برای اشتراک در همین سایت، و کانالهای “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی” لطفا کلیک کنید
برای دانلود کتابهای ترجمهشده لطفا همینجا را کلیک کنید
باز هم در مورد شوایتزر در اینجا میتوانید بخوانید.
در دورانی که در بعضی سرزمینها و بهخصوص در سرزمینِ ما، رسم روزگار برای بعضیها، کشیدن گونی ای بر دوش و جارو کردن و پاک تراشیِ تهماندهی ثروتهایی است که از زیر دستِ رندانِ قبلی در بعضی جاها قِــسِــر در رفتهاند، دورانِ تخلیهی کاملِ بانکهای مرکزی!؛
در اوضاعی که در سراسر جهان، معاملهی اسلحه و تولید جنگ و تولید بیخانمان و مهاجر جنگ زده یا تولید زاغهنشین و تولید فلاکت شهری و روستایی، بیزینس و کاسبیِ روزانهی معمول و پاکی به حساب میآید؛
در شرایطی که اخلاق عمومی، یعنی همان تهماندهی اخلاق سنتی که در کنار فوایدش، هزار جور عیب و ایراد هم داشت و دارد؛ به حضیض ذلت و رذالت هر چه عمیق تر نزدیک میشود.
در دورانی که در سراسر جهان، مذهب مصرف و تخریب زیست-کُره و تولید حس نیاز به مصرف هر چه بیشتر و بهتر، سرلوحهی کردار نهادهای اقتصادی و مصرف کنندگان در همهی زمین مخروبهی ماست.
در دورانی که …
در همین دوران بهتر است باز هم کمی به حق “بزرگداشت زندگی” یا “حرمت حیات” (اینجا و اینجا و اینجا) نگاهی انداختهشود، بحثی که ابداعگر اولاش، آلبرت شوایتزر بود( اینجا و اینجا ) .
او فیلسوف، تاریخدان موسیقی، یکی از برجستهترین ارگنوازان قرن بیستم، یزدانشناس برجسته و پزشکی بود که ۵۰ سال تا آخرین نفس در خدمت نیازمندان بیگانه (دیگری) ماند:
روزی سوار بر قایقی بر روی رود اوگوئه در گابون آفریقا، غرقه درتفکر، در پاسخ به جستجویِ شالوده و پایهای محکم، جهانی و فراگیر برای اخلاق در دنیای معاصر، ناگهان به مفهوم “حرمت حیات” رسید.
معتقد بود که “حرمت حیات مفهومی است که از مشاهدهی جهان پیرامون حاصل میشود.” در نوشتهی “تمدن و اخلاق” این گونه شرح میدهد:
“اخلاقیات چیزی جز حرمت حیات نیست. “حرمت حیات” به من جایی میدهد تا اصل پایهایِ اخلاقیت را پایه بگذارم، یعنی، این که “نیکی و خیر” عبارت است از حفظ، یاری و تقویت زندگی؛ و “شرّ” یعنی نابودکردن زندگی، آسیبزدن به آن یا مانع زندگیشدن.”
جیمز برابازون (نویسنده ی زندگینامهی آلبرت شوایتزر) با این عبارت “حرمت حیات” را تعریف می کرد:
حرمت حیات (بزرگداشت زندگی) می گوید تنها چیزی که واقعا از آن مطمئنیم این است که ما زندگی می کنیم و می خواهیم این زندگی را ادامه بدهیم. این چیزی است که ما با هر موجودی که زندگی می کند در آن مشترک ایم، از فیل گرفته تا تیغه های دراز علف – و البته که با هر آدمی هم در آن شریکایم. پس ما خواهران و برادران همه ی موجودات زنده هستیم و به همه ی آنان احترام و نگرانی و مراقبتی یکسان را بدهکاریم، احترام و نگرانی ای که اول از همه برای خودمان قایلیم.
از قول خواهر شوایتزر در مورد ریشه های جرقه زدن این اصل بنیادیِ اخلاق در جانِ شوایتزر چنین شنیدهشده:
“فکر کنم با خواندن شعری از سعدی شاعر ایرانی بود که می گوید:
میازار موری که دانه کش است، که جان دارد و جان شیرین خوش است؛ این پاسخ به ذهن اش رسید.”
در هر صورت، شروعِ اخلاقِ خود بنیادِ شوایتزر، “حرمت به جان زنده” است؛
آنچنانکه:
اساس اخلاق خودْ بنیادِ کانت “قاعدهی طلایی” است ( اینجا و اینجا ) و ( اینجا و اینجا ) ؛
و شروع اخلاق اُمبرتو اکو ، شناساییِ و پذیرش “دیگری” و وارد نکردن فشار و درد روحی یا جسمیِ نامطلوب و ناخواسته به اوست ( اینجا و اینجا ) .
__________________________
روز ۱۴ آبان ۱۳۹۵، جمعه،در پناهگاه وفا [برای حیوانات بیسرپرست] در هشتگرد ( اینجا ) ، در یادبود رفتن “رکسی” چنین دیدیم :
جان من است او
رکسی
سگ باوفایمان رکسی، امروز از دنیا رفت. …
یادداشتی به یاد رکسی
در کنار صدها رکسیِ “دیگرِ” پناهگاه وفا
در پناهگاه، شاهد بودیم که بابای رکسی (عکس بالا)، تلاش می کرد حتی یک دانه از سگهای پراکنده در محوطهی بیرونیِ پناهگاه وفا را از نوازشهای خود محروم نکند
.
او محبت و عشق بیچشمداشت را در چشمان رکسی دیده بود و حالا داشت بیرنگی و بیتعلقی آن را تقسیم میکرد. خیلی راحت چهار زانو میزد. با صبر و حوصله به سگی که نزدیکاش شدهبود و نوازش میخواست، نزدیک میشد. سگ سرش را جلو میآورد و حتی زانو می زد یا مینشست تا به زمین نزدیک شود و در دامن او بتواند خووب نوازش شود.
این نوازش در زبان روانشناسیِ تحلیلِ رفتارِ متقابل، دقیقا به پدیدهای ارتقاء می یابد که نوزاد انسان، اگر از آن محروم شود، با وجود تمام امکانات کامل زیستی، دق می کند و میمیرد.
نوازش مثبت، معجزه گر است. به رسمیت شناخته شدن است. بجا آورده شدن است. دریافت اعتنای گرم است.
این است راز اولیه ی هستی و بقا برای همه ی موجودات زنده، بجز استثنائاتی که روح شان از سطح متوسط زمینیان، به فراسوها رفته و از دایرهی عامّه بیرون زده است. این ها در بزرگسالی ممکن است با انتخاب زیستنی سنجیده و آگاهانه، با ورزههایی سخت بتوانند نبود نوازش را دوام بیاورند و با استغنای طبعی که بدست آوردهاند؛ احساس بینیازی کنند و سرِ خویش گیرند و کار خویش به پایان رسانند. اینان جزو نوادر اند. اما اکثریت مردم و جانداران، از گـُـل گرفته تا ساده ترین حیوان و تا پیچیده ترین حیوان، از غزال مشهور شوایتزر تا گربهی او و پلیکاناش و تا سگ هر چوپانی یا هر سگ رهاشدهای، تا هر یک از آدم های هشت میلیاردیِ کرهی زمین، همگی در حسرت این نوازشهای مثبت اند.
دو گریزگاه من از فلاکت های زندگی: موسیقی و گربهها
اخلاق چیزی نیست جز بزرگداشت زندگی – شوایتزر
انسان تا دایرهی شفقتاش را آنقدر باز نکند که همهی جانداران را جا بدهد، صلح و آرامش را نخواهد یافت
لبخندهایی شاید با معناتر و افسونگر تر از لبخند افسانهای و معماییِ ژوکوند داوینچی
حرمت حیات شوایتزر میتواند به ما نگاهی تازه هدیه بدهد که: برای زیستی اخلاقی باید همسایه را بجا آورد؛ چه این همسایه سگی باشد یا گربهای یا مشتریِ مغازهات، یا کارفرما، یا کارگرت، یا ملت ات و یا دولت ات. (دو کتاب در مورد شوایتزر: ۱ و ۲ )
در ادامهی این نگاه، بلافاصله بحث همسفرهگی پیش میآید که همهی محاسبات کاسبکارانهی ما را به هم میریزد. برای اخلاقی زیستن لازم است که عمیقا دیگران را (هر جانداری را) که در وسعمان است همسفره کنیم. البته که نمیتوانیم هشت میلیارد آدم را سر یک سفره جا بدهیم؛
بله، حتما در حد وسع خود؛ که کم هم نیست!
دوباره به چشمان رکسی نگاه کنید!
چشمان فرزندان دلبندمان چه سخنی دارند که این چشمها ندارند؟
…
کاری که همگان میتوانند، پیش و بیش از دست در جیب کردن، اعتناست و نخزیدن است در کنام و لانهی خود!
اینجاست که کلمات حکیمانهی فرزانهی روس، تولستوی ( اینجا و اینجا )، معنای دقیق تری برایمان پیدا میکند که در سرزنش خیرخواهیهای “دم دستیِ” خود و . خیریهگراییِ معمولاش، غوطه وری در همسفرهگیِ تامه را به خود پیشنهاد میکرد (در کتاب “چه باید کرد” : اینجا و اینجا )
اینجاست که مفاهیم نوشتهی یادبود رکسی برای ما معنایی روشن تر می یابند؛ و معناهایی تازهتر هم با خود میآورند:
-اینجایی و اکنونی زیستن؛
-بیتعلقی؛
-ناپایداریِ جاری در هستی و زندگی
-بیاعتنایی به هر مرز ضد انسانی و ضد اخلاقی (جنس، رنگ، باور، ثروت، موقعیت، …)؛
-معنا سازی به جای معنا یابی برای زندگی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای رکسی چنین نوشته شد:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جان من است او
رکسی
سگ باوفایمان رکسی، امروز از دنیا رفت. موجود پر از عشق و محبتی که هشت سالِ پرفراز و نشیب در کنارمان بود. رکسی نماد زندگی کردن در در لحظهی حال بود و عشقی که به اطرافیانش داشت بدون هیچگونه پیشداوری و قضاوت در بارهی رنگ، نژاد، مذهب و داراییِ مالیِ آدمیان بود. رکسی در شناخت جنس آدمهای اطرافش بسیار باهوش بود و بینهایت عاشق کودکان؛ و از بازی کردن باآنها لذت عجیبی میبرد.
رکسی، سگ باوفایمان هشت سال عمر کرد، اما نگاه او به تکتک ثانیههای این هشتسال، پر از عشق و انرژی بود. رکسی از لحظههای عمرش نهایت استفاده را کرد و میدانست که هیچ چیز این دنیا ابدی نیست. افسوس که آدمها سالهای سال، ارزش زندگی درزمان حال را نمیدانند، اما رکسی میدانست زندگی جشنی است که به آن دعوتشده وباید نهایت استفاده را از نعمتهای خدادادی ببرد.
تکتک نفسهای رکسی، سرشار از عشق و وفاداری بود. رکسی رفت، اما یادگاریهایش را برای آدمهای این دنیا باقی گذاشت. درسی که من از رکسی گرفتم، قصهی زیبا دیدن نعمتهای بیکران جهان هستی بود. رکسی سگی بود مثل همهی سگهای این دنیا و دیگر موجودات زندهای که در این دنیا هستند، که متاسفانه ما هنر لذت بردن از وجود آنها را در این دنیا یاد نگرفتیم.
اگر روزی عباس کیارستمی از درخت و درختان این دنیا سخن گفت و نوع نگاهمان را به طبیعت عوض کرد، رکسی توانست نگرش من را به موجودات زنده و همهی نعمت های این دنیا و فلسفهی زندگی در لحظهی حال و جنس واقعیِ عشق و وفاداری، تغییر دهد. رکسیِ عزیز، ممنون از این سالهای قشنگی که برایمان رقم زدی. جایت پیشمان خالی خواهد بود، ولی نوع نگاه زیبایی را که به دنیا داشتی و عشقی را که در وجودت بود، زنده نگه میداریم.
رکسی قطعا از جنس عشق خالص و مهر بود. همینطور ممنونم از همهی کسانی که وجودش را ارج نهادند و در طول این هشت سال همیشه جویای حالش بودند. مامان بابا خسته نباشید؛ میدانم رکسی در آن دنیا با خودش میگوید من چه مامان بابای مهربونی داشتم که همیشه هوایم را در این هشت سال داشتند.
عجب انسانهای نازنینی …
رکسی برای همیشه جاودانه شد.
روحت شاد سگ مهربان
پویا … / آبان ۱۳۹۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس نوشت، اما پر اهمیت:
نه! این نمد نیست!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانمی بسیار شجاع، دارد سگ مجروح را راضی میکند تا بغلش کند و بیاورد کنار اتوبان
(دیلی میل، ۳۱ جولای ۲۰۱۴ همراه با فیلم)
امروزه دور و برمان اتوبان کم نیست، هر کجا که باشیم.
…
… سرگرم عبور هستیم. راننده باشیم یا مسافر، ازدور چشم مان به لکهای صاف میخورد روی آسفالت جلویمان. لحظهای بعد نزدیک میشویم و میبینمش. انگار که چیزی است مثل یک تکه نمد یا یک مُشتْ موی کوتاه که همراه با چسب، اتویش کرده باشی.
نه! خبری از نمد یا چسب و مو و اتو نیست!
این یک سگ است!
بله!
تعجبی ندارد!
بله، … این یک نمد نیست! این یک سگ است!
این، همهی بازماندهای است که از یک موجود زنده، باقی مانده. موجودی که تا ساعتی قبل، چشم و دلش می لرزید که عبور کند یا نکند. با نگاهی که آمیزهای از نگرانی، ترس و وحشتی ناشناخته از جیغ موتور ماشینهای عبوری است، به همراه شرم و حیا و نگرانیِ همیشگیِ سگهای سرگردانِ بیسرپرست از ورود بیمجوز به قلمرو و حریم بزرگ همسایگان دوپایش.
این “شرمِ همراه با ترس” را از کودکی یاد گرفته که به دوپاها زیاد نباید نزدیک شد. برای آنان حریم قائل است، مگر با هزار ترفند، فریباش دهی یا مطمئناش کنی که میتواند به حریم خیلی بزرگ تو وارد شود.
چشم و دلش لرزان، سر آخر تصمیم میگیرد با پرشی بلند، … خیلی بلند … از اتوبان رد شود.
…
لحظهای بعد، “آمد و شد” اشرف مخلوقات در اتوبان، با صدای ضربه ای به چیزی، انحرافی در مسیر ماشینی، ترمزهای سریع چندین ماشین، بههم میریزد. اما ماشینِ اولی معمولا نمیایستد. اگر چپ نکردهباشد یا به ماشینی دیگر نخورده باشد، فرمان را بالاخره جمع میکند. جمع میکند و معمولا هیچ کاری نمیکند جز رفتن و رفتن و گازدادن و پاک کردن خاطره و اخلاق با ایجاد فاصلهی فیزیکی و جغرافیایی از رنج و درد در حال وقوع!
حالا کار را ماشینهای بعدی، اما ناخواسته، شروع میکنند. درست مثل غلتکهای زیرکوبیِ جاده. بیوقفه از روی کالبد درحال نزع و جان کندن با کمال سنگینیشان عبور میکنند. بارها و بارها… بله! … بارها … .
یک دقیقه بعد، ماشین های عقبی متوجه شدهاند که انگار در جلو خبری شده. سرعت کم میکنند. جنازه را از دور میتوانند ببینند. اما الان دیگر ضخامت جنازه به نصف رسیده و عبور از رویش خیلی خطرناک نیست. بعضیها همین جا، به سرعت میپیچند و از کنار جنازه رد میشوند.
این طور که می بینیم، بعضی می پیچند و رد میکنند، اما بعضی نمیتوانند؛ اما بعضی هم اصلا لازم نمیبینند که بپیچند. صرف ندارد! ممکن است به بغلی یا عقبی بخورند. “اصلا فشاری به ماشین وارد نمیکنه. خیلی بلند نیست. پس می ریم جلو.”
اینطورمیشود که چرخ هر ماشینی، تکه از از قلبی گرم، جگری گرم، دستی گرم، یا چشمان سخنگویِ افسونگری را له میکند و با خود هدیه میبرد به راههای دور دور.
و ساعتی بعد!
…
نمد!
در این میان کدام رانندهی شجاعی میتواند این ماشینهای عبوری را از پانصد متر جلوتر باخبر کند. بایستاندشان تا به احترام زندگی، جنازهای را با احترام از زمین بردارند و با احترام به خاک بسپارند.
شاید جادهای و اتوبانی باشد خلوت و [حداقلِ] انسانیتی بیدار، تا فرصتی پیدا شود که ماشینها بایستند. کسی رغبت کند تن خونین و مالین زخمی را با احترام بلند کند یا از دُم بِکِشد کنار جاده تا کارگاه “نمد سازیِ” مدرن دوباره به راه نیفتد و تفالهی تکه نمدی کوچک را به زمین پس ندهد.
ممکن است چند روزی همین طور بماند تا کرم بزند و بازرسی پیدا شود که به کارگری دستور پرت کردناش را به آنطرف شانه و خاکریز جاده بدهد. چارهای دیگر نیست.
شاید و شاید و شاید کسی پیدا شود که کارگر شهرداری نباشد و به احترام و حرمت زندگی و حیات، جنازه را بر روی زمین رها نکند و بخاکاش بسپرد.
اما مگر چند نفر ممکن است پیدا شوند که این همه بیکار و بیعار باشند که برای سگی بیصاحب، دل بسوزانند و برایش حرمتی بگذارند؟
اتوبان را هم کاری نمیشود کرد، مگر این که در سراسر زمین، دوچرخه جایگزین ماشین و فریب سرعت الکی اش شود. (اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا )
این اولویت “کار و زندگیِ” اشرف مخلوقات است که بر همه چیز سلطه یافته و باید حتما رعایتاش کرد، در همه حال. اینها باید برسند به کار و زندگیشان. سرعت قانونی هم ۱۲۰ است. خُب! ایراد از ما که نیست! ایراد هر چه هست، در جایی دیگر است. کاری از دست ما برنمیآید. چرخ زندگیِ مدرن است! باید بچرخد. شما که نمیتوانی ساعت را به عقب برگردانی! یعنی میگویی با الاغ رفت و آمد کنیم؟
…
حضور این کمترین، حضور خانم و آقای سالمند و زایر پیاده -که پرسان پرسان خود را به پناهگاه رسانده بودند، حضور پدر و مادر پر مهر رکسی و همه دوستان مهربان رکسی، ادای احترامی بسیار کوتاه و مختصر بود به رکسی و رکسیها، به رکسیهای پناهگاه وفا و همهی جانداران و رکسیهای دو پا و چهارپا و بیپایِ بیپناه اتوبانها و شهرها و روستاها و خرابههای عالم!
!بالاخره موفق میشود
خوانندهی گرامی،
– به نقد و نظرتان در همین زیر، خوشآمد گفته میشود، چون ارزشآفرین و مددکار رشد اندیشه است! – میتوانید مشترک سایت شوید، با دادن یک ایمیل (در زیر همین نوشته). – آدرس کانال تلگرام: www.telegram.me/GahFerestGhKeshani – پروفایل کامل تر در سایت کاوچ سرفینگ: www.couchsurfing.com/keshani |
یک پاسخ
قابل توجه خوانندگان محترم نوشته ی بالا:
دو کتاب خوب در مورد شوایتزر را در زیر معرفی می کنم.
ا- حماسه آلبرت شوایتزر ، آنیتا دانیل, حبیبه فیوضات, انتشارات علمی و فرهنگی, فعلا نایاب
که با یک کلیک به دست تان می رسد:
https://dl.dropboxusercontent.com/u/32319997/MIS/SCHWITZER.pdf
۲ – نصف شب است دیگر, دکتر شوایتزر, احمد شاملو, انتشارات نگاه.
این کتاب خوشبختانه در کتابفروشی ها پیدا می شود.
اما لینک خود ناشر محترم را هم در زیر می بینید:
http://www.goo.gl/18c8rl