برای اشتراک در همین سایت، کانال گاه فرست و کانال آهستگیْ لطفا کلیک کنید
برای دانلود کتابها لطفا همینجا را کلیک کنید
روی دیوارهی کوتاهِ گورِ مهجور و فروتنانهی باروخ اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷) در “کلیسای نو” (نیوکِرک، لاههی هلند)، عبارتی به عبری حک شده: “مردمَات” (آمخا یااَمخا)، که اشارهای است به بزرگداشتِ اسپینوزا بعد از ۲۷۹ سال، از سوی تحسینکنندگانِ یهودیاش:
مجسمهای و منشورِ سنگیِ یادمانی هم به یادِ او در میدان واترلوی آمستردام گذاشتهشده تا شفقتِ فراگیر، همراهی با طبیعت، تیزفکری، جسارتِ ناهمرنگی، اندیشیدن به ممنوعهها، پایمردیِ اخلاقی و استواریِ آزادهزیستن بزرگداشته شود:
او یکی از شریفترین فیلسوفانِ عالم است، نابغهای باز هم یهودی که نورِ چشم و امیدِ جماعتِ خود بود؛ اندیشهورزِ مستقلی که رنجِ تکفیر و تحریمِ شدید را تحمل کرد، اما حتی مثلِ گالیله، رضایتی ظاهری هم به همرنگی با قدرتِ موتلفِ اقتصادی-دینی-سیاسی و عرفیِ یهودی-مسیحی نشان نداد.
باروخ اسپینوزا، فیلسوف مشهور اهل هلند است. اجداد او از پرتغال و یهودیکشیِ پرتغالیان به آمستردامِ آزادمَنِشتر پناه برده بودند. با وجود پیشنهادهای متعدد برای حضور در دربارها، آزادگی را انتخاب کرد و به کارِ معاشِ خود که تراشیدنِ عدسی بود ادامه داد. بیماریِ سلِ او که با تراشیدنِ عدسی بدتر شده بود چشم او را در جوانی و در انزوا بر جهان بست. وی یکی از بزرگترین خردگرایان فلسفهی قرن هفدهم و زمینهساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود.
شلایِرماخِر او را “قدیسِ تکفیرشده” نامید، قدیسی که بههماهنگیِ درون و بُرون، و گفتار و کردار به شدت اصرار داشت، تا جایی که با سقراط همترازش دانستند. او در واقع، با “چگونه زیستن”اش عملا به “فیلسوفی عملی” و “فلسفهورز”ی در عمل تبدیل شد. بعدها کم ستایش نشد، اما فقط در بینِ اهلِ اندیشه. انیشتن ظاهرا فقط خدای او را قبول داشت؛ کسی دیگر گفت: “شما یا پیرو اسپینوزا هستید، یا اساساً فیلسوف نیستید” (هگل) و ژیل دلوز او را “شهزادهی فلسفه” نامید.
اما فضیلتهای شرافت و استقلال در اندیشه، توجه به اخلاق، و اندیشهی دموکراتیک در او پررنگتراند تا جزئیاتِ نقدهای دینی و تاملاتِ فلسفیاش. فرق او با اندیشمندانِ دورانسازِ دیگر درست در همینهاست.
از روزگارِ تلخِ تحریم ننالید، برعکس در ستایشِ خِرَد و شادمانیِ فیلسوفانه مینوشت: ” آن که خواستارِ آزادی است میکوشد درونِ خود را از شادمانی آکندهسازد؛ همان چیز که از شناختِ حقیقت و فضیلتها و عللِ آنها بر میآید.”
در تابستانِ ۱۹۵۶، سیصدسال پس از تحریم و تکفیرِ خشن و وحشتناکِ اسپینوزا از سوی جماعتِ یهودیان و نیز کلِ جامعهی آمستردام، جورج هرتز-شیکمونی، سنگِقبری از بازالتِ فلسطینی به کلیسای نو در لاههی هلند فرستاد که بر رویَش عبارتِ “مردمَات” به خطِ عبری حک شده بود تا بر روی گوری بنشیند که اسپینوزا اول بار در آن آرام گرفت.
شیکمونی با این کار تلاش کرد نشان دهد که مردمِ یهود فرزندشان را به آغوشِ خود باز گرداندهاند.
اما نوشتهی سنگِ قبر به لاتین چنین میگوید: خاکِ زیر این سنگ، استخوانهای بندیکتی اسپینوزا را پوشانده، که مدتها در خودِ کلیسای نو دفن شدهبود. (باروخِ عبری یا باراکِ انگلیسی همان بَرِکـَـت است در زبانِ عربی -که برادرِ عبری است- و بندیکتی هم همان برکت است به زبان لاتین)
بالای این شرح، عبارتِ لاتین “هان، هوش دار!” آمده، که اشارتی است کنایهآمیز به این روایت که بقایای تنِ اسپینوزا ممکن است واقعا در این قبر نباشد و چندی بعد از دفن در کلیسا، جنازه دزدیده شده، از سوی دزدی که هیچگاه شناختهنشده.
چرا اسپینوزایی که یهودی بهدنیا آمدهبود، در کنارِ این کلیسای قدرتمندِ پروتستان دفن شدهاست؟ پاسخ مثلِ هر چیزِ دیگری که به اسپینوزا مربوط میشود، پیچیدهاست. او در این جا دفن است، شاید به این دلیل که با اخراجاش از جمعِ یهودیان، به طورِ معمول می توانست مسیحی شناخته شود؛ اما قطعا دیگر نمیتوانست در گورستانِ یهودی “اُدِر کِرک” دفن شود.
اسپینوزا با مسیحیانِ حاکم بر هلندِ اهل مدارا و آزادمنش هم، همانقدر اختلافِ فکری داشت که با یهودیانِ همکیشِ مادرزادیاش که در آنجا فقط پناهندهبودند و احتیاطکار، اما مثل هر جماعتی در اندیشهی حفظِ قدرتِ اقتصادی-سیاسی-دینی-فکریِ فرقهی خود. پس با کمالِ بیرحمی و شقاوت، فقط بهخاطرِ دگراندیشی، بیروناش کردند و فقط بهدلیلِ فضای عرفیِ موجود بود که به شعلههای دوزخِ زمینیشان نسپردندش، دوزخی که پیشترها، مسیحیان برای صدها دگراندیش و مومنین فرقههای مجاور برافروختند.
اما او واقعا در این جا نیست، شاید چون هیچوقت به معنای واقعیِ کلمه، مسیحی نشدهبود، چه پروتستان یا کاتولیک؛ و در چشمِ خیلیها اصلا بیخدا بوده. پس جریان چیست؟
خدای اسپینوزا نه یهودی بود و نه مسیحی. خدای او همهجا بود، با او نمیشد صحبت کرد، به دعایت پاسخی نمیداد، از هر ذرهی عالَم لبریز بود، بیآنکه آغازی و پایانی داشتهباشد؛ خدایی که “ترس از خودش” را فضیلت نمیشناخت.
اسپینوزا، هر چه باشد، مدفون یا نامدفون، یهودی یا غیریهودی، پرتغالی اما نه پرتغالیِ واقعی، هلندی، اما نه هلندیِ تمام عیار، فرقی ندارد، او به هیچ جایی تعلق ندارد و همهنگام، به همهجا متعلق است.
مراسم تکفیر سختگیرانهاش چنین بود، بر سرِ مسائلی بسیار حیاتی! در حیاتِ فرقهها و جماعاتِ بسته:
[پنجشنبه بیست و هفتم ژوئیهی ۱۶۵۶ جامعهی یهودیِ آمستردام در کنیسهی تورات جلسه گذاشت تا مراسمی ترسناک را اجرا کند. در آن مراسم خاخام با صدای بلند جملاتی را میخواند و مؤمنان هم آمین میگفتند. چراغها یکی پس از دیگری خاموش شدند تا در نهایت فقط چند شمع روشن باقی ماند. آن شمعها را هم در تشتهای مملو از خون فروکشتند تا تاریکی مطلق حکمفرما شود. صدای گوشخراش کرناها بلند شد.
مؤمنان یکی از اعضای جامعهی خود را تکفیرکردند؛ باروخ اسپینوزا را. او خود حضور نداشت. بنابر این از مراسم تکفیر که طی آن وی میبایست در آستانهی در دراز میکشید و مؤمنان او را لگدکوب میکردند جَسته بود.
این است کلماتی که با آن وی را لعن و نفرین (و تکفیر) کردند:
” به قضاوتِ فرشتگان و حکمِ روحانیون و رضایتِ خداوندِ لایزال و توافقِ تمامی اعضای این جمعِ مقدس و مطابقِ کتب مقدس قانون (تلمود و تورات) و ۶۱۳ فرمانِ آن ، ما، باروخ اسپینوزا را تکفیر و لعنت و از جامعهی یهودی طرد میکنیم با لعنتی که یوشع (بن نون) با آن (شهر) اریحا را لعنت کرد، با لعنتی که الیسع (الیشا) با آن پسرکان را لعنت کرد و با تمامِ لعنتهایی که در قانونِ خدایی هست. لعنت بر او باد شب و روز، لعنت بر او باد وقتی خوابیده و لعنت بر او باد وقتی که بیدار است، لعنت بر او باد وقتی که (از خانه) بیرون میرود و وقتی که باز میگردد… . ما هشدار میدهیم که هیچکس حق ندارد با او ارتباط داشته باشد چه گفتاری و چه نوشتاری، هیچکس حق ندارد لطفی به او بکند، هیچکس حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، هیچکس حق ندارد به پنج قدمیِ او نزدیک شود و هیچکس حق ندارد نوشته ای از او را بخواند.”]
“کفر وحشتناک و جرم سنگین”ی! که بهخاطرِ آن، این لعنت شاملِ حالِ اسپینوزا شد چیزی نبود جز تردیدِش به فقهِ یهود و سرپیچی از قوانینِ یهودیِ خوراک و شنبه.
…
اسپینوزا رفت، خاخامها و قاضیانِ بیرحم و متوهمِ همهی خاک هم میروند، هرچند با ردا و جامه و تزییناتی دیگر؛ همهی قدرتها (ثروت، سیاست، منزلت، اطلاعات) هم میروند؛ همهی یادبودهای فروتنانه و حتی باشکوه و عظیم هم به گرد و غبار و فرکانسهای سرگردان بدل میشوند.
چیزی نمیماند، حتی “یاد” هم!
آنچه که حس شد و میشود رنج است که همهی بیدفاعان تحمل میکنند، و حتی خاخامها و قاضیانِ همهی دورانها!
آیا معنایِ وجودیِ کنش، معنای وجودیِ رنج و در برابرِ آن، معنای ستمِ عینی هم از میان خواهد رفت؟
اما هر چه که باشد، این رنج در همین لحظهی “حال” حس میشود و
نمیتوان از آن چشم پوشید!
پس شاید بهتر آن باشد که با تلاش کاهشاش داد.
و در آخر با “فروغِ شعر” همکلام شویم که:
“پرواز را بهخاطر بسپار، پرنده مردنی است!”
=================================
برگرفته از:
وبلاگ هیستوریَن
سایت تریبون
منابع بیشتر:
– مصطفی ملکیان، محاکمه حقیقتجویی، عقلانیتورزی، و معنویتگرایی، نگاه نو، شماره ۱۱۵ : https://bit.ly/2P4MUiW
– محاکمه اسپینوزا، دیوید آیوز، علی فردوسی، نشرپایان
– مسئلهی اسپینوزا،اروین یالوم: https://bit.ly/2wfLgE4
– رساله الهی-سیاسی، اسپینوزا، علی فردوسی، شرکت انتشار
– مجموعه ۹ نوشتاریِ بسیار ارزشمندِ زیر:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/102562
https://www.tribunezamaneh.com/archives/104749
…
– https://bit.ly/2aJAaNJ
– https://bit.ly/2nZgXgo
– https://bit.ly/2whx250..
ویکی پدیا، باروخ اسپینوزا
ویکی پدیا، یان دِ ویت
==================================
اشاره : – ترجمهی سرِپاییِ من از متن لاتینِ سنگنوشتهی گور، در گفتارِ ویدئویی نادرستیهایی دارد. ترجمهی درست در متن بالا آمدهاست.
– عنوان این نوشته، به تاسی از تعبیر پر معنای “فی الارضِ مجهولون و فیالسماءِ معروفون!” است.