چرا نمی‌خواهید و نمی‌‌توانید تن سالم‌تری داشته‌باشید؟!

برای اشتراک در همین سایت، و کانال‌های “گاه فرست” و “آهستگی و سادگی” لطفا همین‌جا را کلیک کنید.

برای دانلود کتاب‌های ترجمه‌شده لطفا همین‌جا را کلیک کنید ‌

برای اطلاعِ بیشتر در باره‌‌ی بحث زیر می‌توانید به این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا نگاه کنید.


شاید بگویید عدم خشونت چه ربطی با تن سالم داره. باور کنید ربط داره.

این سایت به هر چیزی که به عدم خشونت و زیست کم رنج‌تر و کم‌دردتر  و سالم‌تر همه‌ی مردم مربوط بشود، ربط دارد، حتی اگر این چیز، بهداشت خواب یا بهداشت روان باشد. همه‌ی این‌ها در خدمت بهزیستی‌ی همگان می‌توانند باشند. تن و روان سالم، قطعا می‌تواند بهتر محبت بورزد و تصمیم بگیرد و مستقل باشد و…

متن پی دی اف همین نوشته

ساعت یک بعد از ظهر چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲ بود که راه افتادیم. سه نفر بودیم. من، برام فکرکردن به موضوع تازه‌گی نداشت. سال‌ها بود که با اوون موضوع آشنا بودم. اما برای همراهام این موضوع خیلی تازه بود. یعنی براشون به باور زیرپوستی تبدیل نشده‌بود و هر وقت که براشون از اون مسئله می‌‌گفتم، ‌بی‌اعتماد بودند نسبت به قضیه.

سه ساعت طول کشید تا رسیدیم و مکان همایش رو راحت پیدا کردیم. گفتم همایش! فکرتون نره توی «سمی‌ناهار» و تریبون   و سالن مجلل و نورپردازی در روی سن و تاج گل و تعارفات شابدولعظیمی و بریز و بپاش پولی از کیسه‌ی دولت و ملت، جوری که تا به‌حال رسم بوده. سر راه اومدیم آدرس بپرسیم، دیدیم یک نفر دیگه هم داره همون خیابون رو می‌پرسه. پرسیدیم شمام می‌رید جلسه‌ی فلان؟ با لبخندی گشوده ‌‌‌گفت بله. جوانی بود حدود ۲۵ ساله، با هیکلی معمولی. گفت مسافر و اهل اصفهان است. از من پرسید شما چند وقته با این موضوع آشنایید و آیا عملا هم اقدام می‌کنید. گفتم سال‌هاست که می‌دونم، اما نصفه نیمه عمل می‌کنم. بیشتر، از جنس «من ورزش‌کار نیستم، ولی ورزش‌کاران رو دوست‌دارم!» رسیدیم به محل همایش. از پله‌های ساختمانی معمولی که مال شهرداری بود بالا رفتیم، وارد یک آپارتمان معمولی شدیم که همه‌اش را به یک سالن مستطیلی تبدیل کرده‌بودند. صندلی‌هایی معمولی و یک سن به ارتفاع سی سانت. دو صندلی‌ی معمولی و یک میز روی سن. تمامی تشکیلات سالن همین‌ها بود. صدتایی صندلی چیده بودند. در همون ردیف ما، خانمی بود جوان و زیبا با هیکل درشت و قد بلند و پوست خیلی شاداب و خوش آب و رنگ، با آرایشی موقرانه و چشم‌گیر. بلند شد و با میهمان اصفهانی‌ی ما سلام و علیک خیلی گرم و مودبانه‌ای کرد.

بعد از چند دقیقه -تقریبا ۵ دقیقه بعد از ساعت مقرر (ساعت ۱۶)- خانمی آمد و برنامه رو اعلام کرد که اول آقای هومن نادری صحبت می‌کنند و بعد مهمان بسیار عزیزمان خانم جهانگیری که از اصفهان آمده‌اند برامون از تجربه‌ی خودشون حرف می‌زنند. آقای نادری، جوانی با قد بلند، هیکل درشت و سنی در حدود ۳۵، آمد و نشست روی صندلی و بی‌حاشیه‌روی، از تجربه‌ی خودش برای مهمانانی که تازه وارد بودند، حرف زد. ایشون به‌نظر می‌اومد که خادم و میزبان اصلی‌ی این جمع باشند. معلوم شد که دیابت نوع دو داشته. مدتی با این بیماری درگیر بوده ولی فقط توانسته به کمک قرص، پیشرفت بیماری رو قدری کم کنه.  با کتاب زنده گیاه‌خواری آقای آوانسیان آشنا می شود. تصمیم می‌گیرد از او پیروی کند. بعد از مدتی که رژیم خام‌خواری را ادامه می‌دهد، می‌بیند که بی‌نیاز از دارو شده و نجات پیدا کرده و الان هم مدت هاست که دیگر از هیچ دارویی استفاده نمی‌کنه (حدود سه‌سال). تصمیم می‌گیرد که این تجربه‌ی گران‌قدر رو با دیگرون هم در میون بزاره و مردم رو از بلاتکلیفی و بی‌درمانی  خلاص کنه.

بعد از این صحبت‌ها، بدون معطلی و بدون حاشیه‌روی، خانمی آمدند و در مورد سردرگمی‌ی خام‌خواران تازه وارد صحبت کردند که می‌گن نمی‌دونن چی بخورن. بعد دستور تهیه‌ی سه نوع خوراک گیاهی‌ی خام رو تشریح کرد. فوری بعد از ایشون، آقایی اومدن و در مورد بیماری‌های بی‌درمان «اتو ایمیون» یا «خود ایمنی» صحبت کردن و گفتن که تا به‌حال ۴۲ مورد از این نوع بیماری شناخته‌شده، ولی علت‌شون ناشناخته است. در این بیماری‌ها سامانه‌های ایمنی‌ی بدن، سلول‌های بدن رو به جای دشمن بیگانه اشتباه می‌گیرن و بهشون حمله می‌کنن. یکی از این ۴۲ تا، درد بی‌درمانی است به اسم «ام. اس.» که بیشتر ماها اسمش رو شنیده‌ایم. قربانی‌ی حمله، نخاع و مغز است. این یعنی مرگ حتمی و دردناک تا آن‌طرف فلج کامل. یکی دیگر، بیماری لوپوس است. قربانی در این‌ بیماری، اندام مختلف بدن و از همه مهم‌تر پوست و قلب و ریه و مفاصل و خون است. یکی دیگه پسوریازیس است که به پوست حمله می‌کنه. یکی دیگه انواع حساسیت‌های ناشناخته است که به همه جای بدن، و از همه مهم‌تر به ریه حمله می‌کنن. معلوم شده که  شدت رواج این نوع بیماری‌ها در محیط‌هایی که به شدت استریل و بهداشتی‌ترند، بیشتر است. مثلا در جوامع پیشرفته با سطح بهداشت بالاتر. یعنی جاهایی که در محیط زندگی، کمی تماس با مواد و موجودات مزاحم بدن وجود دارد، شدت بروز این بیماری‌ها کم می‌شود و این تماس مانند واکسن به سامانه‌ی ایمنی‌ی آدم ها کمک می‌کند.

                                                                 sa

بعد از شنیدن صحبت‌های سریع و صریح و بی‌حاشیه‌ی ایشون، نوبت مهمون ویژه رسید که از اصفهان آمده‌بودند تا نجات خودشون از بیماری‌ی لوپوس پیش‌رفته رو برا‌مون تعریف کنند. کسی که بلند شد تا برا‌مون حرف بزند، با کمال تعجب، همون خانوم رشید و جوونی بودند که قبل از شروع جلسه، دیدیم که با مهمان دیگر اصفهانی سلام و احوال‌پرسی کرد، یعنی خانم جهانگیری. آمدند پشت میز. آقای نادری به احترامشون پا شدند. خانم هم تشکر کرده و شروع به صحبت کرد. انتظارم این بود که، آدمی که از این بیماری‌ی وحشتناک خلاص شده باشه، باید دیگه رمقی براش نمونده باشه. اما وقتی شروع به صحبت کرد، بهت‌زده شدم. آن‌قدر شور و انرژی تو کلامش بود که نظیرش رو تو هیچ سخن‌رانی تا به‌حال ندیده‌ام (سخن‌ران‌ها بلندگو هم نداشتند).

نکته‌ی مهم تووی این جلسه، چیزی بود که تا به‌حال شاهدش نبودم: هیچ لحظه‌ی تلف‌شده‌ای نداشتیم. هیچ کس حاشیه نرفت. هیچ کس پرحرفی نکرد. هیچ کس مقدمه‌ی طولانی دکلمه نکرد. هیچ کس چاپلوسی‌ی کسی را نکرد. اصلا  پذیرایی‌ نشدیم. همه‌ی وقت به‌صورت کامل استفاده شد. مدیر جلسه (آقای نادری)، نشست رو خیلی عالی اداره کرد و در طی صحبت‌های همین بانو (خانم جهانگیری)، بارها سوالاتی هدف‌مند و به‌جا از ایشون پرسیدند که هر آن‌چه که ما در ذهن‌مان داشتیم، پاسخ می‌گرفت.

همایش عالی برگزار شد تا آخر جلسه. قرار بود تا ساعت ۱۸ باشد، یعنی ۲ ساعت. اما پرسش و پاسخ‌ها و کلام شیرین و به‌جا و پر از اعتماد به نفس خانم جهانگیری، همه را میخکوب کرده بود. ایشون، گفتند بیماری‌شون چندین سال ادامه داشته، اما به مرحله‌ی خطرناکی رسیده بوده. دو تا جنین ۵ ماهه و نه ماه شون رو از دست داده بودند و دچار مشکل ریوی تا حدّ خفگی شده بودند. بعد از این که در بیمارستان از درمان طبیعی آگاه می‌شن، به اختیار خودشون از بیمارستان بیرون می‌یان. اما  با تعداد زیادی قرص روزانه، که مثلا یکی از اون‌ها در دوز یک دونه‌ایش، آدم معمولی رو کله‌پا می‌کنه، ولی او باید سه تا از همون قرص می‌خورده تا زنده بمونه و نفس بکشه. در این میان تشخیص‌‌های اشتباه هم پیش اومده بوده و مدتی هم به‌خاطر تشخیص اشتباه (مثلا سرخک حین بارداری) دچار مشکل شده‌بودند. مدت بیست روز خام‌خواری رو شروع می‌کنند. کم کم از شدت حمله‌ کم می‌شه و با رفتن دوباره به دکتر برای کم کردن داروها، دکتر چندین بار دارو ها رو کم می‌کنه تا این که به‌کلی قطع می‌شه. الان ۱۰ ماهی می‌شه که میوه‌خوارند و مدت چند ماهی است که علائم و عوارض بیماری‌شون کاملا ناپدید شده. سی کیلو وزن کم‌کرده، بی این‌که به پوستشون هیچ لطمه‌ای بخوره. ۱۷۰ قد و ۷۵ کیلو وزن  داره. بچه‌ی سه ساله‌ای دارند که اون هم تا حدود زیادی خام‌خواره. الان دیگه داره می‌ره سرکار. در حالی که در دوران شدت بیماری، نمی‌تونسته حتی توو آفتابِ رووز راه بره. قبل از بیماری ورزش‌کار حرفه‌ای بوده، در طی درمان طبیعی، دوباره ورزش سبک رو شروع می‌‌کنه و به تاثیر عمیق ورزش در بهبود جسمی و افسردگی پی‌ می‌بره.  به نظر ایشون ورزش پیوسته را هم باید به معادله ی زندگی طبیعی اضافه کرد. (اون جور که نگارنده خبر داره، ورزش متعادل, حتی در درمان بعضی بیماری های روانی و از جمله نوعی از افسردگی, اثر قطعی داره و در بعضی پروتکل ها درمان انحصاری و اختصاصی است.)

ایشون حالا، خودشون هم شدن یه‌پا مبلغ خام‌خواری.

                                                                       dd

بعد از صحبت‌های خانم جهانگیری و پرسش‌های آقای نادری از ایشون، به شرکت‌کننده‌گان فرصت پرسش داده‌شد. بعد از پرسش‌ها، افرادی که مدتی بود خام‌خواری را طی می‌کردند، به‌ترتیبِ مدت رعایت این رژیم، خودشون رو معرفی کردند و جلسه در ساعت ۱۸و سی دقیقه تموم شد. و این تازه، اول خوش و بش و دیدار و آشنایی‌ی بیشتر حاضرین با هم بود.

با آقایی آشنا شدیم که لباس خیلی خوش‌رنگی پوشیده‌بودند و همه ایشون رو پیش‌کسوت می‌دونستند، و احترام زیادی می‌ذاشتن. مدت رعایت ایشون ۳۷ سال بود. خیلی سرزنده، و با هیکلی کاملا متناسب، بی‌کمبود وزن و اضافه وزن.

در راه برگشت، تووی اتوبوس با خانمی چادری آشنا شدیم که ایشون هم از اون‌ همایش داشت برمی‌گشت. وقتی ازش پرسیده شد که این رژیم، آیا روی پوست هم اثری داره یا نه، گفت من لک هایی بزرگ تووی صورتم داشته‌ام که به‌همون خاطر دیگه بیرون از خونه نمی‌رفتم و درمونی هم براشون پیدا نمی‌کردم. اما الان هیچ اثری ازشون نیست، جز دو تا خال که هنوز باقی مونده‌اند و در حال کم‌رنگ شدن‌اند. مدت رعایت این خانوم دو ماه بود و البته، پوست صورت‌شون هم خیلی شفاف و روشن بود.

بیشتر حاضرین خانم بودند. و بیشتر این خانم‌ها سن بالای ۵۵ داشتند. کسی جز یک نفر همراه ما و دو نفر اصفهانی‌ی جمع،  کم‌تر از ۳۵ سال نداشتند. همه بالاتر از این سن بودند. من نفهمیدم علت چیه.

آدرس جایی دیگر رو دادند که در هفته سه جلسه داره. ضمنا برنامه‌ی هفته‌ی بعد در همین سالنرو به ما اطلاع دادند.

ما هم، این نشست و کارگاه واقعا آموزشی و فشرده رو با بهت و حیرت ترک کردیم. البته من کم‌تر، اما همراهان‌ام کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بودند و صداشون در نمی‌اومد.

فارغ از درستی یا نادرستی‌ی محتوای بحث‌ها، نکته‌ی جنبی اما مهم برای من، این بود که در همه‌ی عمرم در جلسه‌ای این همه بی‌خرج و این‌ همه کارآمد از نظر زمانی، کیفی و کمّی شرکت نکرده‌بودم. یک لحظه هم هدر نرفت. فولِ فول! پر از مطلب و محتوی.

روشی که بعضی از اعضای این گروه‌ها رعایت می‌کنند، خیلی راحته: میوه‌ی فصل + خرما. بی‌نمک، بی‌پخت و پز و بی‌لبنیات و حتی بی‌شیر و بی‌عسل. همین و همین. در زمستون هم که میوه‌ی فصل کمه، سراغ جوانه‌ها و دانه‌ها و مغز‌ها و خشک‌بار می‌رن. این‌طوری خیلی راحت تره برا آدم. مزاحم وقت خودش و دیگروون نمی‌شه.

(در مقاله ی شماره ۴۸ کتاب ۵۰ واقعیت به ترجمه‌ی نگارنده، بر این نکته تاکید شده که برای کمک به بازگشت محیط زیست دنیا به وضعیت متعادل‌تر قبلی، بهتر است آدم میوه‌های فصل و میوه های محلی را بخورد. این هم حرف بدی نیست.)

موقع پرسش و پاسخ، من پرسیدم که: دوستان میوه‌خوار نظریه‌شون اینه که آدم پیش از اختراع آتش، فقط از راه میوه‌ها و دانه‌های جنگلی و دشت‌ها، خوراک می‌خورده. هنوز به دوران سنگ هم نرسیده بوده که بتونه شکار کنه. انسان فقط گردآور بوده، اما زنده  و قوی مونده. اما پرسش‌کنندگان ممکنه در جواب‌تون بگن، درسته، ولی ممکنه این‌ها برای رشد مغز و ابداع زبان و انجام تفکر انتزاعی و تجرید و تعمیم و آفرینش و خلاقیت کافی نباشند و ممکن است نتوانند آدم رو توو این مسیر‌ها تغذیه‌ی کافی کنند. آقایی در میان جمعیت به من جواب داد که «در دنیای معاصر، بزرگان فکری‌ِ خیلی زیادی بوده‌اند که یا گیاه‌خوار بوده‌اند و یا خام‌گیاه‌خوار، مثل انیشتن و گاندی و امثال این‌ها.» گاندی رو که شاید همه بدونن، چون زندگی‌اش رو مثل آفتاب  در برابر ما پهن کرده. اما انیشتن‌اش رو می‌گذارم به عهده‌ی خودتون که روش تحقیق کنین، و ببینین آیا این حرف شایعه‌ی بی‌اساس هوچی‌هاست یا واقعا ایشون هم این‌کاره بوده و ما نمی‌دونستیم. اگه درست گفته‌باشند، خیلی مهمه. یعنی می‌فهمیم که حداقل چند نفر رو می‌شناسیم که خام خوردن، ولی مغز هم بودن، مغزهایی به چه گنده‌گی!

                                                                                           q

اما از یه طرف دیگه، همه‌مون می‌دونیم هندوها به‌طور سنتی در دین‌شون گوشت خوردن حرومه. و خوردن گوشت (یعنی حروم خوری‌ِ اروپایی)، تازه‌گی داره براشون. اما تاریخ ِ  دانش ریاضی نشون می‌ده که یکی از شاخص‌ترین ملت‌ها در ابداعات ریاضی‌اند. همین عدد نویسی‌ِ امروزه ، اسمش عدد نویسی‌ی هندیه. دست کم نگیریدش. عدد نویسی‌ رومی‌ها به‌درد نمی‌خوره. صفر رو بلد نیستند. صفر رو هندی‌ها اختراع کردن و بعد عرب‌های مسلمان از اون‌ها گرفتند. بعد هم اروپایی‌ها از عرب‌ها. خُب، ملتی گیاه‌خوار که بتونه ریاضی رو پیش‌ ببره، خنگ‌بودن گیاه‌خوارها رو می‌تونه ردّ کنه. همین الان هم، بهترین برنامه‌نویس‌های کامپیوتر توو دنیا، همین جوونای هندی‌ان.

این گروه، سایتی اینترنتی داره که آدرس‌اش رو براتون می‌نویسم. من خودم اکراه دارم از بازیچه‌ی معرکه‌گیرانِ مدرن شدن. القاپذیر هم اصلا نیستم. دنبال مرید و مراد‌بازی هم نیستم. اما در این گروه از ما پولی نمی‌خوان، مراد و پیغمبری هم ندارند. فقط به مراجعه‌کننده، خام‌خواری رو معرفی می‌کنن و بس. پیش‌نهادی هم که می‌کنن، ریسک خاصی نداره، جز این که تا مدتی باید مقاومت کنی و جلوی این شیکم کارد خورده رو بگیری تا کمی بعد به اون‌جا برسی که بوی کباب و گوشت و غذای پخته‌، حال‌تو بد می‌کنه و به‌جاش طعم‌های خوش‌مزه‌ی دیگه‌ای، آب دهنت رو راه میندازه. یعنی باز هم لذیذ خواری می‌تونی بکنی، اما قدری با صبر و تامل و با تغییر ذائقه و جایگزین کردن مزه‌های تازه به‌جای مز‌ه‌هایی که همراه با شیر مادر با گوشت و خون‌ات مخلوط شده.

پس امکان مغبون شدن و کلاه‌برداری تووی این مسیر وجود نداره. اما در هر صورت چشمان‌تان را همیشه باز نگهدارید، همیشه!

اما و امایی خیلی مهم:

طرف‌های دیگه‌ی ماجرا، صنعت درمان درد‌های جسمی‌ی مردم یعنی پزشکی محلی و ملی و جهانی و غول‌های داروسازی‌ِ دنیا هستند!

تقریبا همه می‌دونن که امروزه، هیچ مسیر پژوهشی‌ِ پزشکی و درمانی، در دانش‌گاه‌هایی که سرشان به تن‌شان می‌ارزد، نمی‌تونه بدون کمک مالی‌ِ شرکت‌های داروساز و تجهیزاتِ پزشکی شروع بشه و ادامه پیدا کنه. صنایع داروسازی و  تجهیزاتِ پزشکی هم، شرکت‌هایی هستند مثل باقی‌ی شرکت‌های اقتصادی. فقط خودشون رو به جبرِ اضافه‌کردن «پول روی پول» تسلیم کرده‌اند و بس. کاری نباید به اخلاق داشته‌باشند و ندارند. تا جایی هم که گزک دست قانون دولتی ندن، باید همون قانون فزرتی‌ی ناقص رو دور بزنن تا قانون مقدس و برتر خودشون،‌ یعنی «پول روی پول» رو اجرا کنند. پس باید دانش‌گاه‌ها رو به سراغ پژوهش‌هایی بفرستند که بازده‌مالی داشته‌باشه و چرخ داروسازی‌ها رو تندتر بچرخونه و قطعا کنُد نکنه. هر پژوهش و هر دارویی که بخواد این درآمدزایی رو کُند کنه و درمانی ایجاد کنه که ریشه‌ی یک بیماری رو از زمین بکنه، یعنی مرگ یک بخش از این صنعت. اصلا عقلانی نیست که کاری جز این، با پژوهش انجام بدن. خُب! توو همین قدم اول می‌بینیم درمان در این معامله یعنی کشک! تا همین‌جا، فاتحه‌ی سلامت رو برامون از قبل خونده‌ان. این از این!

در واقع پزشکی رایجِ امروزی روالِ “بیماری‌افروزی” (مثلِ جنگ‌افروزی) را در پیش گرفته. یعنی سالم می‌ری توی مطب و یک‌ دفعه با چند مرضی بر می‌گردی  که با تجهیزاتِ پزشکی در تو تشخیص داده‌اند که همگی احتیاج به دارو هم دارند. در حالی که پزشک‌های ۵۰-۶۰ سال پیش با همین آدم‌ها طورِ دیگری برخورد می‌‌کردند، یعنی می‌تونستن پزشکیِ پیش‌گیری یعنی  خواب سالم، پیروی از ساعتِ زیستیِ بدن، خوراکِ سالم، سبکِ زندگی سالم، زندگی در هوای سالم، و بهداشتِ پیشگیری را هم در کنار تحرکِ جسمی کافی و … را تجویز کنن و فقط به سراغِ پزشکیِ درمان‌گر نروند. کاری که می‌توانست به کاهش بسیاری از مراجعاتِ مردم به مَراجع درمانی منتهی بشه.

طرف دیگه‌ی قضیه، پزشکان محترم‌اند. حرفه‌ی پزشکی‌رو گفته‌ان مقدسه. امّا پزشکان معمولی، حداکثر، ادامه‌دهنده‌ی راهی هستند که صنایع دارویی و تجهیزاتِ پزشکی جلو پای همه‌ی مردم و دکترا می‌ذارن. این در صورتیه که پزشک محترم برامون وقت و فکر و دلسوزی و مایه بذاره، و اگر همین دکتر، برای پول مردم کیسه دوخته‌باشه، اون وقته که وای به‌حال مریض. حسابش با کرام‌الکاتبینه. باید بدنش بشه «امبارْ اسقاطی»‌ی انواع داروهای اجَق‌وَجَق که کم‌کم زیادتر هم می‌شن و قطعا سامانه‌ی بدن رو با پیامدهای رسوب خودشون، بدکارتر می‌کنند و عقب‌تر می‌برند. یعنی توو همین قدم اول، بازم می‌بینیم کل درمان باز هم یعنی کشک. چرا که همه‌مون شاهدیم، این روزها اخلاق عمومی آن‌چنان بحران‌زده است که هیچ کس دیگه نمی‌تونه از ظاهر یه پزشک محترم، باطنش رو بخونه که آیا براش جیب دوخته یا نه. اما در مقابل، مجبوره که بهش اعتماد کنه، چون چاره‌ای نداره. البته پزشکانِ شریف و هوشمندی هم هستند که هم صمیمانه‌ در خدمتِ مردم‌اند و هم هشیارند که تا حد ممکن بازیچه‌ی شرکت‌های داروسازی و تجهیزاتِ پزشکی نشوند، اما این دومی کار خیلی خیلی سختی‌یه و فضا براش خیلی کمه.

یه بحث دیگه‌ای هم هستش: اگه توو اینترنت بگردید، یا از آگاه‌تر‌ها بپرسید، بهتون می‌گن این نوع درمان مرسوم پزشکی‌ی غربی رو بهش می‌گن درمان آلوپاتیک، یعنی «ضدْ ‌درمانی»، درمان‌ دیگه‌ای هم هست به اسم هومیوپاتیک که معنیش «همسان درمانی»یه. انواع درمان‌های طبیعی‌‌ هم هست مثل خاک درمانی، خوراک درمانی، گیاه درمانی و پزشکی‌‌ی سوزنی، ماساژ درمانی،آغوش درمانی ( و این‌جا ) ، آب درمانی، ورزش درمانی و امثال این‌ها که هر کدومشون رو می‌شه در دسته‌ی آلوپاتیک یا هومیوپاتیک‌ها جا داد.

AAQ

در دانش امروزی‌ِ درمان، چیزی داریم به نام پزشکی‌ِ جایگزین-مکمل که به‌خاطر بعضی شکست‌های درمان آلوپاتیک غربی، چشم مردمِ دردمند رو تو تموم دنیا به خودش خیره کرده‌ و خیلی از نمونه‌های این  نوع درمان‌ با کلاه‌برداری و شیادی و معرکه‌گیری مخلوط شده‌ن. چرا که درمان، قبل از هر چیز، با ناچاری‌ِ بیمار و اعتماد او به شخصی دیگر به نام پزشک همراه است. هر کسی از راه می‌رسد، می‌تواند ادعا کند که من چاره‌ی این یا آن درد لاعلاج تو را پیدا کرده‌ام و تو هم که همه‌ی در ها را زده‌ای، و جوابی نگرفته‌ای مجبور می‌شی به این ادعا اعتماد کنی و اون رو هم امتحان کنی.

 پزشکان مرسوم، بیشتر درمان‌های  هومیوپاتیک و جایگزین رو با کلاه‌برداری یکی می‌دونن. بعضی از این طرفی ها هم، اون ها رو کلاه بردارتر می‌دونن.

خُب، پس چه باید کرد؟  

طبیعی است که باید اصلا مریض نشد، یا بطور کلّ، تا حد ممکن کمتر مریض شد. یعنی اول از همه، پیشگیری کرد که صابون هیچ شیادی به تنت نخوره. شیاد چنان دماری ازت درمیاره، که تموم لذت‌های زندگی و لذت‌‌های شکمی رو از دماغت بیرون می‌کشه و پولت رو هم که به جونت بسته‌است،‌‌‌ از جیبت خالی می‌کنه. اون وقته که حسرت یه قُلُپ آب خوش یا یه تیکه نون بیاتِ لواش بی‌کیفیت سمّی رو هم باید بکشی و راحت از گلوت پایین نره. این‌ها رو خطاب به عشق لذت‌ها می‌گم‌ها! به دوستان سورچران‌مون که می‌گن بابا این‌قدر روضه نخوون! بزار این دو روزه‌ی دنیا، یه آب خوش درست حسابی از گلومون پایین بره. دنیا رو برامون تلخ نکن!

×××××××××××××××××××××××××

                                                                                 2

خُب! قدم اول معلوم شد:

طبیعی‌تر، ساده‌تر و کمی سخت‌تر زندگی کن تا به پُست کلاه‌برداران و درمان های سمّی‌ِ احتمالی‌شون نخوری.

مثلاً: چرا فست فود؟ الان توو اروپا و آمریکا که زادگاه فست‌فود بوده‌اند، نهضتی راه افتاده به‌نام اسلو‌ فود، یعنی کند-‌خوراک به‌جای تند-خوراک. چرا ما راه‌های رفته و برگشته‌ی اونا رو دوباره بریم و بعد از خسارت زیاد، دوباره برگردیم؟ چرا سردینه‌خواری و منجمدخواری و کهنه‌خواری، چرا کنسانتره‌خواری (غلیظ خواری)؟ همه‌ی کنسانتره‌ها، اکسیدن و اکسید هم یعنی سرطان. ترشی کنسانتره است، پنیر کنسانتره است، کشک هم همین‌طور. هر چیزی که بخواد کهنه بشه و بعد مصرف بشه، رنج و درد هم همراش میاره. چرا همه‌چیز رو اکسید کنیم و بعد بخوریم که بعدش لازم بشه با هزار دوز و کلکِ مثلا درمانی (مثل خوردن آنتی‌اکسیدان‌ها) اونا رو از ته و توی سلول‌های بیمار و سرطانی بیرون بکشیم یا احیاشون کنیم، حالا بیرون بیا  و احیا شدنی‌ هم نیستن که! و ما رو به‌نام سرطان، اسیر رنج و زحمت بیمارستان و طبیبان راستین یا دروغین می‌کنند.

 دیروز یکی به من داشت اطلاع می‌داد که فلان شرکت به فلان گروه تامین اجتماعی، سالی ۲۰ کیلو مرغ و ۱۶ کیلو گوشت مجانی می‌ده. گفت برو دنبالش، بهت می‌دن. گفتم باشه، اما بعد از خوردنش باید ۲۰ هزاربار برم دکتر تا مثلاً با مقّاش و انبر و پنس و داروهاشون، با ام. آر. آی.، با سیتی اسکن، و با کمیسیون هاشون، ذره ذره‌ی اون مرغا و اوون هورمونای رسوب کرده تو رگ‌هامو مثلا بیرون بکشند، بیرون کشیدنی که نگو، پر از درد و نیازمندی به مرفین و مواد ضد درد. آخرش هم با یه خلوار مواد شیمی-درمانی منو روونه‌ی قبر کنن. کدوم الاغی تووی عالم، یخچال داره؟ کدوم گنجشکی از فریزر ساید بای ساید استفاده می‌کنه؟ کدوم الاغ و کدوم گنجشکی، بیمارستان فوقِ فوقِ تخصصی داره برای انواع سرطان، حساسیت (آلرژی)، بیماری‌های تنفسی‌ِ مربوط به تنفس در هوای آلوده و امثال اینا؟ کدوم‌شون برای مریضی‌های سبکِ زندگی، زندگی‌ِ شیمیایی و سنتتیک و کارخانه‌ای و نه ارگانیکی راستین دکتر متخصص دارن؟

هوای آلوده به ۵ ماده ی سمی و سرطان زا در سراسر خاک زمین، چه در کوه هیمالایا و چه در خیابان های تهران، خودش عامل اساسیِ هزاران درد بی درمان است. هوا هم نوعی خوراک است, اما در شهر های آلوده تر ایران, خوراکی است خیلی سمی تر با سم هایی بیشتر از اوون ۵ تا سمی که عرض کردم.
خُب، معلومه که، حالا هر قدر بتونی طبیعی‌تر زندگی کنی، کمتر درگیر این یا اون سبک پزشکی می‌شی.

امّا شما هم شیوه‌های غیر مرسوم پزشکی (طب مکمل-جایگزین) رو خیلی هم دست کم نگیرید، شاید بعضی وقت‌ها یه تجویزهای مطابق با علم هم داشته باشند. ولی حتما با دیده‌ی شک و به‌عنوان ادعای نیازمندِ دلیل و مستعدِ کلاه‌برداری و شیادی  و مرید بازی و دکون بازکردن و حتی سوء استفاده‌ی جنسی حساب‌شون کنید تا یک‌بار دیگه هم تووی چاهی جدیدتر نیافتید. یعنی در مورد ادعاهاشون و گروه‌هاشون با چشمای باز، خوب دقت و تحقیق کنید

                                                                              a

حالا می‌خوام نمونه‌هایی رو از پزشک‌های امروزی‌ِ ایران براتون بگم (البته به‌جز پزشکانِ شریف و با وجدانی که در اکثریت نیستند)، شاید که رستگار شوید!

۱-همکاری داشتیم با وزن ۱۲۰ و قد ۱۷۵. چاق بود. همین چاقی کار داده‌بود دست ستون مهره‌هاش و اونو رسونده‌بود به جراح بسیار متخصصی که مثلا پنجه طلایی هم بود و مشتاقان ایشون براش سرودست می‌شکوندند. سه روز قبل از عمل، بهش دکتری رو در همون نزدیکی‌ی خونه‌شون معرفی می‌کنند. یادم نره که بگم، این رفیق ما دیگه توان راه رفتن نداشت و برای جابجایی از برانکارد یا دو نفر همراه استفاده می‌کرد. بالاخره می‌ره سراغ این پزشکِ ارتوپد متخصص لمس‌درمانی (با ماساژ درمانی و انرژی درمانی‌های ادعایی و اکثرا مشکوک اشتباه نگیرید). سر این پزشک هم شلوغ بوده. امّا اصرار می‌کنند که حتما آخر شب مریضو ببینه. چند دقیقه معاینه و بعد ۴۵ دقیقه فشار روی کمر و انگشتان پا و خود پا (طوری که طرف بی‌هوش می‌شه)، و بعد بهش می‌گه بلند شو راه برو. بیمار باور نمی‌کنه و با ترس پاشو می‌زاره زمین. می‌بینه حالا می‌تونه راه بره. بهش یه‌سری ورزش بسیار سَبُکِ مخصوص و ملایم معرفی می‌کنه و اونو رو پای خودش روونه‌ی خونه‌اش می‌کنه. این آقا فقط یک بار دیگه برای خبر دادن از وضع خودش، خدمت همون دکترِ شریف و باوجدان می‌ره نه بیشتر. دکتر جراح و دکتر لمس درمانی،‌ هر دو، پزشک دانشگاهی بودند. اما به‌نظر میاد یکی‌شون برای مریض جیب گشادتری دوخته‌بوده و دیگری اصلا. در واقع، اشکال از تشخیص صادقانه نبوده.

۲- همین دکتر رو به همکار دیگری معرفی کردم که قرار بود دختر دم بخت‌اش رو قبل از عقد، جراحی‌ِ ستون مهره کنند. داستان مال سال ۱۳۸۴ است. جراح ۱۲ میلیون پولِ اون موقع رو خواسته بود، ولی این تذکر رو هم داده بود که من فقط قول ۵۰ درصد درمان رو می‌دم و ممکنه تا آخر عمر این مشکل، خونه‌نشین‌اش کنه. در واقع دکتر محترم، از قبل، تعلیق به محال هم کرده‌بود. من که خبردار شدم، به‌ پدرش گفتم عیبی نداره که یه سری هم به همون دکتر ارتوپد بزنه. اون هم با دردسر، دخترش رو به دکتر رسوند. دکتر بهش گفت دخترتون هیچ معالجه‌ی خاصی نمی‌خواد. فقط باید هفته‌ای سه جلسه‌ی دوساعته تووی استخر شنا با پا راه بره. بابای مریض هم خوشحال،‌ که دخترش رو می‌تونه به خونه‌ی بخت برسونه. معالجه رو شروع کرد. این دکتر در هر دو مورد، فقط یک ویزیت معمولی گرفته بود و برای بیمار اولی یک ویزیت اضافی هم برای ۴۵ دقیقه لمس درمانی و فشاردادن‌هاش گرفته بود. قرار هم بود که در صورت معالجه‌ی کامل، به جای ۱۲ میلیون به جراح، یک میلیون به من بده برای خرج در راه خیر. اما نداد که نداد.

۳- دوست نازنینی ناله‌اش دراومده بود که نمی‌تونم حتی دراز بکشم از درد کمر. رفته‌بود سراغ دکترهای مختلف. قرار شد توو یکی از بیمارستان‌های مثلا خیلی با کلاس تهرون عمل بشه. این دوست ما کوهنورد هم بوده. و دکترها بهش گفته‌بودند که باید با این ورزش دیگه خداحافظی کنه. ایشون هم یکی دو روز پیش از عمل،‌ یادش اومد که با دوست خودش که دکتر متخصص ارتوپدیه، مشورت نکرده و اصلا سراغ‌اش نرفته. رفت. عکس‌ها و آزمایشات و سی‌تی‌اسکن‌ها و همه چیز رو هم با خودش برده‌بود. نظر دکترای دیگه رو برا دوستش تعریف می‌کنه و مدارک رو به سمتش دراز می‌کنه تا نگاهشون کنه. دکتر با دست می‌گیره اونارو، و بی‌توجه بهشون، پرتشون می‌کنه روی میز. به مریض می‌گه ولشون کن. بخواب رو تخت ببینم. می‌خوابه. دکتر یه سری دستور حرکتی بهش می‌ده (مثلا این انگشت یا اون انگشت پا رو تکون بده تا ببینم.). بعد عصبانی می‌شه و می‌گه که اون‌ها خیلی بی‌جا کردن که چنین و چنان گفته‌اند. تو کوه‌ات رو بعد از این هم می‌ری! این یه دونه داروی لَخت کننده‌ی عضلات رو هم مصرف می‌کنی و این نرمش‌ها رو هم انجام می‌دی. دیگه هیچ مشکلی نداری… . دوست‌مان مشکلش رفع شد.

۴- آدمی (به اسم «آقا ماشاللا») در رسانه‌ای داشت تعریف می‌کرد که حدود سال ۱۳۷۸، توو یکی از بیمارستان‌های مشهور مغز و اعصاب دانشگاهی‌ِ تهران، منتظر جراحی‌ِ تومور بدخیم مغزش بوده که طبق نظر دکترا یکی دو ماه دیگه می‌کشتش. یه روز یه پسربچه رو که تووی تخت بغلی بوده می‌برند عمل مغز. بچه می‌ره توو اغما و بیرون نمیاد. رفیق‌مون تا این وضع رو می‌بینه، ترس ورش می‌داره که اگه عمل اینه، من عمل نمی‌خوام. بذار بمیرم. از بیمارستان به مسئولیت خودش می‌زنه بیرون. بعدش می‌ره کانادا. اون‌جا هم به اصرار بستگانش مدارک و خودشو نشون می‌ده به دکترا. دکترای اون‌جا هم بهش می‌گن اگه عمل نکنی، تا یکی دو ماه دیگه زنده نمی‌مونی. اصلا تو باید مرده باشی. اون هم می‌گه گور پدر دو ماه اضافی. بزار راحت بمیرم. اون تا امروز ۱۳ ساله که نه‌تنها سُرومُر و گنده مشغول مردنه، بلکه در مسابقه‌ای بسیار شاد و سرخوشانه هم شرکت کرده‌بود. البته می‌گفت توو این مدت گیاه‌خوار شده‌ام.

از این موارد خیلی هست. نشانه‌ی اطمینانِ بیش از حدّیه که آدم‌‌ها به‌خاطر مشکلاتشون به آدم‌های دیگه می‌کنند تا از درد جسمی خلاص‌شون کنن. چاره‌اش هم اینه که آدم بهتر و درست‌تر و طبیعی‌تر و تازه‌تر و سالم‌تر و ارگانیک‌تر و غیر صنعتی‌تر بخوره و توو محیطی زندگی کنه که هوای کاملا پاک‌تری داشته باشه، تحرک جسمی داشته باشه و ورزش هم بکنه. در واقع خوراک طبیعی، هوای‌ طبیعی، زندگی‌ی طبیعی، تحرک جسمی مناسب احتمال حضور ما رو در بستر بیماری، کوتاه‌تر و کم‌تر می‌کنه. چه خوب است که طول مدت بیماری‌ِ زمانِ مردن ما خیلی کوتاه باشه و همه بتونن بگن این آدم عمر با عزت‌اش رو کرده و بهتره که قبل از رنج و عذاب ناتوانی، دنیا رو با مهر و محبتِ همه‌ی بستگانش ترک کنه (همون‌طور که بعضی از اقوام چینی‌ در مرگ کهن‌سالان خودشون، ساز و نقاره راه میندازن تووی تشویق جنازه!).

                                                                          az

و نکته‌ی آخر: ایوان ایلیچ، فیلسوف و اندیشمند سوئیسی می‌گفت: «در بیمارستان‌ها و دانش‌گاه‌ها رو تخته کنید، تا من نسلی سالم و فرهیخته تحویل‌تون بدم.» این حرف ممکنه عمدا اغراقی هم تووش باشه، اما شاید حقیقت، دست بالا رو تووش داشته ‌باشه.

یادمون باشه که در مورد زندگی‌ی طبیعی و خوراک طبیعی می‌شه تحقیق کرد و حتی رَوش خورد و خوراک خودمون رو می‌شه عوض کرد، اما انسانیت و استقلال خودمون رو نمی‌تونیم با مرید این یا اون دسته‌ی معرکه‌گیر و مدعی‌ِ بهزیستی، به‌خطر بندازیم و دنباله روی‌شون بشیم. پس با چشمان باز، با انتخاب نوع زندگی و خورد و خوراک، از خطر بیماری‌های جسمی و روحی دوری کنیم.

من که مخلص شما هستم، اصلا هیچ توصیه‌ای رو بهتون نمی‌کنم. فقط بهتون می‌گم خودتون برید تحقیق کنید، از منابع معتبرِ علمی و سرشناس و کم‌تر دروغ‌گو خبر بگیرید و ببینید کدوم یکی از ادعا‌ها درست تره، ادعای شرکت سامسونگ  و فایزر و بایر برای زندگی‌ِ سالم و با نشاط، یا ادعای هنری دیوید ثورو برای زندگی سالم که شعارش، ساده زی، ساده‌‌تر زی، سادهتر از ساده‌تر زی بود،‌ یا ادعای دیگران برای  بهداشت بهتر.

با بقیه‌‌ی منابع هم از راه همین سه تا آدرس بالاتر و گوگل کردن درست می‌تونید آشنا بشید.

 پس لطفا:

پیش به سوی خلوت کردن مطب پزشکان گرامی‌ِ شریف و متعهد، و پزشکانِ نامتعهد‍! ‌ ‌

نوشته‌ی غلامعلی کشانی

۳۰-۱۱-۱۳۹۲

24 پاسخ

  1. مطلب فوق العاده مفیدی بود … تغذیه و نرمش سبک و نرم واقعا تاثیر زیادی داره … من صورتم جوش میزد، با خوردن روزانه یک سیب ناشتا و همچنین حذف یه سری مواد غذایی ، پوست صورتم رو به بهبودی هست .. تو قران و احادیث هم سفارش شده که به تغذیتون توجه کنید و بهش اهمیت بدین … فقط یه سوال برام پیش اومده توی خیلی از سایت ها و خیلی جاها شنیدم که گفته شده به علت سمپاشی میوه ها و یا زدن واکس های خاص به میوه ها برای جلوگیری از فاسد شدن اونا میوه ها رو با پوست نخورید آیا این موضوع درسته؟ اگر ممکنه در این مورد راهنمایی کنید .

    سپاسگزارم

  2. سلام. خوشحالم که به نظرتون مفید رسیده.
    بله من هم شنیده ام که بیشتر کشاورزان عزیز ایرانی, منتظر تموم شدن مهلت های لازم برای بی خطر شدن مواد شیمیایی (کود یا سم) مصرفی بر روی میوه ها نمی شن. از طرفی باز هم شنیده ام روی بعضی میوه ها پارافین یا موا دیگه می مالند تا محافظت بشن یا براق بشن یا زودتر برسن (در مورد موز). تا حالا خودم تحقیقات واقعی و گزارشات آماری دقیقی بر روی این موارد ندیده ام. اما در هر صورت, همین میوه ی سم زده, باز هم بهتر از مرغ و ماهی و گوشت های هورمون زده ی اکسید شده ای است که به خورد همه ی بنی بشر, آن هم از نوع ایرانی اش می دهند. در ثانی, در ایران نه پژوهش می تواند مستقل انجام بگیرد و نه به آماری می توان اعتماد کرد. بارها دیده ایم که مثلا وجود یک سم خاص در فلان محصول وارداتی, از طرف دو نهاد دولتی در آنواحد تایید و هم زمان تکذیب می شود.
    من خودم با پوست می خورم. ولی نمی تونم این طور خوردن رو به دیگران پیشنهاد کنم.

    ضمنا من در متن مقاله یادم رفت که بگم :
    خانم جهانگیری ورزشکار حرفه ای بوده. در مدت اوج مریضی که نمی تونسته اصلا تکونی بخوره. اما در دوران معالجه ی طبیعی, به طور کامل از ورزش روزانه استفاده کرده و الان که سرحال سرحال است، ورزش حرفه ای رو می خواد دنبال کنه. پس ورزش پیوسته را هم باید به معادله ی زندگی طبیعی اضافه کردو. ورزش متعادل, حتی در درمان بعضی بیماری های روانی و از جمله نوعی از افسردگی, اثر قطعی داره و در بعضی پروتکل ها درمان انحصاری و اختصاصی است.
    در متن مقاله هم یادم رفت از هوای آلوده به ۵ ماده ی سمی و سرطان زا در سراسر خاک زمین، چه در کوه هیمالایا و چه در خیابان های تهران اسم نبردم که خودش عامل اساسی ی هزاران درد بی درمان است. هوا هم نوعی خوراک است, اما در شهر های آلوده تر ایران, خوراکی است خیلی سمی تر با سم هایی بیشتر از اوون ۵ تا سمی که عرض کردم.
    از سرطان های مختلف و حساسیت های مختلف از جمله حساسیت های تنفسی اسم نبردم که این ها هم به خاطر تماس ریه و پوست و سایر اندام با مواد بیگانه ی سمی است. این ها هم از طریق تنفس و خوراک و INTAKE مواد سمی وارد بدن می شن.
    هنری دیوید ثورو می گه که : ساده زی، ساده زی، ساده زی! این شاید نهایی ترین فرمولی باشه که اوون دوستان ازش پیروی کرده اند.
    پیروز باشید.

  3. من شدیدن مایل هستم وارد رژیمِ گیاهخواری یا حتّی خام-گیاهخواری بشم… مشکلی هم با بحثِ طعم ها و کنارگذاشتنِ خیلی از خوراکی ها ندارم؛ تنها مساله ام اینه که بدنم به حجمِ قابلِ توجهی از پروتئین احتیاج داره(براِ عضله سازی) و نمی دونم این پروتئین رو در یک رژیمِ خام-گیاه خواری از کجا میشه تامین کرد؟
    اگر راهنمایی کنید یا منبع معرفی کنید ممنون می شم.
    سپاس

    1. سلام.
      من در این مورد اطلاع خاصی ندارم. اما در همون نشست، آقایی رو معرفی کردند که خام خوار بود و بوکسور.
      در سایت vegandownload که در بالا معرفی شد، با دختر خانم خام خواری مصاحبه شده که اگه اشتباه نکنم بدن‌سازی می‌کنه و بدن خیلی عضلانی ای داشتند. خودتون لطفا به اون مصاحبه نگاه کنید .
      در ضمن هر پرسشی رو اگه داشته باشید می تونید با همین سایت وگان و سایت های مشابه که در هموون جا معرفی کرده ام مطرح کنید و با دقت و چشمان باز انتخاب کنید. در هر صورت حواسمون باید جمع باشه که هیچ عضله‌ای نمی تونه سرنوشت خووبی با کمک شرکت های تولید کننده ی هورمون و تقویت کننده ها داشته باشه.
      جستجوی دقیقی رو براتون آرزو می کنم.

  4. https://www.facebook.com/groups/303529499723127/594137070662367/?notif_t=like
    با سالم دوست عزیز و تشکر از مقاله بسیار جالبتون ,,بنده خام گیاه خورام و چندین بیمار رو مداوا کرده ام بعد از ده پانزده سال از جمله دیابت . فشار کلسترول کلیت روده اسم و بدترینش فیبرومیالزیا با درد بیست و چهار ساعته در مفاصل و عضلات حتا در خواب که به من قرص مرفین و خواب آور داده بودند ,,خدا رو شکر مداوا شدم و برای همین الان حدود یک ساله که بسیار فعال هستم در فضای مجازی فیس بوک ,با انجمن تغذیه طبیعی در تماسم و با اقای دکتر فرخنده عزیز و دکتر آذر گرامی به صورت ایمیل ..این صفحه بنده است که بسیار هم به سرعت داره اعضاش زیاد میشه ,,خوش حال میشم تشریف بیارید و از تجربیات تون بگید ,,شاد کام باشید http://www.aparat.com/farid_kamali این هم فیلم های که تبدیل میکنم و در صفحه آپارت به اشتراک میزارم

    1. سلام.
      خیلی سپاس گزارم از توجه تون.
      خدا رو شکر که بهبود پیدا کردید.امیدوارم روح و تن‌تون همیشه سالم باشه.
      صفحه‌ی جالب شما رو تووی آپارات دیدم. لذت بردم.
      راستش، مخلص شما، تجربه‌ی خاصی اصلا نداره. ولی اگر داشته‌باشه، حتما در صفحه ای که گفتید، مطرح می کنه.
      با ارادت.
      کشانی

  5. سلام و ممنون از مقالتون اما حقیقتش رو بخواید من اصلا اعتقادی به خام خواری و گیاه خواری به تنهایی و بدون رژیم گوشتی ندارم چون معتقدم که همه چیز رو در حد تعادل میشه خورد و زیاده روی نکرد و ضمن اینکه از گوشت خواری بطور متعادل ضرر و زیانی ندیده ام

    1. سلام ناهید بانوی گرامی!
      از توجه‌تان بسیار ممنونم.
      از این هم که نظرتان را ابراز کردید، بیشتر سپاس‌گزارم.
      اما یک پرسش! با وجود این‌که دلایلی را برای مخالفت با شیوه‌ی بهزیستی گروه‌های خام‌خوار و گیاه‌خوار آورده‌اید،آیا باز هم خود را موظف می‌‌دانید که این نوشته‌ را به علت مطرح کردن بحث بسیار حیاتی‌ی سلامتی، به رای و نظر دیگران هم بگذارید یعنی برای دیگران هم بفرستید و نظر ان ها را هم بخواهید؟ یا این‌که بهتر می‌بینید بحث رادر همین جا خاتمه بدهید و به گسترش بیشتر این مباحث و نیز پخش خاطره‌ی واقعی‌ی یک ناظر هم کمکی نکنید؟
      ممنون می‌شوم که همه‌ی دوستان خواننده هم در این بحث شرکت کنند و یا این بحث را با دوستان‌شان در میان بگذارند.
      اراتمند همیشه‌گی‌ی شما،
      کشانی

  6. خیلی جالب و خواندنی بود.باید با تغییر عادتهای تغذیه ای بدن و روح خود را سالم نگه داریم.من به عینه تا ثیر تغذیه را روی سلامتیم میبینم ولی کلا تغییر عادتها کمی یا شاید خیلی مشکل است.درضمن آدرس دکتر لمسی!!!!!!!!!!!!!را میشود به من بدهید؟با تشکر

    1. مهین گرامی, سلام.
      الان تقریبا دو ساله که از پیام شما می گذره و من همین امروز یعنی آخر خرداد ۱۳۹۵ با خبر شدم از این درخواست تون.

      از این بابت عذر می خوام, علت هم بی اطلاعی ی من از کارکرد سایت بوده.
      آدرس و شماره تلفن دکتری که می خواستید:
      دکتر شهرام قاسمی
      ۰۲۱۷۷۴۷۶۷۶۹
      تهران، خیابان پیروزی ، چهارراه پرستار، بعد از کوکاکولا، سمت راست

      دکتر باوجدانی هم در همین زمینه ی ارتوپدی شنیده ام که دو بار شاهکار کرده در دلسوزی به مریض. یک بارش رو در مورد سوم مقاله ی بالا نوشتم.
      ایشون
      دکتر دارا مریدپور هستند و در بیمارستان مهر , خیابان زردشت , خیابان ولی عصر حضور دارند.
      حداقل دو مورد مشخص, بر روی یک بیمار, کمک اساسی کرده اندو جان بیمار را از جراحی های بسیار سخت رهانده اند.
      درود بر ایشان.

    1. دوست گرامی، اسدی
      اسدی ی گرامی،‌

      خدا کنه که الان هم حضور داشته باشند.

      دکتر شهرام قاسمی
      02177476769
      تهران، خیابان پیروزی ، چهارراه پرستار، بعد از کوکاکولا، سمت راست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.