نوشتهی قبلی در همین مورد:
https://ghkeshani.com/gravity-and-grace
سیمون وی، مشهور به عَذرای سرخ، فیلسوف، قدیس مسیحی، عارف، الهیدان، مارکسیستِ متقَدِم، سندیکالیست و کنشگرِ چپِ فرانسوی (درگذشت در سال ۱۹۴۳، در ۳۴ سالگی)، تعریض و حاشیهای دارد بر نظر مشهور مارکس (دین افیون تودهها است).
او در کتاب ثقل و لطفاش که اساسا بحثی است در ارتباط میانِ خدا و انسان (بحثی که عرفانی بهحساب میآید)، این تعبیر را هم به کار میبرد:
دین نه، انقلاب افیون تودهها است!
بهنظر میآید او انقلاب را به این خاطر افیون میبیند که توده به امیدِ متوهمانهی کنفیکون شدنِ یکباره و یکشبهی همه چیز دل میبندد و با قبول تخریب یکشبهی همه چیز و ساختن دوباره و یکشبهی همه چیز به شکلی آرمانی، مطلوب و نهایی، به نتیجهبخشی اعمالی دلخوش میکند که جمعی آرمانگرا، یا فرصتطلبانی شِبْهِ آرمانگرا پیشنهاد میکنند؛ اعمالی که کلنگی دیدن جامعه است و تخریب همه چیز را میخواهد تا جامعه را دوباره از نقطهی صفر بسازد.
این دلخوشکنی، همان افیونی است که تودهها را از حرکتِ دادخواهانه، مطالبهجویی و کنشگرِیِ اجتماعی باز میدارد.
این کنشها حتما میتوانند رادیکال باشند، اما تخریب و دوبارهسازیِ ناممکن و نامطلوب را نخواهند.
دوباره سازیِ طبقِ برنامه ناممکن است، چون جامعه در هر ثانیه، پدیدهای است زنده و نه جنازهای در زیر دست تو، که بتوانی با آن هر کاری بکنی. لذا در هر لحظه تو را با حوادثِ پیشبینینشدهای روبرو میکند که هر نوع برنامهریزیات را بههم میریزند.
دوبارهسازی نامطلوب است، چون به معنای مهندسیِ اجتماعیِ کلان است که هر گونه اشتباهِ ممکن در طی آن، تبعات برگشتناپذیری دارد که کل عدالت و انصاف و رفاه ملی را کنفیکون میکند و در آخر به ضرر همهی دلبستهگان به بازسازی تمام میشود.
نمونهی این ناممکنی و نامطلوبی را در تاریخ انقلابات قرن ۲۰ به خوبی دیدیم.
این کنشگرانِ رادیکال را بههیچوجه نمیتوان به اصلاحطلبیِ (رفورمیسمِ) فرصتطلبانه و همدستِ حاکمیت متهم کرد، چون اینان جِداً میخواهند و جِداً بر این خواستن پافشاری میکنند و حاکمیت را مجبور به عقبنشینیِ
تدریجی میکنند،، تا آنجا که «بود و نبودِ» حاکمیت بیاثر شود، اما به تدریج؛ به نوعی که در شیلی (https://en.m.wikipedia.org/wiki/Chile) یا کلمبیا (https://en.m.wikipedia.org/wiki/Colombian_peace_process) رخ داد.
جامعه را نباید کلنگی دید و کلنگی خواست. این رویای افیونزدهی تمام انقلابیونی است که در قرن بیستم، مردم را به ورطهای عمیقتر از قبل فرو بردند.
کنشگرانِ این صحنهها، مردمانِ (شهروندانِ) شجاع و مسئولی هستند که باید ضمنِ مراقبت از جان خود و جانِ مردم (و حتی مراقبت از جانِ عوامل پاییندستِ سرکوب) و سرمایهها و زیرساختهای ملی، با مطالعه و بررسی و تامل در رخدادهای «روز»، به کشفِ بهترین راههای کنشگری برای فردا اقدام میکنند و قدرت و فروتنیِ آموختن از تجربیاتِ خود و ملتهای دیگر را هم دارند.
چنین است که سیمون وی در اثر دیگرِ خود، «برچیدن همهی احزاب» را خواستار میشود و به جای آنها «جنبشهای مطالبهگر»ی را پیشنهاد میدهد که به دنبالِ
- عملِ مشخص
- برای هدفِ مشخص و عینی،
- در طیِ زمان مشخص
هستند.
جنبشهای متکثری که رهبرانشان را، بعد از رسیدن به خواستهی مشخص، پیِ کارِ خود میفرستند تا تبدیل به شخصیتهای فرهمندِ حزبی (با قدرتِ نامحدود) نشوند و مردم از چاله به چاه نیفتند. به موازات یا بعد از این جنبشها است که مردم به سراغ خواستههای دیگرشان میتوانند بروند و رهبرانشان را خلق یا کشف کنند، چه از میان رهبران قبلی یا کنشگران ناشناختهی پیگیر و مناسب.
به یادمان باشد که:
“کلام تفرقه میاندازد، اما عمل متحد میکند.” (زاپاتیستا)
“سرعت قاتلِ تحولِ زیربنایی، نهادینه، برگشتناپذیر و کمهزینه است”