ملکیان، تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، با زندگی در خاک ایران

بخشی از مصاحبه‌ی مصطفی ملکیان (معلم نامدار فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی دین با مجله اندیشه پویا، شماره یک، ۱۳۹۱)

 در ایران می‌مانم، چون ممکن است بتوانم قوت قلبی برای تلاشگری باشم
در ایران می‌مانم، چون ممکن است بتوانم قوت قلبی برای تلاشگری باشم

آیا دلتان می‌خواهد فقط مصرف‌کننده باشید، یا مایلید که در جریان تولید اندیشه‌ و فرهنگ، شما هم نقشی کوچک یا بزرگ داشته باشید؟
پس لطفا پس از خواندن‌ نوشته،اگر برای‌تان ممکن بود، نظرتان را در بخش دیدگاه در زیر مقاله اضافه کنید. با این کار، شما هم سهمی در تولید فکر و فرهنگ خواهید داشت. با توجه به این‌ مزیت که، نظردهنده در اینترنت، بر خلاف نظر شفاهی، می‌تواند قدری هم بیشتر به پیامد سخن خود بیندیشد، با تامل بنویسد، دوبار فکر ‌کند و سرآخر، یک متن باقی بگذارد.
آماده‌خواری و میان‌بُریسم ‌‌آفتی است همگانی!
ما می‌توانیم خلاف این جریان شنا کنیم.
پس باید هزینه داد!


مصطفی ملکیان در جواب خبرنگاری که از او پرسیده چرا در ایران مانده‌اید؟ می‌گوید دلیل اولش غم غربت است و بعد:

“یک علت دوم این است که من بیش از هر کسی به عیب و نقص‌های خودم پی می‌برم و بیش از هر کسی می‌دانم چه شخصیت کوچکی دارم. اما در عین حال می دانم در نظر کسانی مثل برخی دانشجویان و مردم، شخصی هستم اگر نه بزرگ اما نه به آن کوچکی که در ذهن خودم هستم. حالا آن اشخاص وقتی می‌فهمند من در ایرانم یک قوت قلب و امیدواری دارند. اگر یک وقتی باخبر شوند که ملکیان هم رفته احساس می‌کنند که گویی پشتشان خالی شده، احساس می‌کنند کسانی آنها را به عرصه عمومی کشاندند، کسانی چشم آنها را باز کردند و وقتی که چشم‌شان باز شده و کنش و واکنش‌هایی کردند حالا که دارند عواقب آن چشم باز شدن را می‌بینند، آنهایی که چشم‌شان را باز کردند نیستند.

باور کنید در این چند سال اخیر بیش از ۱۰۰ مورد، روبه‌روی دانشگاه تهران که در کتابفروشی می‌گشتم یکی به من برخورده و گفته مگر شما ایرانید؟ مدتی قبل یک آقایی که کرد بودند از من پرسید شما ملکیانید؟ گفتم بله! گفت من و خیلی از دوستانم در کردستان فکر می‌کردیم شما رفته‌اید. بعد موبایلش را به رهگذری داد گفت عکسی از من و آقای ملکیان بگیر تا من بروم به عنوان سند به دوستانم نشان بدهم. این مساله‌ی کم‌اهمیتی نیست. من برای کاستن عوامل Objective (عینیِ) درد و رنج هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. اما برای کاستن عوامل Subjective (ذهنیِ) درد و رنج دیگران می‌توانم کاری کنم. می‌توانم در کنار مردم باشم تا قدرت تحمل مشکل‌شان بالا برود و رنج آنها را از پای درنیاورد.

علت سومی که وجود دارد این است که من در هر کشور غربی که بروم اساتید، متفکران و عالمان و محققانی بسیار قوی‌تر از من وجود دارند. بنابراین من اگر آنجا نباشم ضربه‌ای نمی‌خورند. [اگر] باشم هم، خلا چندانی پر نمی‌شود. اما وقتی در کشور خودم -که به انداره کشورهای دیگر، عالم و متفکر وجود ندارد- باشم کار به من رجوع می‌شود. دانشجویی که رساله دکترا یا فوق‌لیسانس را می‌گذارند، مترجمی که ترجمه می‌کند، محقق و پژوهشگری که دارد تحقیق می‌کند، به من رجوع می‌کنند و من هم می‌توانم گرهی از کار باز کنم.”
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نگاه مصطفی ملکیان را به موضوع ماندن یا رفتن دیدیم. فروتنانه بود. صمیمانه بود. اول از همه ضعف خود را در برابر غم غربت بر می‌شِمـُـرْد. بعد مصلحتی اخلاقی یا قهرمانانه را مطرح می‌کرد که او را به ماندن تشویق می‌کند.
ملکیان، تا همین جا هم که آمده، به این مردم خوب خدمت کرده، هر چند خود را صدها بار مدیون تر از این‌ها ببیند. به مخاطبانش راه سقراط یا راهی نزدیک‌تر به سقراط را نشان داده. به هنر اندیشه و هنر گفتگو دعوت کرده. به فلسفه ورزی و مدارا و بالاتر از آن به معنویتی فراتر از هر مرزی دعوت کرده. اما باز با این حال با این مردم هنوز اخت است و حس می‌کند که چون هنوز می‌تواند به این مردم خدمتی کند، باید بماند و در خدمت باشد و به زندگی معنایی با معناتر بدهد، چرا؟
چون وطن‌دوست است، مام وطن را دوست دارد، عیبش را رو در رویش می‌گوید، اما باز هم دوستش دارد. نسبت به او عاطفه می‌ورزد، اما نمی‌پرستدش، چون وطن‌پرست نیست. داعیه‌ی جهان وطنی دارد، اما چون نام جوانان وطن می‌شنود، تردید می‌کند و می‌ماند.
نه مانند آنان است که وطن را هم‌چون پشته‌ای از مال غارتی می‌بینند و کولبارهای خود را از آن پر می‌کنند تا به کنام خود در ساحل امن بلاد کفر برسانند، و نه مانند آنان است که دم از وطن‌پرستیِ دمادم می‌زنند و دل‌ها را با نفرت نسبت به “دیگری” و  “دگر-جا” و “دگراندیش” و “دگرباش” می‌آکنند و شاید هم، در زمانی “معهود و موعود” یا “حادث”، مانند گروه قبلی، “باره‌ی خود برگیرند” و “سر خویش گیرند و جان خویش برهانند.”

او تنها به معلمیِ وطن‌دوستانه‌ی فروتنانه و بی‌آلایشی بسنده می‌کند و بس!

و چه فخری بالاتر از این برای او و برای “انسان، به مثابه انسان”!

این است معنای راستین وطن و وطن دوستی!

10 پاسخ

  1. یک متفکر،با چالش فکری به بالندگی ،میرسد، وشرط اساسی ،جهت،تحقق آن، اقامت نمودن،در محیطی است، که، زمینه، نقد و بررسی، را مهیا سازد، در واقع، امکان در،دسترس بودن را به،مخاطب خود،وسایر،اندیشمندان میدهد.
    از انجا که تضارب ارا،در محیط های علمی ما،هم،حتی نامحسوس،می باشد، حضور آن،بزرگوار،در میانمان، فقط،به عشق،مخاطب بوده،ونامی جز((وطن دوستی)) ندارد.

  2. ممنونم از توجه و تامل تون خواننده ی گرامی،
    تعریفی واقعی از وطن دوستی را داریم می بینیم و عمل به اون رو هم شاهدیم.
    شاید این تعریف به جای ادعاهای وطن، وطنی بنشیند که گوش‌های مان را پر کرده اند.
    این چنین باد!

  3. سلام بر شما دوست ارجمند. از نوشته های خوبتان بهره مند می شوم و سپاسگزارم.
    مصطفی ملکیان، انسان شریفی ست و از نیکان روزگار. حقیقت طلبی، صداقت ورزی و دردمندی، از ویژگی های بارز اوست.
    او حق بزرگی بر گردن ما دارد. کوشش وی در تعلیم و ترویج فرهنگ گفت و گو و روحیۀ نقادی و پرسشگری در جامعه (در عین التزام عملی به مشی اخلاقی و سلوک فاضلانه و فروتنانه) و نیز در جمع کردن بین “عقلانیت” و “معنویت”، الگوی شایسته و مناسبی برای همۀ مصلحان و نیک خواهان است.
    امیدوارم که ملکیان، همواره متواضع و نقدپذیر باقی بماند و هیچگاه گرفتار مریدپروری نگردد.

  4. سلام
    می خواهم نظر کوتاهی بنویسم ولی قبل از آن ،ذکر این نکته که بنده به عنوان دوست دار دانش و دانشمند به آقای ملکیان محبت دارم، ضروری است و حال نظر بنده:
    بنده یکی از علل نرفتن ایشان را شهرتی میدانم که در این سال ها عاید ایشان شده است و کسی که لذت این مشهور بودن و محل رجوع بودن را بچشد ، سخت می تواند از آن دل بکند زیرا به قول ایشان در ممالک دیگر متفکر بنام کم نیست و استقبال ایشان در آنجا با مشکلاتی همراه خواهد بود. از ابوذر غفاری پرسیدند که چرا ما مرگ را خوش نمی داریم؟ گفت: زیرا که شما در اینجا آشنایانی یافته اید و مأنوسید و هیچ کس دوست نمی دارد که از سرای آشنایان به دیار غربت سفر کند.
    خداوند همه مان را آشنای دو جهان سازد که خود فرمود : ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النار.آمین

    1. دوست گرامی،
      پیش از هر کلامی،
      از اعتنای تان به این نوشته و گفتار آقای ملکیان خوشحال و ممنونم.

      ____________
      در فرصتی بیشتر افتخار هم گویی با نظرتان را خواهم یافت.

  5. سلام
    داشتن عشق به میهن وماندن در شرایط مختلف در کنار هم میهنان,ازخصایص شجاعان است
    حتی اگر با تمامی عقاید استاد ملکیان هم موافق نباشیم,ماندن ایشان در میهن ستودنی است

  6. اینکه در کمال فروتنی به ضعف های خود واقف است و خودآگاهی و مراقبه ی کم نظیری دارد جناب ملکیان ، امری است بسیار الگودهنده و امیدوارکننده برای ما جوان تر ها . این گونه باشد که خرد خرد و پرسان پرسان مسیر خویش بیابیم و سر به راهی بنهیم که شاید …

  7. با سلام و تشکر از نشر رایگان ثمرات تفکراتتان
    به جناب ملکیان ارادت دارم و حضورشان در ایران را موثرتر می دانم اما گمان می کنم این حضور اجباری برای هر کسی قابل توصیه نباشد، جنس فعالیت های ایشان به نحوی است که می توانند در ایران به کارهایشان اگرچه محدودتر ادامه دهند اما همه چنین نیستند، اگر محسن کدیور در ایران بود امروز چه سرنوشتی داشت؟ اگر احمد قابل زودتر و برای همیشه وطن را ترک کرده بود زمان بیشتری با آسودگی نمی زیست و آثارش را تکمیل نمی کرد؟ و همینطور کسان دیگر

    1. سلام. بزرگوارید شما
      ممنون از اعتنا و توجّه تان به این یادداشت.
      من هیچ تعریضی به سخن شما ندارم.
      چون فقط دو قسم آدم را سوا کرده بودم و هر کسی را مختار به ماندن یا رفتن می‌دانم. کسی که فکر می‌کند در این جا زندگی اش را با معنا نمی‌تواند بکند و در ضمن به دم دست ترین آدم های ممکنه خدمت و رایگان بخشی ی موثر کند، از نظر اخلاقی حق دارد جای بهتری را برای همین کار در نظر بگیرد. اما یک نکته یادمان نمی رود: ما اول از همه به این مردم مدیونیم، به خاطر همه چیزمان، بخاطر رنج هایی که هر روزه شاهدیم که می کشند و ما هم شاید بتوانیم بهتر از کسی دیگر خاری از پایشان بیرون آوریم. پس هم شما و هم من در این اولویت مشترک هستیم. منتها شرایط هرکس ممکن است اقتضایی متفاوت ایجاد کند.

      حالا حساب آن دو گروهی که به طور کلی اسم بردم خیلی خیلی سوا می شود.
      سلام بر همه‌ی آنان که به فکر خدمت بی پاداش در این جا یا هر جا هستند.
      دختر خانمی ایرانی آمده بود در یک جمع علنی و از آموزش خدمات داوطلبانه در کشوری اروپایی و بعد رفتن به کشور بلیزی صحبت می کرد. این دخترخانم قبل از رفتن از ایران به اروپا، هیچ آشنایی و علاقه و انگیزه ای به کارهای این چنینی نداشت. اعضای سازمانی مددکار برایش کشور بلیزی در همسایگی ی مکزیک را تعیینن می کنند. شش ماه می رود و برای سرخ پوستان مسکیتو، توالت درست می‌کند و شستن دست بعد از توالت رفتن را یاد می دهد.
      وقتی این ها را تعریف کرد، شنونده ای با تمسخر و تحقیر، گفت این همه مملکت ما نیازمند داره، بعد شما رفته ایدد جایی که اسم اش را هم نشنیده ایم.
      کسی دیگر جواب داد که این خانوم دراوون جا به حس انسانی ی وظیفه در برابر نیازمندان رسیده، حالا شما هم در همین جا آستین بالا بزن.
      اتقاقا خانم گفتند که شش ماه است که ان جی او های کمک رسان ایرانی را هم تجربه کرده، مخصوصا یکی از مشهورترین شان را. اما طرز رفتارشان را (در درونن نهاد) نپسندیده و قصد دارد باز هم کشوری را در بیرون انتخاب کند.
      ما به عنوان مخاطب به ایشان حق می دهیم که بر طبق تشخیص خود هر جایی را که خواست انتخاب کند. اما طبیعی است که بهترین و ممکن ترین جا، مردم همزبان خودمان هستند، مشروط به این که شرایط امکان بدهد.
      برای بعضی ها آن شرایط جمع اند ، برای بعضی دیگر فاقدند.

      با سپاس دوباره از عنایت تان به این نوشته و سایر نوشته ها و شاید کتاب ها.

      کمترین، کشانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.