حسین درخشان، پدر وبلاگ نویسیِ فارسی از مرگ وب میگوید.
کاری نداریم به قضاوت در پیشینهی اخلاقی یا اجتماعی یا سیاسیِ خوب یا بد ایشان.
اما سخن اش هشداردهنده است و تکاندهنده. و از این رو که فنّاور است، در کلام فنیِ او باید تامل کرد.
آیا به نظر شما هم، مرگ وب نزدیک است؟
او در بخشی از نوشتهاش با عنوان «وبی که باید نجات دهیم» دربارهٔ تأثیر مخرب شبکههای اجتماعی بر شبکه جهانی وب هشدار داد. استدلالِ او این است که شبکههای اجتماعی مشغول نابود کردن مفهوم هایپرلینک (+) که پایهٔ اساسی وب است شدهاند و در نتیجه در حال از بین بردن وب هستند. آنها تجربهی اینترنت را حالا به تجربهای خطی، متمرکز، منفعل، از پیشتعیینشده و مبتنی بر عادتهای کاربران تبدیل کردهاند که بسیار شبیه به تلویزیون است.
این مقاله بحثهای فراوانی را در کشورهای مختلف دربارهٔ آیندهٔ اینترنت به راه انداخت و به زبانهای گوناگونی ترجمه و منتشر شد.
از طرفی دیگر،
بهتازگی کتابی ناب به دستم افتاد به اسم “اینترنت با مغز ما چه میکند؟”،
از سری کارهای تجربه و هنر زندگی، به سردبیریِ مترجمِ پرتجربهی کشورمان، خشایار دیهیمی و ترجمهی محمود حبیبی.
ترجمهی دیگری از همین کتاب با اسم “کمعمقها، اینترنت با مغز ما چه میکند؟”، از نشر مازیار، منتشر شده است با ترجمهی امیر سپهرام.
دست هر دو مترجم درد نکند. کتاب خوبی را برداشته اند.
این کتاب از واقعیتهای “عصب پژوهیک” و تغییر در مکانیزمهای شناختیِ مغز هم با ما صحبت میکند.
ممکن است با خواندن این کتاب به حالِ زارِ انسانِ کامپیوتریزه و کانالیزه گریه کنیم.
معرفی کتاب را می گذارم به عهده ی نشر مازیار و مقدمه ی مترجم محترم و بعد برمیگردم سر جای اول.
این از بحث تغییرات شناختیِ عصب شناسیِ مغز و روانشناسی و تغییرات رفتاریِ درونیِ اینترنت با ما؛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما، حسین درخشان از خطرهای فنیای حرف میزند که معجزهی اینترنت را به مکافات و دردسر و معضلی پیچیده تبدیل میکند:
خطر شدید کنترل شدن انسان مخاطب.
قبلا از تلویزیون میترسیدیم، بعد خوشحال شدیم که وب،کمکی می کند به طرف متن خوانی و کتابخوانی. حالا هم که شاهدیم وب با گسترش شبکههای اجتماعی و روشهای پیچیدهی حرفهایشان، در کنار دولت ها، مشغول کنترل انساناند.
به این ترتیب، آن “وب”ی که میتوانست دموکراسیِ اطلاعاتی فراهم کند، دارد میمیرد،
آی آدمها!
در این جا نوشتهی حسین درخشان را به نقل از سایت وزینِ ترجمان می خوانیم:
بسلامتی! قبرستان وب را شاهدیم که سنگ بلاگر در سمت چپ پایین است و اینترنت اکسپلورر هم و اسک جیوز مشهور!
از طرفی دیگر، تجربهی خودم با این شبکههاست.
تشبیه مشهور “اقیانوسی به عمق یک بند انگشت” در موردِ آنها به کنار؛ تجربهی شخصیِ من قصهی وحشتناکی است از نزولِ خرد و عمقِ آدمی!
همه از دم خرابتر میشوند، اهل عمق و اهل سطح، هر دو.
با این شبکهها، همه به طرف رفتارِ ناآدموار “هِی” میشوند.
قهوهخانهای در وسط یک جنگل ناشناخته در نظر بگیرید. کسی شما را میشناخته و بی این که چیز زیادی از آداب معاشرت با آدمهای آن قهوهخانه به شما بگوید، با وسیلهای معجزآسا شما را میبرد وسط آن قهوهخانه. اول با کمی حیرت و غریبهگی، اما کمی بعد خود را راضی میکنید که حرفی بزنید. البته چهرهها را هم نمی بینید. فقط کلام مقطع و کوتاهشان را میبینید. حرفی می زنید و بعد منتظر شنیدن واکنش میشوید.
از این جا به بعد است که واکنشها برای شما ممکن است خیلی گران تمام شود. ممکن است به پست کسی بخورید که تمام عمر فکر نزدیکی با شخصیتی مثل او، شما را از خود منزجر میکرده. طرف از تیپ فکری شخصیتیِ شما اصلا خبردار نیست و اگر اهل رعایت باشد هم، نمیشناسد تو را، تا تو را رعایت کند؛ همان طور که رسم جاریِ حضور در آنجا است، با تو حرف میزند.
به این ترتیب ممکن است اسیر درگیریهای ناشناختهای بشوی که ساعتها روحات را بخراشند، اندوهگینات کنند یا عصبانیات کنند و در عین حال:
هیچ کاری برای درست کردنِ مسیرِ گفتگو نتوانی انجام بدهی.
هیچ کاری؟
چرا؟
چون هیچ کس دیگر حال این را ندارد که اخلاقیات و روشکار و ادب کلام و کلام مودبانه یا اصول و قواعدی را بیشتر از چند خط بخواند یا اگر هم بخواند، از سیل اطلاعات دیگری که منتظرش هستند، عقب میماند.
من شخصا در بیشتر گفتگوهایم در این شبکههای موبایلی تجربهی شکست داشتهام، یا تجربهی اعتراف به ناتمامیِ گفتگو از سوی هر دو طرف و تعلیق ادامهاش به زمانی محال که هرگز پیش نخواهد آمد. چرا که موبایلْ همیشه دم دست هر دو طرف است، مطالب تازه پشتِ سرِ هم میآیند و از باقیِ عمر هم چیز زیادی معلوم نیست.
در این گفتگوها:
نه این که طرفین قانع نشده اند، نه! ممکن است به یک نقطهی مشترک رسیده باشند در جزیرههای دورتری از این “میهمانخانهی مردم کش روزش تاریک، که به جان هم انداختهاست چند تن خوابآلود، چند تن ناهموار، مشتی (چند تن) ناهشیار!”
بله. ممکن است با سلام و صلوات و تشکر گفتگو را تمام کرده باشیم، اما این طرز گفتگو باز تولید شونده نیست.
یعنی نمی بینی که همین آدم یا خودت، بار دیگر با کسی که روبرو میشود (میشوی)، به شکل اصلاحشدهتری رفتار کند (کنی).
همان شخصیت، همان رفتار،
چرا که فضا، از تو همین را میطلبد. سیل مهاجم خیلی خیلی قوی است.
دوستان نزدیکات را هم از دست میدهی، عاطفه و همدلیِ قبل را هم!
حتی میبینی که دوستان نزدیکات هم، دوستان همسنوسالات حالا که دست به موبایل شدهاند، موقع تماس در این فضاها، یک دفعه مثل جن میپرند در صفحهات و بیمقدمه، چیزی را میپرانند و یا چیزی را کپی پیست میکنند و بیسلام و خداحافظی و بیگپوگفتی که سالها بینتان عادی بوده، میروند سراغ صفحه و کانال و گروه دیگر.
یا باید کناره بگیری و جان خویش برهانی، یا با سیل همراهی کنی و همرنگی!
خاصیت پلاستیسیته شدید مغز یا انعطافپذیری و انطباق عملکرد با تغییرات رفتار های تحمیلیِ از بیرون. در واقع، مغز صلب و منجمد نیست، با اینترنت و شبکههای مجازی تغییرشکل میدهد و شبکههایی با رفتارهایی تازه و ناشناخته در خود میسازد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبلا در وب چیزی داشتیم به اسم مقاله، و در زیر آن نظرگاه.
من به دوستانام همیشه می گفتم که یکی از بهترین هدیههای وب به انسان پسا مدرن، همین نظرگاه هاست.
نویسندهای یک غلطی میکند و چیزی را قلمانداز میکند.
در نظرگاه است که آدمهایی که دنبال همان مقاله بودهاند و خواندهاند آن را، یکی یکی، دقیقا یکی یکی وارد میشوند و تا آنجا که حوصله دارند و دلشان میخواهد میحرفند و بعد … کات. در این حالت خواننده میتواند فرصت تامل و دقت در خواندن و نوشتن داشته باشد.
حالا نوبت نفر بعدی است.
او هم وقت و فضای لازم برای نوشتن را دارد.
کمی بعد میبینی زیر همان مطلبِ قلمانداز یک خروار فکر مرتب، نامرتب، سنجیده، ناسنجیده، مثبت، منفی و … جمع اند که خوبهایش روحات را مینوازند؛ بدهایش را هم میگذری و رد میشوی. نکته در اینجا است که جستارها، مقالهها و قلماندازهای بعدیْ سیلوار روانهی موبایل یا کامپیوتر ات نمیشدند.
این جاست که مقاله در وب، میشود آموزشگاهِ برخورد با افکار متنوعِ تازهتر. پنجرهای به سوی هواهای تازهتر!
اما در چیزی مثل تلگرام، انگار که اصلا نیازی به نوشتن نیست، بلکه یا کپی پیست کتره ای و کیلویی و تولید انبوه بی نام و نشان و بیمرجع است؛ یا بحث تند سرپایی و تقریبا نزدیک به کلام شفاهی که بیشتر به کلام پرانی شبیه است؛ یا بیشتر به متلک (از نظر عمق تاثیر و کوتاهیِ کلمات) شبیهتر می شود تا سخنی که باید عمیق و کند بخوانی ،دوباره و سه باره بخوانی؛ باز هم تامل کنی و بعد از آن دست به کیبورد ببری. توییتر نمونهای است از کلام پرانی!
به محض این که بخواهی یک بحث چندین خطی را مطرح کنی، تقریبا همه، ابرو ها را در هم میکشند و در دل میگویند: بابا! اینم حوصلهای داره ها!
طوری شده که یک نوشتهی خوب (اینجا)، فرهنگ ما را سه خطی تعریف کرده است. ازطرف دیگر اصطلاح تند-خوراکِ (فستفودِ) مغزی هم که وارد صحبتها شده و به شتابناکی و “سرپایی بودن”، بیاعتنایی به سخن گوینده یا بیاعتنایی به کیفیت خوراک فکری و … اشاره میکند.
در حالی که “کند خوراکِ” کتاب، به تو، قبل از هر چیز تمرین اجباریِ صبر زاینده و فعال و نتیجه بخش میدهد. به تو تامل یاد میدهد، تخیلات را میتواند تا آن دور دورها ببرد و تمرین همدلی ( نه همدردی یا دلسوزی) برایت باشد تا تو بتوانی خودت را بهجای دیگری بگذاری، و از همه بالاتر، تمرین اجباریِ تمرکز باشد و از این هم بالاتر، تمرین متمرکز فکر کردن و کاری واحد را تمام کردن باشد.
در آخرِ هر کتاب، شما به نتیجهای فکر میکنی که از انبوهی از کلمات بدست آوردهای، کلماتی که قرار است همه در ارتباط موضوعی و معنایی با هم قرار بگیرند و رشتهی تسبیح بحث و قصه را به جایی که نویسنده میخواهد بکشانند. تو هم در آخر کتاب، به خودت میگویی، حالا میفهمم که فکر و نوشتار این نویسنده یا این مضمونِ داستانی کمی غیر واقعی است یا به کلی غیر واقعی است یا کمی درست است. یعنی در موضوعی واحد، به کفایت نسبیِ بحث میرسی.
چیزی که در شبکهی تلگرام و … ، اصلا نمیتواند اتفاق بیفتد، چون “ادب و آدابِ” تلگرام از نوع دیگری است.
×××××××××××
خلاصه این که بعضی از زیرکانِ روزگار را دیدهام که کنار کشیدهاند، و سر خویش گرفتهاند و [تهماندهی] جان خود رهانیدهاند.
من به قول حافظ به طمع “شنیده شدن” به این دریای مواج “کیش صفت” رو آوردم. اما می بینم سفر نسیهی هند، تا همین جایش هم، ارزش تحمل چنین توفانی را ندارد:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است،
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد.
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد.
می بینید که تابلوی بلاگر را دارند پایین میکشند که مهمترین میزبان وبلاگ برای ایرانیان بود.
اشتراک در همین سایت، کانالهای “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی”
یک پاسخ