مهاتما گاندی، صدمین سال تولد، ۱۹۶۹
از آخرین نوشتههای کارل یاسپرس*
برای اشتراک در همین سایت، کانال گاه فرست و کانال آهستگیْ لطفا کلیک کنید
برای دانلود کتابها لطفا همینجا را کلیک کنید
گاندی با شجاعتِ ذاتیاش با خشم و غضبِ جمعیتِ آشفته روبرو میشد و پیامِ آشتی و دوستی را موعظه میکرد. نشستهای نیایشاش منبعِ استقامت و دلداری به مردان و زنانِ بیشمار در پایتخت و بیرونِ آن شد.
هیجان آنقدر بالا گرفته بود که بعضی آدمهای کژراه تلاش میکردند جلوی این نشستها را بگیرند، اما او بیترس و بیوحشت و با وجود مخالفت، تهدید و حمله کارش را ادامه میداد. در سپتامبر ۱۹۴۷ در کلکته به او حملهی کشندهای شده بود. حملههای بیشتری در دهلی و در ادامهی تهدیدها رخ داد. اما هیچچیز نمیتوانست او را بترساند. او با این شجاعت و صبرِ مثالزدنی، مسیر انتخابیاش را برای تفاهم، مهر و برادری دنبال میکرد.
از آن زمانی که در آفریقای جنوبی بر ضد خودکامگی ایستاد، هر کار او مُهرِ عظمت بر خود داشت، اما شاید گاندی در آنجا هرگز به آن بلندایی نرسید که در آخرین شش ماهاش رسید. در این مدت شیرینی و استقامتی تازه از همهی کلمات و اعمالاش جاری بود. هر کسی که با او تماس میگرفت، آدمی خالصتر و بهتر او را ترک میکرد.
گاندی نه با نیروی اسلحه، بلکه با بیخشونتیِ بر پایهی درستی بود که هند را از حاکمیتِ بریتانیا آزاد کرد. تا جایی که با مقاماتِ حاکم برخورد داشت، عملاش سیاسی بود، اما سیاستِ او رهیافتی با ماهیتی بینظیر داشت.
در دنیایی که به زندگیِ مطابقِ درستی و اخلاق تظاهر میکند، گاندی نقابِ دورویی را پاره کرد. او نه تنها در نوشتههای تحلیلیاش بر حاکمیتِ خشونت در جامعه متمرکز شد (دیگران از مدتها پیشتر این کار را انجام داده بودند) بلکه بالاتر از هر چیز در زندگیِ واقعیاش با در معرض قرار دادن خود در برابر خشونت و رنج بردن آشکارْ بر آن تمرکز کرد.
قدرتِ گاندی در آمادگیاش به تحمل همهی پیامدهای اقداماتاش از سوی قدرتهای حاکم و در تواناییاش به تزریقِ این آمادگیِ رنج بردن به درونِ تودههای هندی بود. او با روشِ استوارِ مبارزهی بیخشونت بر ضدِ خشونتْ جهان را شگفتزده کرد و به مردم هند الهام بخشید.
گاندی انسانی بود که به دنبال دستیابی به ناممکن رفت، یعنی بهدنبالِ سیاستِ بیخشونت. موفقیتاش فوقالعاده بود. آیا به این ترتیب بود که ناممکنْ ممکن شد؟
گاندی همهی انواع خشونت فیزیکی را ردّ کرد. او که بارها در زندگیاش زندان کشید، و جاناش را هم تهدید کردند، در آخر به قربانی ترور تبدیل شد. اما آیا او با هر شکلِ خشونت مخالف بود؟ فکر میکنم این پرسشی بنیادی است. گاندی که صادق و صریح بود وقتی که ادعا میکرد میخواهد مخالفاناش را قانع کند، آنان را عوض کند و با آنان به توافق برسد، در حقیقت آگاهانه به اجبارِ اخلاقی دست میزد. ظرفیتِ شخصیاش برای رنج بردن، با پژواکِ سهمگیناش بر روی بردباریِ مردم هند، بهخودیِ خود در نهایت شکلی از “خشونت” شد که در نهایت انگلیسیها را از هند بیرون کرد.
کسانی نظریهی باستانیِ هندیِ قدرتِ پارسایان را به یادمان میآورند. این پارسایان با کفّ نفسِ و خویشتنداریِ بینظیرشان که بر خود روا میکردند، قدرتی جادویی میانباشتند که به آنان بر همهچیزها چیرگی میداد. حتی خدایان همْ از قدرتِ این پارسایان میترسیدند.
خویشتنداریای که گاندی بر خود تحمیل میکرد، بیشک نتیجهی نوعی خشونتِ اِعمالی بر روی خودِ درونیاش بود. اما این “خشونتبهخود” یا وادارسازیِ خودْ محدود به خودِ شخص نمیشود، چون کسی که به خود خشونت وارد میکند همان مقدار هم آماده است که آن را بر روی دیگران بکار بگیرد. در موردِ گاندی، فشارِ اخلاقی یکی از عواملِ اقدامهای اوست و این فشار علتِ بخشِ قابل توجه نتیجهای است که به آن میرسد.
اگر روشِ بیخشونت گاندی نتوانست عملا خشونت را کنار بگذارد بلکه آن را به جای دیگری منتقل کرد، با اینحال او به موفقیتِ سیاسیاش بدون خشونت فیزیکی دست یافت، هر چند که تعدادِ اندکی از پیروانِ منفردش به حداقلی از خشونت فیزیکیای متوسل شدند که او با آن مخالفت داشت.
آیا گاندی به این ترتیب روشی سیاسی را کشف نکرد که با آن “درستی” میتواند بر قدرت غلبه کند؟ برای درکِ عمیقِ معنای این موفقیت بایستی چیزی را بفهمیم که آن را به چنین تجربهی بیهمتا و قابل توجهی تبدیل میکند.
تاریخ به ما میآموزد که اطاعت با توقیف کردن و محصور کردنِ دیگران و گسترشِ نابودی بهدست میآید، مثل آتِنیها در ساموس، رومیها در فلسطین، کلیسای قرون وسطی در پراوِنس و کرامْوِل در ایرلند. قدرت هر وقت که بی مانع یا بی تردید اِعمال شود، مطلق میشود، چه با سیاستیِ آگاهانه باشد یا به نام وحیِ الهی. مردمی که زمانی به آزادیشان افتخار میکردند خود را با این خودکامگی نابودشده میبینند.
انگلیسیها در برابر سرآمدِ پرسشها –وقتی اقتدارِ قدرتِ حاکم عمیقا تهدید میشود، قدرت تا کجا آماده است که جلو برود؟- پاسخِ خود را آماده داشتند: بهتر است کنار کشید تا این که به ایجادِ وحشت متوسل شد. گاندی همیشه آزاد بود که در عرصهی عمومی حرف بزند. حتی زمانی که در زندان بود این امکان را داشت که به عمل دست بزند. لیبرالمَنِشیِ انگلیسیها و برداشتِشان از حقوقِ قانونیْ بالیدنِ گسترهی کامل فعالیت را برای گاندی ممکن میکرد. به این ترتیب دستاوردهای گاندی همان قدر –اگر نه بیشتر– مدیونِ رهیافتِ انگلیسیها به سیاست بود که مدیون رفتارشان با افکارِ خودِ گاندی بود.
اما واقعیتِ فوقالعادهای هنوز باقی میماند –واقعیتی که شاید در تاریخ بیمانند باشد– و آن این که در اینجا انسانی وجود داشت که ابزاری برای اقدامِ سیاسی از فکری خلق کرده بود که سیاست را استعلا میبخشید، و کلِ زندگیاش نمایشِ دائمیِ این باور راسخ بود.
گاندی نظریهپردازِ کنش خود بود. سیاستورزیاش ریشه در اصول مذهبیای دارد که سیاست را استعلا میدهد. این اصول ریشه در کنشِ خودِ درونی دارد که منجر به ساتیاگراها (پایداری در راهِ حقیقت) میشود، یعنی چسبیدنِ محکم به “بودن”، و چسبیدن محکم به حقیقت. گاندی خودش مثالِ عملیِ این اصل را ارائه میداد. مقاومت در برابرِ بیرون بایستی از قدرت فعالِ عشق، ایمان و ایثار ریشه بگیرد. کسی که با ساتیاگراها زندگی میکند بایستی به حقیقت، پرهیزکاری، شجاعت، اراده به ایثار وفادار باشد. او بایستی با شادمانی و خوشرویی همهی رنجی را که بر او تحمیل میشود بپذیرد، نه منفعلانه، بلکه بهعنوان “رزمندهی حقیقت”. پیرو ساتیاگراها انضباطِ ذهنی و معنوی را دقیقا به شکلی رعایت میکند که بدن در کاربردِ سلاح تمرین میکند. او در دنیای “خودپالایی” زندگی میکند.
گاندی در این نکته همْ با پارسایانِ مقدس فرق داشت که همهی زندگیاش جستجویی دائمی و پرسشی بیپایان برای “خودپالایی” با نوعی آگاهی از “گناهِ خود” بود. او همهی تلاشهایی را که تمایل به مقدسسازی ازو بودند تحقیر میکرد، و این یکی از دلمشغولیهای بزرگ زندگیاش بود که در برابر موج پابوسانی مقاومت کند که آرزوی خدایگانیاش را داشتند. حس میکرد که این جلوهی نادرستْ به آرمانی که پیش میبَرَد لطمه میزند.
با این روحیهی ازخودگذشتگی نشان داد که یک فکرِ “مافوقِ سیاسی” میتواند به نیرویی برای عملِ سیاسی تبدیل شود. نکتهی بزرگیِ گاندی در دورانِ ما در همین جاست. در نگاهِ او، سیاست نهتنها از اخلاق و دین جداییپذیر نیست، بلکه به شکلی دائمی و کامل با آنها رشد میکند و میبالد: بهتر است مُرد، بهتر است کل مردم از روی نقشه پاک شوند تا این که خلوص روح را قربانی کرد.
گاندی مثالِ بیمانندِ روزگارِ ما در سیاستِ اخلاقی و دینیِ انسانی است که برای حقیقتِ بیپرده زندگی میکند. این انسان که در آفریقای جنوبی بهبهانهی نژادش تحقیر شد، و با وجودِ تحصیل در انگلیس از ریشههای هندیاش الهام گرفت، این انسان از عشق به هندِ آزادی که شانِ خود را دوباره برگرداند، از نوعی آمادگی برای رنجبردن و از روحیهی ایثار نامحدود انگیزه میگرفت. همزمان، او هرگز آن حسِ گناهِ درونی را از دست نداد که جرقهای است که فرد را برای عزمی بزرگتر برمیانگیزد.
امروزه با این پرسش روبروییم: چطور میتوانیم از دستِ خشونتِ فیزیکی و جنگ خلاص شویم و جلوی هالوکاستِ سلاحهای اتمی را بگیریم؟ گاندی از راه عمل و نظرش پاسخِ حقیقی را به ما داده است: فقط آن ارزشهایی سیاسی که سیاست را استعلا میدهند میتوانند نیروی نجاتِ ما را تامین کنند.
سرانجام، این که امروزه این پاسخ را یک نفر از مردمِ آسیا عرضه کرده برای ما شوقبرانگیز است.
مترجم: غلامعلی کشانی، تیرماه ۱۳۸۵
========================
* کارل یاسپرس (۱۸۸۳- ۱۹۶۹)، متولد اولدنبورگِ آلمان، یکی از بزرگترین فیلسوفانِ دورانِ مدرن است. کار او که تقریبا در سهچهارمِ قرن مطرح شد نفوذی عمیق بر روی اندیشهی معاصر داشته است. مقالهی بالا یکی از آخرین نوشتههای اوست که در ویژهنامهی یونسکو با عنوانِ “مهاتما گاندی، صدمین سال تولد” در سال ۱۹۶۹ منتشر شد.
### تصویر بالا، گاندی است در کنار همسرش و خان عبدالغفار خان، مشهور به گاندی مسلمان یا گاندیِ سرحدی و فخر افغان که تا آخر عمر (سال ۱۹۸۹) به آرمانهای گاندی وفادار ماند و نمونهای شد از نگاه پارسایانه و سکولار به دین و زندگی بهطور کلی، و به دینِ آباء و اجدادی به طور خاصّ.