” در نزدیکی‌ی کهنوج جیرفت در جنوب استان کرمان است. منطقه در نزدیکی‌ی اقلیم جازموریان و غرب بلوچستان است و بالای بشاگرد مشهور. جایی که می‌بینید، کنار جاده‌ی اصلی است. شنیده‌ایم روستاها یا سکونتگاه‌هایی در پایان جاده‌ها وجود دارد که بیش‌تر از چند ساعت جاده‌ی خاکی و چندین ساعت پیاده روی از قلعه گنج و سایر مراکز بخش این‌جا فاصله دارند.

از قراین پیداست این قوطی کبریت‌ها هم پس از ۳۵ سال جار زدن فقر و فاقه و فلاکت این مردم، بر پشت‌بام رسانه‌های تبلیغاتی‌ی مستضعف-پناه ساخته‌شده است، آن‌هم به لطف عملکرد بی‌حساب-‌کتاب و تفریغ‌ناپذیر و بی‌حساب‌کشی‌ی دولتی که ۸ لا پهنا صورت حساب و صورت وضعیت قبول می‌کند و می‌دهد. یعنی روستا احتمالا قبلا وجود نداشته و به تازگی تجمیع شده یا وجود داشته و کپرنشین بوده است.

شنیده بودیم این روستائیان کپرنشین بوده‌اند. حالا در عکس می‌بینید صاحب خانه‌هایی شده‌اند با دو دهنه اتاق. روشن است که در این خانه‌ها جایی برای انبار تولیدات روستایی و طویله‌ی دام و مرغ و خروس نمی‌تواند باقی مانده باشد. لابد یک اتاق است و یک آشپزخانه و به احتمال کم، حمام و توالت.

این منطقه، در عین کم‌آبی‌ی شدید، بارش‌هایش به‌صورت باران‌های موسمی‌ی اقیانوس هند دارد. در سال‌های گذشته، بزرگترین مشکل این منطقه و ساحل دریای عمان، قطع شدن جاده‌های اصلی و فرعی، در اثر آب‌شستگی بوده‌است. طغیان های رود فصلی‌ی گابریک در جنوب این منطقه بسیار مشهور است.

طبیعی است که این روستاها (اگر مجاز باشیم واژه‌ی روستا را در موردشان به‌کار ببریم.)، اگر در دشت صافی باشند ( که اتفاقا هستند)، حتما دچار آب گرفتگی می‌شوند و چون نه کوچه و خیابان‌بندی دارند و نه جدول‌بندی، کاملا در محاصره‌ی آب باران‌های موسمی‌ی اقیانوس هند می‌مانند.

یک خبر جالب هم در تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۹۳ از رادیو در مورد قلعه گنج پخش شد:

بنا به تصویب دولت، حدود ۲۰ شهر در سراسر ایران در چهارچوب یک پروژه‌ی توانمندسازی‌ی ملی، قرار است که همه ی تلاش ضربتی استانداران را جذب کنند تا توسعه پیدا کنند. اولین شهر و منطقه ی فقر زده، همین قلعه گنج تعیین شده. باید دید بعد از چند سال پس از اعلام این خبر، چه تحولات مبارکی در این منطقه رخ می‌دهد.

از سوی دیگر، در ۲۱ آذر ۱۳۹۱ خبری در این لینک آمده:
http://bashagardnews.blogfa.com/category/1/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B4%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%AF

که حکایت می‌کند از تخصیص ۹ کامیون تانکر آب برای آب رسانی به روستا های بشاگرد در استان هرمزگان، که درکنار همین قلعه گنج است. به همت و لطف استاندار، هشت کامیون دیگر به این ۹ تا اضافه شده و مجموعا ۱۷ کامیون، در تاریخ بالا مشغول آب رسانی به روستاهای بشاگرد بوده‌اند. به نظر باور کردنی نیست. در یک شهرستان، روستاها که معمولا باید همه‌ی آب‌ها از آن‌ها سرچشمه بگیرند، آب خوردن ندارند و اقدامات زیربنایی هم،  برای تامین امنیت آبی‌شان انجام نشده است.

AAB -BI

استحصال آب از چاه، در شهرستان بشاگرد               

حالا آیا می‌شود یک ضرب و تقسیمی برای این دو پروژه انجام داد؟

  • پروژه‌ی بسیج مردم برای جدول‌بندی و شن‌ریزی کوچه‌های روستایی و آبخیزداری و آبخوان‌داری‌ در این منطقه (یعنی کمک به انبارش آب‌های سطحی‌ی چند دقیقه‌ای‌ در اثر بارش‌های وحشتناک موسمی،‌ که همه‌اش به‌صورت سیلاب به دریای عمان و هامون جازموریان می‌ریزد، و سر راه خود، خان‌ومان روستایی را تهدید‌ می‌کند بدون این‌که از این لطف طبیعت هیچ استفاده‌‌ای بشود).
  • پروژه‌ی زیباترین و عظیم‌ترین و فنی‌ترین پلِ بی‌دلیل و بی‌مصرف ارتباطی‌ی دو پارک بزرگ و مجهز در دوطرف یک اتوبان پر دود و پررفتآمد در تهرانی که قطعا امکاناتش از روستای عکس ما، قدری بیشتر است. البته که ساخت این پل،‌‌‌ حتماً توان‌مندی‌های دست‌اندرکاران بسیار زیرک وهوشمند پیشنهاددهنده، توجیه‌کننده، طراحی، اجرا، نظارت، مشاور را به “آقاهاشون” اثبات می‌کند و البته سهم ما هم که چیزی از این پروژه به جیب نرسانده‌ایم، احساس غروره که بهمون دست می‌ده و به خودمون می‌گیم این خارجیا اون قدر هم که می‌گن، مالی نیستن‌ها…، مهندسان جوان خود ما، مثل دانشمندان جوان‌مان، کارای با عظمت‌تری از دست‌شون برمیاد. واقعا باید بیان و ببینن ایرانی‌ها توو این تهرون، چه کرده‌ان، افتتاح اتوبان دوطبقه، تونل نیایش، مترو پشت‌بند مترو، اتوبان پشت اتوبان!
  • آقای جک استراو (وزیر خارجه‌ی پیشین انگلیس) در گزارش سفر خود از ایران (بخوانید گزارش سفر عبوری ایشان از اتوبان‌های خالی‌ از ترافیک‌شده‌ی حاشیه و بالای شهر تهران به کمک سامانه‌ی کورشو- دورشو) در ژانویه ۲۰۱۴ می‌نویسد: “سر راه فرودگاه به هتل‌مان در مرکز تهران، از دیدن ساخت و ساز‌های زیربنایی که در عرض ۹ سال پیش تا حالا انجام شده بود، جا خوردم، چون بیش از حدّ بود. اتوبان‌های بیشتر، و خطوط متروی بیشتر که همه زیر‌ساختی‌اند. تهران با وجود تحریم‌ها، این‌روزها بیشتر شبیه مادرید و آتن است و خود را شبیه آن‌ها حس می‌کند تا این‌که شبیه بمبئی و قاهره باشد. در پنج سفر پیشین‌ام به تهران به‌عنوان وزیر خارجه، ملاکی برای خودم اختراع کرده بودم که راحتی و آسایش مردم را از عقب‌رفتن روسری‌ها اندازه بگیرم. این بار این مشاهده‌ی علمی‌ی من می‌گفت مردم خیلی بیشتر از قبل در آسایش‌اند.”

پس خدا رو شکر که آقای جک استراو هم، پیشرفت و تغییر و آسایش را به خوبی حسّ  و گزارش کرده‌اند.

  • تا زمانی که اولیاء محترم امور و عامه‌ی مردم، با شیفتگی‌ی آسیب‌مندانه‌ای به دنبال جنون “ترین” ها باشند، دنیای جهان سومی‌ها بهتر از این‌ها نمی‌شه. شهوت داشتن بزرگترین سدّ، طولانی‌ترین پل، عظیم‌ترین تونل، بلندترین ساختمان، گران‌ترین ماشین، مجلل‌ترین خانه، شیک‌ترین مبلمان، بزرگترین سینمای خانگی، بزرگترین استخر، پرخرج‌ترین‌عروسی یا عزا یا سینه‌زنی، بزرگترین سینما، با شکوه‌ترین معبد،‌ بلندترین مناره و گنبد، و صدها “ترین” دیگر، از ابتدای تاریخِ ظهور قدرت‌های اجتماعی، سیاسی و نظامی، از برج بابل آشوری‌ها و پیش از آن تاکنون، انسان‌ها، سیاستمردان و سیاست پیشه‌گان را فریفته است. این شهوت، به‌جز کندن هزینه‌های گزاف از جیب و جان و روان و رفاه همه‌ی مردم، مخصوصا مردم پیرامونی (و به‌خصوص کارگران و روستاییان، زنان و کودکان)، چیز دیگری نمی‌تواند ارضایش کند. به این ترتیب است که مهندس جوان ما، به‌جای این که در بشاگردها و میناب‌ها و خواف‌ها و مراوه تپه‌ها و سوران و سیب و زابلی‌ها و گناوه‌ها، سرگرم ابداع و ابتکار طرح‌های نو ، ساده  و ارزان برای اشتغال و بهداشت و بهزیستی‌ی مردمی باشد که واقعا به آن طرح‌ها نیاز فوری‌ی معیشتی، فرهنگی، بهداشتی و روانی دارند، ‌چندین سال  در اتوبان مدرس و اتوبان صدر و اتوبان امام علی تهران، مشغول شاهکارسازی‌‌های خود است. شاهکارهایی که اتفاقا “ابر و باد و مه و خورشید و فلک” و شهردار و بزرگتر از شهردار و بزرگ‌تر از بزرگتر از شهردارها هم دست به دست هم می‌دهند و در کار هستند تا مهندسان جوان  از طریق بودجه‌های آسان‌گیر و بدون تفریغ و حساب کشی‌ی ما، “نانی به کف آرند و به غفلت نخورند و البته که پیشانی‌ی امّ القرا و دارالاسلام (-تهران) را هم زینت بخشند.”

گوارای وجودتان باد این شاهکارهای‌تان!

  • آدم خوش‌فکری می‌گفت: “هنر اولیاء امور کشوری مثل فرانسه (مثلاً) در این است که بیایند و همه‌‌ی مواهب قابل تکرار شهر پاریس را (و نه رودخانه‌ی سن یا برج ایفل‌اش را) در روستاهای دور دست لیون و لیل و مارسی در اختیار مردم همان‌جاها تامین کنند. وگرنه کاری ندارد که در پاریس، همه‌ی سهمیه‌های بودجه‌های ملی را خرج ساختن ده‌ها پروژه‌ی حیثیتی‌-نمایشی مثل برج ایفل و امثال آن کنی. این یعنی توسعه. وگرنه همین الان هند را داریم با صنعتِ فضانوردی و بمبِ اتم بازی‌اش و در کنار آن زاد و ولد و زندگی و مرگ هزاران انسان در پیاده‌روهایش.

به‌این ترتیب، روستایی‌ِ مرز نشین فرانسوی، نه چشم حسرتش به پاریس فرانسه دوخته می‌شود و نه به کلن آلمان. سرجای خود می‌ماند و با دلخوشی‌ای که کم از پاریس‌نشین‌ها ندارد، به کار و زندگی‌ِ خود متمرکز و سرگرم می‌شود، عشق می‌کند با کارش و عمله‌ی مهاجر نمی‌شود.

  • ماندلا می‌گفت (نقل به مضمون): میزان پیشرفت و رفاه مردم یک کشور را از زیبایی‌ی اتوبان‌های ورودی‌ی پایتخت و شهرهای بزرگ آن کشور اندازه نباید گرفت. این کار را با نگاه کردن به میزان رفاه بیغوله‌ها و کم‌تعداد بودن حلبی‌آبادها و زاغه‌نشینانش اندازه می‌گیرند و به ساکنان زندان‌هایش نگاه‌ می‌کنند که باید جنایت‌کاران و دزدان واقعی باشند، نه روشنفکران و نه خواهندگان آزادی و نه اهل قلم.
  • شاهدی عینی از هلند گزارش می‌داد که سراسر این سرزمین را طی کرده و مردم معمولی را از نظر رفاهی و امکانات مسکونی با اختلاف کم مشابه هم دیده. 

درست است! بیشتر ماها در زندگی، زیر علم‌هایی سینه می‌زنیم که بساط‌شون رو کسانی راه می‌اندازند که خود ما در کلام، همیشه زیر باران انتقاد و شکوه و شکایت خصمانه‌ی خود می‌گیریم‌شان. همین‌ کسان وقتی ارکسترشون رو راه میندازند، از اوون دور دورها هم که شده، خودمونو به‌سرعت وسط معرکه‌شون می‌رسونیم و حسابی به سازشون می‌رقصیم.

راستی، آیا اندکی یک‌پارچگی‌ی شخصیتی لازم نداریم، اندکی صداقت، اندکی یک‌رنگی، اندکی انطباق همزمان احساس و ادراک و اندیشه و زبان و کردار با یکدیگر؟

بهتر نیست همه یا بیشتر ماها، همت‌مون رو صرف آجر پزی به سبک ۲۰۰۰ سال پیش  در همین ده ها هزار روستایی کنیم که هنوز که هنوزه از هزاران امکان شهری محرومند. بهتر نیست، دست از بزک دوزک کردن این پیشانی‌ی دارالاسلام (بلد کبیره‌ی تهران) برای اهالی دارالکفر و کفار برداریم و به هزاران سوراخ وامانده‌ی خودمان در سرتاسر این خاک و در سرتاسر این گیتی برسیم و کمی و فقط کمی، به توزیع منصفانه تر رفاه انباشته‌تر یا رفاه متورم سرطانی در زیر آسمان آبی کمک کنیم.

بهتر نیست، کمی دورتر از دماغ خود را هم ببینیم؟

مهم‌ترین نکته‌ای که در این یادداشت به‌عنوان مانع توسعه دیده می‌شود، حکم‌رانیِ تمرکزگرا (حتی با فرضِ وجود حکم‌رانیِ صالحِ توسعه‌گرا و نه چپاول‌گرا) است و تفاوت رشد با توسعه. می‌توان مثل هند رشد‌یافته بود،‌ اما توسعه‌یافته نبود. می‌توان مثل نپال رشد‌یافته نبود،‌ اما رگه‌هایی از توسعه‌ی نسبی در آن دید.

و در آخر چند مورد دیگر با هم ببینیم. این‌ها هم قابل تامل اند. راوی‌‌‌ِ اول این داستان آدمی است بسیار معتمد و جزء اولیاء محترم امور:

http://www.talar.fanafzar.net/t2557.html

این دو لینک را هم اگر ببینید، نکات جالبی دستگیرتان خواهد شد:

edalatkhahi.ir/archives/14314

و

http://memarinews.com/vdca0mnu.49ney15kk4.html


15 پاسخ

  1. سلام آقای کشانی
    وقتی ابتدای نوشته را می خواندم فکر کردم شما از اینکه در طبیعت و ۲پارک پل فلزی زدند و چهره طبیعت را بر هم زدند، ناراحتید(الیته شاید هم ناراحت شده اید)ولی وقتی ادامه نوشته را خواندم چیز دیگری دستگیرم شد.
    آقای کشانی از این چیزا در ایران زیاد اتفاق افتاده بزارید از خوزستان شروع کنم آب اهواز و آبادان غیربهداشتی است ولی دولت ۹۰۰میلیارد تومان برای رساندن آب شیرین از سرشاخه های دز به قم سرمایه گذاری میکند آخرش هم هنوز که هنوزه آب شیرین نشده و شوری کمی در آب هست و مردم قم از آب کارتی یا آب تصفیه استفاده میکنند درصورتی مشکل آب قم شوری آن بوده نه غیربهداشتی بودن آن یا از آبادان بگویم که همین اواخر مردم آن از گاز شهری بهره مند شدند
    در همین قم دو طرح مونوریل و مترو در حال ساخت است در صورتی که قم به بزرگی تهران یا برخی مراکز استانی نیست که هم مونوریل بخواهد یه مترو
    من از شما سوالی دارم آیا مردم تهران حاضرند از آن پولی که صرف ساختن پل شده صرف نظر کنند و بگویند این پول را صرف روستای بشاگرد کنید آیا مردم قم حاضرند از ۹۰۰ میلیاردی که فقط به خاطر شوری آبشان سرمایه شده صرف نظر کرده و بگویند این پول را صرف آب اهواز و آبادان کنید که غیر یهداشتی است؟
    من دوستی قمی دارم که وقتی بهش گفتم علت اینکه مردم خوزستان دل خوشی از نظام ندارند بی امکانات بودن خوزستان هست
    گفت قم هم امکانات ندارد درصورتی که قم در قیاس با خوزستان کلی امکانات دارد
    میخام بگم آقای کشانی در سرزمینی زندگی میکنیم که مردمش دوست دارند همیشه بهترین امکانات و رفاه و آسایش را داشته باشند حتی اگر این امکانات به قیمت بی امکانات بودن بشاگرد باشد.الیته همه مردم ایران هم اینطور نیستند.با تشکر

  2. سلام. کاملا درسته اما در هر حل بودن توسعه زیرساختی، مثل پل، جاده و نیروگاه بی تردید بهتر از نبودنشه. حتی اگر در یک نقطه متمرکز بشه. و حتی اگر هماهنگ نباشه.

    1. سلام دانیال بزرگوار!
      درست است : زیرساختی.
      البته اگر اوون رو با پرستیژی یکی نگرفته باشیم.
      و فوری ترین راه حل نهایی :
      ایجاد تشکل های ملی ی غیر دولتی در سرتاسر خاک این کشور بی آب (فقط با این تضمین که دولت چوب لای چرخ شان نگذارد),
      با تامین مالی ی مطلقا غیر دولتی (صابون تامین مالی از دولت را هر دست اندرکاری به تن اش ماسیده, راهی دراز با نتیجه ای بسیار ناچیز, به جز برای اختلاسیون و چپوگران),
      برای ایجاد زیر ساختی ترین زیرساخت (که عمیقا و تحقیقا از این سد های مخرب محیط زیست بهتر عمل خواهند کرد. نک: مذاکرات کنفرانس سد در لندن, و سدهای وامانده ای که در خوزستان و زاگرس روی دست طبیعت و ملت ایران مانده اند)
      یعنی:
      جوانان مدرک گرفته ی بی کارمان را مشغول کنیم تا تمام کوه ها و تپه های هر زیست بوم محلی ی خودشان را با اصول علمی و کاربردی, به آبخوان و آبخیزی فعال تبدیل کنند.
      منابع مالی: مشابه همان پول هایی که خود مردم به هر دلیلی (به طیب خاطر ایمان و یا با چشم هم چشمی) برای قیمه ی امام حسین و بیست ویک رمضان و اربعین مصرف می کنند.
      این است زیرساخت سازی.
      زیر ساختی ترین زیر ساخت برای ایران, آبخوان داری و آبخیز داری است.
      به نظر شما, چند تا از ما این راهبرد حیاتی رو بهش خوب فکر کرده تا حالا.
      اگه یه مجموعه ی ارگانیک به حیاتی ترین راهبردش بی توجه باشه, درسته؟
      این غلطه که ما تووی قم, هر چی که خدا آب می رسونه, به طور طبیعی, برای زمین های اطراف خود اوون جا, حفظ شون کنیم, آیا اوون وضعی پیش میاد که من در بیابون قم – ورامین شاهدش بودم:
      برهوتی منجمد شده در ۶۰ سال پیش!
      نه روستایی , نه حیاتی و نه توسعه ای.
      ____________
      بر خلاف نظر شما که “هر چند در یک جا متمرکز”
      توسعه ی متوازن این نیست. این می شود سرطان توسعه. این می شود عامل مهاجرت و نابودی ی منابع کار و تولیدی که بشر در این واحه ها بوجود آورده, بصورتی خودکار و با تلاش درونی و ذاتی ی هر جماعت کوچک, برای هزاره ها, بدون کمک از دولتی مقتدر و مرکزی, و بدون استفاده از منابع مادی دولتی (که می گوید هزینه ی تولید اشتغال هر نفر در فلان نقطه این قدر یا آن قدر تومان است) .
      بشر ایرانی (و هر بشر دیگری) سزاوار این است که در واحه های زیر سمنان و بالای نایین و به سمت طبس, و در بالای کوهرنگ از همان امکانات و رفاهیات قابل تکراری استفاده کند که بشر روی پل طبیعت در سر چهار راه دودآلود مدرس و میرداماد و حقانی و همت و رسالت! عرض کردم قابل تکرار.
      این همان سرطانی است که تمام دنیا را گرفته و بی مسئولیتی ما در این جا هم، ما را بیشتر مبتلا کرده است.
      دیروز (۰۶-۰۶-۱۳۹۴) بانی مدرسه ی کودکان افغان در محله ی کن تهران, از خانوار های تک اتاقی گفت که در کوچه را که باز می کنی و می روی توو, با ۱۶ تا از این خانوارهای ۸ نفره به بالا روبرو می شوی (صد رحمت به خوونه ی قمر خانووم و خوونه ی سید در فیلم گوزن ها), با یک شیر آب.
      این ها متولی می خواهند تا بسامان شوند.
      اولین سامان شان تامین شغل و مسکن و بهداشت و فراغت شایسته در آب و خاک خودشان است.
      وقتی آن جا نباشد, از افغانستان و از واحه های قم , می زند بیرون و میاید به فلاکتی می افتد که صد رحمت به بی امکاناتی های قم و افغانستان.

      دو بار ه برمی گردم و مرور می کنم نظر مبارک ات رو:
      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      “زیرساختی، مثل پل، جاده و نیروگاه بی تردید بهتر از نبودنشه. حتی اگر در یک نقطه متمرکز بشه. و حتی اگر هماهنگ نباشه.
      ــــــــــــــــــــــــــ
      در مورد زیر ساخت عرض کردم. پل مدرس, زیر ساخت نیست. قرار نیست هر سازه ی کت و کلفت فضایی, اسم اش رو بشه زیر ساخت گذاشت.
      این سازه, اسمش پل است ولی کارکرد پل را ندارد, کارکرد تماشاگاهی دارد. مردم تهران هم کم تماشاگاه ندارند.
      کسی از ساخت نیروگاه انتقاد نکرد. اما در عین حال هم می دانم که ” کوچک زیباست (ارنست شوماخر)”:
      مردم تک تک روستاهای بدخشان و نوار دورلند افغانستان, سال هاست که از دیناموهای شان برای برق آبی استفاده می کنند.
      این که “بودن” چیزی بهتر از نبودنشه, استدلال قوی ای نیست.
      این “بود” از هوا نمی آید. لفمه هایی را از جایی می ب بودجه می خواهد, نیروی انسانی ی کارشناسی می خواهد که سال ها وقت تلف می کنند و در جلسات تخصصی پول و وقت کلان تلف می کنند تا یک ایده به تصمیم نهایی بیانجامد, در واقع غول احمق دولت (منظورم از دولت, معنای فلسفی و جامعه شناسی ی آن است) آن قدر کند و کندذهن است که تحقق این سازه (پل طبیعت) باید سال ها کار برده باشد. همان طور که تحقق پایتخت شدن شهر هشتگرد جدید! که از ۴۵ سال پیش تا به حال, معلوم نیست کی شل کن سفت کن هایش تمام می شود,
      صرف این انرژی و پول, حتما در جایی دیگر باید خلاء انرژی و پول ایجاد کند. پس حق نداریم , باری به هر جهت, به صرف بالا آمدن یک سازه از روی زمین, امکانات کمیاب (انرژی و سرمایه) را نسنجیده صرف این جا بکنیم, اما صرف آن جای دیگر که ممکن است نیازمند تر باشد , نکنیم.
      دانیال ، نوشته ای:
      ساخت و ساز زیرساختی، خووبه ،
      “حتی اگر هماهنگ نباشه”

      اتفاقا این یکی خیلی هم هماهنگ بوده. یعنی ابر و باد و مه و خورشید با هم دست به دست داده اند تا پیشانیِ نظام را برق بیاندازند (این درست تعبیر آقای ناطق نوری رئیس مجلس بود، در پاسخ به سنگ اندازی های درست یا غلط هر روزه‌ی آقای موحدی ی ساوجی ی فقید، برای کرباسچی ی تازه وارد به تهران. (مشهور بود که آقای کرباسچی، کارگاه برج سازی ی ایشان را در خیابان جردن خوابانده بود)).
      آقای ناطق با دلی پر گلایه، موحدی را نصیحت می کرد، آن هم پشت میکروفون سراسری ی رادیو:
      “آقا نکنید، نکنید، درست نیست. هر روز سنگ ، هر روز چوب لا چرخ،
      آقا جان، نظام ایشون رو از اصفهان دعوت کرده تا “پیشانیِ نظام” رو ساماندهی (یا شاید آرایش ) کنه. شما نباید …”
      بله دانیال، این جور کارهای پر سروصدا و مطرح رو مطمئن باش که از چندین فیلتر تایید کننده ی بالاتر از شهردار رد می کنن و رد می شه. شهردار برای سنگ نندازی، می ره و جواز بالاترین ها رو می گیره تا بتونه با سرعت تامین بودجه کنه.
      بنابر این هماهنگ است و چه هماهنگی هم.
      اما ممکنه بگی که منظورم هماهنگ نبودن با کل نظام توسعه ی سالم و واجب ملی است.
      یعنی در این صورت این می شود که:
      “درست است که می دانیم، این طرح و پروژه ی نازیرساختی، هماهنگ با یک توسعه ی همه جانبه ی ملی نیست، اما بالاخره، سازه ای رفته بالا. این خودش فی نفسه، خووبه.”
      ــــــــــــــــــــ
      در جواب می گویم:
      نه. به هیچ وجه.
      شما یک ماهواره ی کوچک بخر (مثلا به اندازه ی یک کمد) و بزارش توو اطاق پذیرایی ات.
      شکی نیست که چیز دیدنی ای است. چیزی که هر کیلویش، مثلا ۴۰۰ هزار دلار قیمت دارد و با ظرافت زیاد ساخته شده.

      کسی که تو را با آن ماهواره در اتاق ببیند، نمی گوید مگر تو تووی ناسا هستی یا میخوای یه دکون رقیب براش باز کنی؟
      جای این دستگاه عالی، تو این جا نیست که.
      ـــــــــــــــــ
      بهتر نبود این پول رو می رفتی یه چیز دیگه می‌خریدی که معمولا برای آراستن اتاق پذیرایی استفاده می کنند؟
      کله ی فیل و چند تا میمون چوبی، می تونن زینتی برای مهمون خونه ها باشن. اما ماهواره، با وجود تحسین سازنده ، و فناوری ی پیچیده اش، درست نیست این این جا باشه.
      ـــــــــــــــــــــــــــ
      در متن مقاله نوشته بودم که صدها و هزاران پل ناساخته، اما شدیدا لازم در سراسر ایران لازم است.
      کدام نهاد مسئولی در سطحی ملی و البته با نگاهی ملی، به سازندگان پل طبیعت مجوز داده که بودجه ای را در این جا خرج کنند که ممکن است با خرد کردن ‌اش، هزاران تن از درد و رنج در وطن های خراب شان، رها شوند.
      دوست من، شما می دانید آیا که هر ساله ، به خاطر همین پل نداشتن ها، در زاگرس بختیاری و زاگرس کهگیلویه، هر ساله زحمت‌کشانی غرق می شوند که در بدر، به دنبال یک راه راحت تر برای عبور از شاخه های کوچک و بزرگ کارون یا تند آب های دیگرند؟

      چه کسی حق این انتخاب را باید به تو بدهد که پل را در تهران، و نه در گابریک مکران (ساحل جنوبی ی سیستان و بلوچستان) پی بیفکنی؟
      گابریکی که ممکن است با هر بارش ناچیزی، روزها بسته شود؟

      پس می‌توان پذیرفت که کار باید حتما هماهنگ باشد، اما با چه چیزی؟ یا با چه کسانی؟
      کار درست آن است که با منافع بیشترین بیشترین مردمان کوته دست هماهنگ باشد تا قدری از نابودیِ طبقه متوسط را در این خطه جبران کند، نه این که تراکم رفاه را در نقطه ای و فقدان مطلق یا نزدیک به مطلق آن را در بسیاری نقاط دیگر بیافریند، ادامه دهد یا دامن زند.

      آیا ما، با دستانمان، با اراده مان ، با بی تفاوت نبودن‌هایمان، با احساس مسئولیت کردن های اخلاقی‌مان، با مطالبه‌خواهی‌ها (اول از خود و بعد از نهادهای ناکارکردی) راهی برای گریز از تکرار این دایره ی بسته‌ی تکراری بوجود خواهیم آورد؟

  3. فرامرز رفیع‌پور استاد جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی در کتاب توسعه و تضادش به پاره ای از این امور می‌پردازد که شما در متن از آن با عناوین مختلف از جمله “پروژه‌های حیثیتی و نمایشی” یادکردید.
    در این کتاب گفته می‌شود که کشورهای جهان سوم برای اینکه نشان دهد از جامعه غرب عقب نمانده‌اند، بیشتر به “ظاهرسازی” و “نمایش‌کاری” می‌پرازد.
    البته آنچه که مشخص است این است که غرب اشکال مختلف توسعه را متناسب با زمان‌هایش گذرانده است و تا به امروز که به توسعه متوازن و توسعه پایدار مبتنی بر مشارکت رسیده است.

    1. عالی است!
      از اقای محمود کشانی به خاطر تامل بر این نوشته، بسیار سپاس گزارم.

      این که می بینم خیالات و شبه -توهمات بنده ، جایی داشته در واقعیتی که کسی دیگر، زحمت کشیده و بخشی از کتابش را به همان بحث اختصاص داده، امیدوار می شوم که رطب و یابس نبافته ام.

      اما این که فرموده اید:
      “تا این جا که به توسعه ی متوازن و پایدار رسیده است”

      این روزها همین توسعه ی پایدار و متوازن هم از سوی منتقدین حاضر در کشورهای راقیه، به نقد کشیده شده است، آن هم نه از دید محافظه کارانه، بلکه از نگاهی کاملا رادیکال تر و مترقیانه.
      یکی از آن ها، ایراد “در نظر نگرفتن مسئله ی مصرف بی انتها و بی نهایت است که ممکن است در این نوع توسعه در اولویت اول قرار نگرفته باشد”

  4. آنچه که غرب به آن رسیده یک مسیر حتمی نبوده ولی به اعتبار برخی نظریات و طرفداران زیست محیطی که می‌گویند بشر می‌توانسته راه دیگر را برگزید و یا شاید راه را به اشتباه آمده.
    در مجموع راه بازگشتی که وجود ندارد. اما این راه آمده را باید با کمترین تبعات طی کرد.
    ماحصل کمترین تبعات را توسعه پایدار نامیده اند.

    1. باز هم از محمود گرامی خیلی متشکرم به خاطر توجه شون به پاسخ این کمترین و همین‌طور، ادامه ی گفتگو.

      من در این عبارت شما”راه بازگشتی که وجود ندارد” بایدی را می بینم که باید اثبات شود. اثبات و رد این نکته هم ممکن است اصلا شدنی نباشد، چرا که با آزمایشگاه جامعه و تاریخ و جغرافیا طرف هستیم.
      بله. راه بازگشت به عقب وجود ندارد، به معنای این که: زمان فقط به طرف جلو خواهد رفت و از میان همین وسایل و ابزار‌ها ممکن است راه حل هایی پیدا شود.
      اما راه حل “کند کردن سرعت”، چند سال پیش از سوی شرکت کنندگان کنفرانس داووس سوییس (یعنی سرمایه داری جهانی) پذیرفته شد. پذیرفتند که نمی‌توان با این وضع، همچنان ادامه داد. بقا، نیازمند کند کردن سرعت است تا اوضاع بدتر از این نشود.

      باید یادمان باشد که همین الان، همه ی سرمایه داری، چیزی را که توسعه ی پایدار نامیده اند پذیرفته، حداقل بر روی کاغذ. اما همین مقررات را هم زیر پا می‌گذارند.
      اما بالاتر از این نوع توسعه ی پیشنهادی، می بینیم که نقد رادیکال، خود این پیشنهاد را به دلایل مختلف نشانه می گیرد و می گوید تکلیف مصرف در این توسعه، پادر هواست. باید برای نجات بشر، از مصرف و مذهب اش بیشتر حرف بزنیم.
      فرض اولیه ی “توسعه ی پایدار” این است که باید به فکر عوارض منفی این نظام هم بود و احتیاطات و الزاماتی را برای پیشگیری انجام داد. اما این راه حل، یک سری پیش فرض های سرمایه داری را مفروض قطعی می‌داند و از این فرضیات بیرون نمی زند.
      منتقدین به این قسمت کار، نگاه کرده اند: نظام عرضه و تقاضا، بازار، سودجویی به عنوان اصل راهنمای عمل سرمایه داری و … از این گونه اند.
      در نهایت، باید از درون همین وضعیت، راه حل های خلاقانه ای برای برون رفت پیدا شود.
      تغییر مسیر رادیکال، ممکن نیست. اما نقد رادیکال ممکن است. باید رادیکال نقد کرد، اما راه حل ممکن را از درون امکانیات فعلی جست.

      با احترام،
      کمترین

    2. محمود عزیز سلام.
      در مورد راهی دیگر، نوشته “هم کلامی ایوان ایلیچ و مجید رهنما” بیشتر صحبت کرده. تلاش کرده مسئله رو بیشتر باز کنه تا ما ببینیم آیا برون رفتی از این هاویه، متصور هست یا نیست!

  5. وقتی عدالت نباشه هیچ چیز سر جای خودش نیست …این بی عدالتی که همه امکانات در شهر تهران متمرکز بشه و تهران تبدیل به ایران کوچکی بشه که عده زیادی حسرت مهاجرت به این کلان شهر رو داشته باشن .در ضمن از شما متشکرم که به ما یاد میدین ظاهر بین نباشیم و بدونیم ممکنه پس هر چیز پر زرق و برقی قصه ی عمیقی نهفته باشد .
    هر کس به من چیزی بیاموزد مرا عمری بنده خود کرده.

    1. سلام و عرض ادب می کنم دوست گرامی

      ممنونم که تامل کردی و
      تازه! نظر هم دادی که مایه ی خوش حالی است.
      درست می گید که زرق و برق روی دیگری هم داره.
      درست گفته اید که ایران ، تهران نیست.
      تمرکز گرایی و شهر نشینی ، دو معضل جهانی اند.
      مقاله ی “هم کلامی ایوان ایلیچ و مجید رهنما” هم به این موضوع پرداخته.
      مهاتما گاندی، در همین مورد، نظریه پردازی ی زیادی نکرده، اما بیشتر عمرش رو صرف حل همین تمرکز گرایی و فساد و تباهیِ ناشی از اون کرده.
      کتابی داره به اسم:
      Village Swaraj
      یا خودگردانی روستایی
      که بازگوی تلاش ها و تاملات اوست در همین مورد بی عدالتی ای که در اول کامنت خودتون ازش حرف زدید.

      این کتاب، منتظر دستی است مصمم که بردارد و ترجمه اش کند و به اندیشه ی مردم ایران هدیه بدهد!
      کجاست آن دست و خرد مصصم؟!
      من مشغول کاری دیگرم که به همان اندازه اهمیت دارد.

  6. با سلام
    احتراما با نظر شما در این مورد مخالفم. این پول که هزینه شده برای هنر و معماری هست.
    شما روزهای تعطیل تشریف ببرید روی همین پل از شلوغی جای سوزن انداختن نیست. به شخصه چندین توریست رو بردم تا این پل ببینن و بدونن ایران هنوز هم مثل گذشته مهد هنر و معماری هست.
    واقعاً موندم این دوتا مجموعه رو چرا با هم مقایسه میکنید؟
    حداقل این پول در کشور خودمون صرف شده! پول های کلان تر از این برای کشور لبنان و سوریه و … خرج میشه. اگه انتقادی می کنید باید این مسایل هم بازگو بشه!
    به شخصه برای شهرهای محروم کشورم بسیار ناراحتم و هر وقت این مسایل رو میخونم از خودم می پرسم چه کار می تونیم برای ایران بکنیم ولی آیا با صرف هزینه این پل تمام مشکلات حل میشه؟ اگه اینطوره حاظرم هزار تای این پلها برای روستاهای کشورم خراب بشه.
    ولی لطفا با دید بازتری نگاه کنیم.

    1. خواننده ی بسیار گرامی,
      قبل از هر چیز تشکر منو بخاطر ابراز نظر مخالف تون لطفا بپذیرید.
      امیدوارم باز هم از ابراز نظرتون, مخصوصا که مخالف باشه, خودداری نکنید و به من کمک کنید تا بحثی دو طرفه رو به همه ی خوانندگان ارائه بدیم.
      یعنی نظر شما با نظر من , شد دو تا نظر؛ و بحث من، نسبتبه قبل غنی تر شد, حتی اگر هیچ جوابی از طرف من نوشته نشه.

      فعلا در فرصت کمی که دارم این نکته رو نوشتم.
      بعدا ازتون اجازه می خوام که تک تک گزاره های نظرتون رو با دقت بیشتری بخونم و اگر توان ذهنی و استدلالی برای پاسخ دادن وجود داشت, خدشه های شما رو پاسخ هم بدم.

      با احترام بسیار,
      کمترین

    2. سمیرای گرامی،

      با سلام و عرض ادب دوباره،
      قبل از نوشتن پاسخ به ایرادات محترمانه‌ی شما، دعوت‌تان می‌کنم که کامنت‌های بالا را حتما بخوانید. مخصوصا، پاسخ به دانیال کشانی را. در این پاسخ و پاسخ های دیگر، بعضی از دغدغه‌های سرکارعالی مطرح شده و سعی شده که در موردشان تامل شود.

      لطف کرده‌اید و نوشته اید:
      “احتراما با نظر شما در این مورد مخالفم. این پول که هزینه شده برای هنر و معماری هست”.
      – نه من و نه شما از مقصود اصلیِ سازندگان خبری نداریم. برای راه‌اندازیِ بیشتر پروژه‌های بسیار بسیار بزرگ ملی تا انواع کوچک تر آن‌ها، از ما ـآدم‌های عابر پیاده‌روها نظرخواهی نمی‌کنند تا نظر جمعیِ ما برای شروع یا شروع نکردن پروژه اعمال شود.
      ما فقط از روی قرائن خودمان است که ممکن است حدس‌هایی بزنیم. اما این را هم می‌دانیم که این نقطه‌ی خاص، یکی از مهمترین نقاط پایتخت است. کافی است به دعواهایی که بر سر تملک زمین‌های این منطقه که اسم سابق‌اش قرار بود “شهستان پهلوی” بشود و بعدا پروژه‌ی منطقه‌ی دیپلوماتیک و بعدا عنوانی با مضمون طرح توسعه‌ی تپه‌های عباس آباد نام گرفت و در آخر، تبدیل به گوشت قربانی‌ای شد که هر یک از ادارات محترم، تکه‌ای از آن را توانستند نصیب خود کنند. نگاه کنید به دو برج کنار هم در کنار اتوبان مدرس، که با هم کمتر از ۵ متر فاصله‌ی دیواربه‌دیوار دارند. نتیجه این که این طرح، درست مثل تونل نیایش-پل صدر، بسیار بسیار از سطح شهرداری بالاتربوده و باید هماهنگی‌های بزرگی برایش انجام می‌شده.

      اما البته که من و شما، حتما هنر و معماری و شاید ده جور فلسفه‌ی زیبایی شناسانه‌ی دیگر در آن ببینیم یا کشف کنیم.
      اما لفظ “برای …” نمی‌تواند معرف اهداف باشد. اطلاعات ما در همه‌ی موارد در کل کم است.

      بله! کسی که این پل را طراحی کرده، حتما از هنر و معماری نهایت استفاده را کرده و برای خود وی، این طراحی، یک موفقیت به‌شمار می‌آید. من شخصا به او می‌باید دست مریزاد بگویم.

      ـ تامل کرده‌اید و نوشته اید:
      “شما روزهای تعطیل تشریف ببرید روی همین پل از شلوغی جای سوزن انداختن نیست. به شخصه چندین توریست رو بردم تا این پل ببینن و بدونن ایران هنوز هم مثل گذشته مهد هنر و معماری هست.”

      بله! روزهای غیر تعطیل هم، این پل شلوغ است و اهالیِ تهران و بیشتر از آن، مسافران شهرستان‌ها، می‌آیند و عکس یادگاری می‌گیرند با یکی از مدرن‌ترین جاذبه‌های تهران. این رسم در تمام کشورها، بخصوص در کشورهایی که دارای رشد بسیار نامتوازن هستند، رسمی است جاری و ساری.
      چند جاذبه‌ی چشمگیر مدرن، و آن‌گاه سیل مردمان!
      این سیل جمعیت، هیچ توجیهی نمی‌تواند برای تخصیص امثال این بودجه‌های کلان به نقاط خاص کلان شهر‌ها ایجاد کند. صحبت بر سر این است که هنوز امکانات اولیه و بدیهی‌ای برای زیست شرافتمندانه‌ی یک انسان ایرانی، در سراسر ایران به حد تکافو نرسیده‌است و عقل منصف، طبعا، کمک به ایجاد امکانات اولیه‌ی زندگی را به تولید جاذبه‌های سازه‌ای (ساختگی، در برابر مثلا جاذبه‌های طبیعیِ اطراف تهران) ترجیح قطعی می‌دهد و انتخاب خود را می‌کند، چرا؟
      چون منابع مالی نامحدود نیستند. “آ” واحد پول در مملکت هست و باید ببینیم این مقدار را در کجا ها باید مصرف کنیم.

      آیا بهتر نیست، هدف و اولویت اصلی‌مان را تامین امکانات برخورداریِ برابر برای داشتن گزینه‌های درست و بهتر زیست شرافتمندانه و سربلند هر یک از ایرانیان، چه در تهران و چه در گواتر بلوچستان و چه اصلاندوز آذربایجان کنیم، و نه این که مهمان را به مهمانخانه ببریم و مبل‌هایی را که نیم ساعت پیش ملافه‌هایشان را برداشته‌ایم نشانش بدهیم، در حالی که آگاهیم در اصلاندوز خانه‌ی مان، ممکن است کسانی باشند که برای درمان یک تب ساده‌شان، ساعت‌‌ها معطل بمانند؟
      “باید که رنج را بشناسیم
      وقتی که دختر رحمان
      با یک تب دو ساعته می میرد.”
      و من این تب‌ها را به عینه دیده‌ام، منتها‌ دختر این رحمان نبوده و دختر رحمانی دیگر بوده.
      آن وقت است که همین شما، دوست عزیز، دست مهمان‌تان را می‌گیرد و با افتخار به پستوهای اصلاندوزیِ خانه‌تان می‌برید و همه‌جا را نشان می‌دهیدش، با سرِ بلند، و این را مهمترین جاذبه‌ی میهن‌تان معرفی می‌کنید که “میهن من، پستو و پسله ندارد، زیر و رویش یکی است، جایی برای شرمساری ندارد و همه جایش را نشان شما می‌دهم تا ببینید که “امکانات “قابل تکرار” پاریس را در همه‌ی جای فرانسه‌مان تکرار کرده‌ایم و چیزی جز برج ایفل و رودخانه‌ی سِن، کم نگذاشته‌ایم. چون برج ایفل و رود سن، دیگر تکرارپذیر نیستند.”

      – ایران، هنر و معماری دارد، و بسیار چیزهای خوب دیگر،
      اما مهد نیست. ادعای مهد بودن را فقط باستان‌شناسی می‌تواند تعیین کند و بعد از اثبات آن هم، افتخار خاصی نصیب همان مهد احتمالی نخواهد شد.
      اگر پا بگذاریم به استانبول ترکیه، یا همه‌ی شهرهای هند یا یونان یا چین یا مصر متوجه خواهیم شد که ما هم یکی از جماعات انسانی هستیم که معماریِ یادبودی و تشریفاتی و تجملی داشته‌ایم و بهترین معماران و هنرمندان‌مان را برایش بکار گرفته‌ایم، اما دیگران هم کم از ما نداشته‌اند یا اصلا ما در برابرشان خیلی کم می‌آوریم در این نوع هنر و معماری.
      قدرتمندان و ثروتمندان هر کشور، به حد وفور در این حوزه‌ها سنگ تمام گذاشته‌اند و ایران، فقط یکی از ده‌ها نمونه‌ است.
      در مورد همین کلمه‌ی “مهد”، ویل دورانت است که می‌گوید: “مشرق زمین، گاهواره‌ی تمدن”، یعنی بعضی‌ها بر اساس فقط یک سری شواهد تاریخی فکر می‌کنند که آدم‌ها برای اولین بار، در این‌ منطقه، روستا ساختند و از پرسه‌زنیِ گله‌‌ایِ شکارگرـگردآور، به مرحله‌ی اسکان رسیدند. این ادعای تاریخی، نه افتخاری نصیب کسی می‌کند و نه ننگی است برای آنانی که از این مهد تمدن خیلی خیلی دور بوده‌اند. چرا که همزمان، همین متمدن‌ها، اولین جنگ‌های منظم و حساب‌شده را هم، برضد یکدیگر راه انداختند و برادران‌شان را کشتند. و تاریخ رسمی، در واقع، قصه‌ی این کشتارها در مهدهای تمدن و در بیرون مهدهای تمدنی است.
      ویل دورانت، در آخر حرف‌هایش می‌‌گوید: “تاریخ بیشترش، حدس و گمان است، و الباقی تعصب و کوته بینی!” (نقل به مضمون)

      اما اگر به اوگاندا یا آلاسکا هم نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که هر یک از این‌ها، بهینه‌ترین معماری‌های معیشتی و غیر یادبودی و غیر تشریفاتی را تا حد امکان، برای زیست خودشان ابداع کرده‌اند تا بتوانند، آرامش و امنیت گرماییِ لازم را برای خود و جمع خود فراهم کنند.

      ایران هم یکی از زیباترین معماری‌ها را دارد، اما فقط یکی. تازه! این معماری‌های زیبا، معماریِ سنتی است و نه مدرن.
      نوع مدرن‌اش را در همه‌جای جهان می‌توان این روزها با پول خرید و نصب کرد، چنان‌که در دوبی در حال انجام است.

      نوشته‌اید:
      “واقعاً موندم این دوتا مجموعه رو چرا با هم مقایسه میکنید؟”

      فکر می کنم الان علت مقایسه‌ی این دو بحث کمی روشن شده باشد.

      مرقوم فرموده‌‌اید:
      “حداقل این پول در کشور خودمون صرف شده! پول های کلان تر از این برای کشور لبنان و سوریه و … خرج میشه. اگه انتقادی می کنید باید این مسایل هم بازگو بشه!”

      قطعا، با بخش دوم فرمایش شما موافقم. اما صرف خرج‌شدن یک منبع مالی در یک نقطه، توجیهی برای نوع خرج کردن آن نباید باشد. مثال هند را می‌آورم. هند اقیانوسی است از انسان‌های مفلوک، اما بزرگانش، ممکن است در فلان نقطه‌‌اش، هزینه‌‌های پرستیژیِ کلان کنند. این بزرگان باید در هر صورت جواب بدهند که چرا این، و چرا آن یکی نه. حالا اگر هند بیاید در سومالی، همین پول ها را خرج کند، صورت مسئله بدتر می‌شود. چرا که قبل از هر چیز، بزرگان هند، در اول هر کار باید پاسخگوی نیازهای معقول و مشروع و حداقلیِ شهروندان خودش باید باشند، و نه اهالی مفلوک‌تر سومالی. هند باید حتما از مردمش اجازه گرفته باشد برای این کار‌ها.

      فرموده‌اید:
      “به شخصه برای شهرهای محروم کشورم بسیار ناراحتم و هر وقت این مسایل رو میخونم از خودم می پرسم چه کار می تونیم برای ایران بکنیم ولی آیا با صرف هزینه این پل تمام مشکلات حل میشه؟ اگه اینطوره حاظرم هزار تای این پلها برای روستاهای کشورم خراب بشه.”

      این همدلی شایسته‌ی ستایش است. در اینجا هم درد و همدلیم.

      این پل، نمونه ای است مثالی از ناهمترازی و عدم تعادل تصمیم‌گیریِ بشدت متمرکز. صدها و هزاران پروژه‌ی کوچک و بزرگ این‌چنینی، روی هم جمع می‌شوند تا شاهد این باشیم که در شرق ایران، تا چشم‌ات کار می‌کند، نبود امکانات است. طبیعی است که وقتی هر کس، بودجه‌های محدود را به طرف خود بکشد، نتیجه عدم توازن و تعادل می‌شود،
      در یک طرف، شهری می‌بینیم در تراز لندن و پاریس، در طرف دیگر، بیابان و بیابان و بیابان و فلاکتی بسیار بیشتر از فلاکت ساکنان کلان شهرها.

      وقتی که قدرت تاثیر گذاریِ یک روستاییِ اصلاندوزی یا گابریکی یا نورآبادی، در یک نظم غیرمتمرکز، با قدرت تاثیرگذاریِ یک شهروند تهرانی یا یک لابی‌کننده‌ی حرفه‌ایِ تهرانی برابر شود، آن وقت، نظام بودجه بندیِ نامتمرکز، حرف همان روستایی‌ها را خوب خوب می‌شنود، صدای همان روستایی شنیده می‌شود و منابع مالی و بودجه‌ها سرگذشت دیگری پیدا می‌کنند. نظام توزیع بودجه بسیار بسیار بسیار محتاط تر و پاسخگوتر عمل می‌کند و از کیسه‌ی خلیفه خرج نمی‌کند.

      ما ایرانیان، تولید‌کنندگان بسیار بدی هستیم. یعنی آن‌قدر هزینه تولیدمان بالاست که اگر همه چیزمان را با کمک پول نفت، از خارج وارد کنیم، چیز بیشتری ته کیسه‌مان باقی می‌ماند. اما چرا هنوز سر پا هستیم؟ چون نفت داریم و این نفت خلاء نامولدیِ مان را پر می‌کند.
      اما مردم هند و سومالی، مردمی‌اند کاملا بی‌پول. باید حتما چیزی تولید کنند تا بخورند. در آنجا ها، مصرف خیلی محتاطانه است. لابد بعضی گلایه‌های آماریِ سر دستی را شنیده‌اید که مثلا می‌گوید ما چند برابر متوسط مردم دنیا، مثلا برق مصرف می‌کنیم، یا بنزین مصرف می‌‌کنیم یا لوازم آرایش یا دارو. و این‌ها واقعیت هم دارد. ما آدم‌های پر مصرفِ کم تولیدی هستیم.

      در هند و سومالی و … وضع این طور نیست. خیلی سخت می‌گذرانند مردم. آب گران است، برق گران است، بنزین خیلی گران است، حتی موبایل هم. همین موبایلی که ما ممکن است سال به سال عوض کنیم. در سفری کوتاه به هند، شاهد بودم که کمتر کسی نوع هوشمندش را داشت. آب جوشیده برای چای، همیشه مشکوک به نجوشیدن بود، چرا که کاسب، فقط آب را گرم می‌کرد و می‌داد دست‌ات.

      همین خصلت ریخت و پاشی، و بهره‌وریِ ناچیز، بر روی کل همین بودجه بندی های نامتوازن سنگینی می کند و وضع را بدتر می‌کند. یعنی پروژه‌ها با هزینه‌های نجومی ممکن است انجام شوند و طبیعی است که برای کسانی که صدای‌شان کمتر شنیده‌ می‌شود، چیز کمتری باقی خواهد ماند. در ایران اصطلاح “بودجه‌ی آسانگیر” اصطلاح بسیار آشنایی است.

      پس، هیچ پلی را بهتر است خراب نکنیم، چون با خراب کردن‌شان، هیچ پلی ساخته نمی‌شود. اما با غیرمتمرکز کردن نهادین تصمیم‌گیری، قلعه گنجی‌ها از آن پس، فرصت شنیده‌شدن خواهند یافت و از گوشت قربانیِ بودجه، حداقل “پاچه‌‌ای” نصیب‌شان خواهد شد، اگر که زبان و مغز و ران گیرشان نیاید.

      اما خودمانیم!
      چشم دوختن به دولت منجی، که باید بیاید و همه‌ی کارهای ما را انجام بدهد، یک خصلت بد مزمن ایرانی است. این که دولتی با جیب پرپول باید بیاید و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد برای قلعه گنج مهیا کند، به خودیِ خود، فکر فسادآوری است و “دولت بزرگ” تولید می‌کند.
      باید بجای این انتظاربی‌جا و فسادآور، همان مردم قلعه گنج، تولید کوچک-مقیاس مستقل را از سربگیرند و منتظر دستی از غیب نمانند و راه حل های خود را برای حفظ همان آب موجود عملی کنند. این کار عملا انجام نمی‌شود، بلکه پدیده‌ای به اسم مهاجرت کاری یا موقت یا دائمی، و تخلیه‌ی روستاها، چیزی است که در نهایت خود را نشان می‌دهد. چرا؟ چون شهر، جاذبه‌ای دیگر دارد و بالاخره با پلاستیک جمع کردن هم می‌توان راحت تر از قلعه گنج، معیشت کرد.

      اما من که شاهدم پولی هنوز هست در ته کیسه، می‌توانم آرزومند تعادل در تخصیص آن باشم. نه این که پهلوانی درست کنیم که یک بازویش، سرطانی رشد کرده، و بازوی دیگرش را از شدت لاغری و ضعف، پنهان کرده است.

      اگر با خواندن کامنت‌های بالاتر و پاسخ‌هایشان و پاسخ به شما، هنوز هم فکر می‌کنید که با دیدی بازتر از این هم می‌شود نگاه کرد، ممنون می‌شوم که راهنمایی کنید.

      عدم تمرکز، در تصمیم‌گیریِ موثر، پیام اصلیِ متن نوشته و این پاسخ است.

      با سپاس از تامل و حوصله‌تان،
      و تشکر دوباره از این که به من کمک کردید تا ابهام زدایی کنم.
      شنوای نظرتان می‌مانم.
      با احترام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.