ویکی پدیا، کاری از وارستگان بی مزد و منت!

ویکی پدیای فارسی و ۵۰۰ هزارمین مقاله‌اش!

fawiki500k_celebration_by_negin_shahriari_fard_12-1

ما می‌خواهیم به مردم کمک کنیم که دنیا را درک کنند، تا همدیگر را بفهمند (جیمی ویلز، بنیانگذار ویکی)

صبح جمعه بود، ۱۵ مرداد ۱۳۹۵. اتفاقی خبردار شدم که دورهمی‌‌ای برگزار می شود برای بزرگداشت ۵۰۰ هزارمین مقاله‌ی ویکی پدیای فارسی.

برای کسانی که با کارعاشقانه و داوطلبانه و کار با واژه (واژه و معنای دقیق آن و واژگان و برابرسازی و دانشنامه نویسی) آشنا نیستند، این خبر مهم نبود؛ اما برای آشنایان، خبری بود یکتا و بسی خوش!

من هم که فقط کنجکاو این جماعت گمنام، اما آفرینش‌گر، وارسته و ناپیدا بودم، فورا خودم را جمع و جور کردم تا برسم به برنامه.

 معلوم شد که برنامه در ساعت ۳ تا ۷ بعدازظهر، در سالنی در مجموعه‌ی عظیم و پر خَرج و بَرج و لوکس و “پرستیژی و حیثیتیِ” کتابخانه ملی در تپه‌ی داوودیه (اتوبان همت- اتوبان حقانی) برگزار می‌شود.

رفتم. سرگردان در میان انبوهی از ساختمان‌های شیک و نوساز با طراحی مدرن و دست و دل باز. بی هیچ تابلویی و راهنمایی برای هدایت به محل همایش.

همین مسئله وقت زیادی گرفت، سعی بین صفا و مروه در تپه‌ای که دیگر نمی‌شناختمش!

بالاخره در خلوتی آن خیابان‌ها و ساختمان‌‌ها، کسی اتفاقی پیدا شد و راه را نشان داد. … به سالن رسیدم.

سالن پر بود از جوانانی که متوسط عمرشان را می شد حدود ۲۰ و اندی حدس زد.

توضیحاتی دادند در مورد ویکی‌مدیا و  کار کارستان عمیقی که همین جمع و یاران غایب‌شان در کل پروژه‌ی ویکی انجام داده‌اند. پیامی تصویری هم از جیمی ویلز بنیادگذار ویکی برای ایرانیان به نمایش گذاشته شد. جیمی ویلز گفته‌است ویکیِ فارسی ازنظر عمق محتوایی، بعد از انگلیسی، در میان ۲۹۰ زبان، دومین است؛ یعنی روی مقالات‌اش بحث‌های زیادی انجام می‌شود و مقالات خیلی بهتر از زبان‌های دیگر هرس می‌شوند.

ویکیِ فارسی از نظر تعداد مقاله، هیجدهم است در کل پروژه.

کل جمعیت حدوداً ۱۰۰ نفری می‌شدند. همه جوان؛ و یکی دو نفری مسن‌تر، که پیرشان من بودم؛ و این برای یک ملت ۸۰ میلیونی خیلی خیلی خیلی سوال برانگیز و تامل برانگیز بود!

یک معنای این کمبودِ داوطلب جدی، شاید این می‌بود که دیگر کمتر کسی به‌خاطر خدا (یا به‌خاطر هر آرمان و ایده‌ای) و بی‌پاداش دنیایی یا آخرتی و بی‌اسم و رسم حاضر است برای مردم‌اش کار کند. یعنی شرایط نسبت به ۴۰ سال پیش‌تر نومید کننده‌تر است.

از رسانه‌های پر قدرت و نام‌دار هم خبری نبود. از مقامات رسمی خبری نبود. ردیف جلوی صندلی‌های سالن هم، از اعاظم و اکابر قوم خالی بود. و همه‌ی این‌ها، حس صمیمیت بیشتری به مجلس می‌داد. جمع، هر قدر مستقل‌تر و بی‌نیازتر، موثرتر!

مطمئن نیستم؛ اما انگار این جوانان با اصرار، خود را بر کتابخانه ملی تحمیل کرده بودند.

جلسه مطابق برنامه، و درست مثل وسط‌های یک سمینار جدیِ دانشگاهیِ ممتاز و جهانی اجرا شد. یعنی اصلا از “تعارف تکه پاره کردن” خبری نبود. کسانی که پشت میکروفون رفتند مثل فلفل تیز بودند و درست می‌رفتند به سراغ دستورکارشان. به ترتیب و بی حاشیه‌روی، از معرفی و آمار ویکیِ فارسی، تخریب سیستماتیک، نمایش پیام تصویری جیمی ویلز (بنیانگذار ویکی)، انتقادات وارده به ویکی، پروژه کتابخانه ویکیِ فارسی، بررسی زبان ویکی از نظر ویرایش و همین طور “حاشیه‌هایی مهم‌تر از متن، در موضوع ویکی‌پدیای فارسی و فرهنگ مدارا/میانه‌روی در جامعهٔ دانشگاهی ایران” صحبت کردند. ای میلی هم داده شد که هر کس شکایتی از ویکی پدیا دارد دم دست‌اش باشد : info-fa@wikipedia.org  و  info-fa@wikimedia.org

این ها همه دست اندرکار بودند و مقاله‌نویس. معلوم شد که  گمنامی و وارستگی صفت عمومیِ این جوانان است که هر کدام‌شان، گوشه‌ای از کار را بی سر و صدا گرفته بوده‌اند، و فقط از راه مرکزیتی خودکار به اسم ویکی پدیا، با هم بحث کرده‌اند و از دور و با اسم مستعار یا واقعی با هم آشنا شده‌اند و بر اساس مهارت و تواناییِ نوشتن و ویرایش و بحث و رعایت ادب و نظم ویکی پدیا، اعتبار پیدا کرده‌اند و صلاحیت و  مجوز و اعتبار و اختیار اجرایی مجازی پیدا کرده‌اند تا نوشتن و ویرایش مقالات، نظام درست‌تری پیدا کند. معلوم شد که کار بی سروصدای این داوطلبان گمنام را اگر بخواهیم قیاس کنیم، می تواند با ۱۰۸ جلد کتاب ۵۰۰ صفحه ای مقایسه شود، یعنی ۵۴۰۰۰ صفحه متن.

یادم نمی رود که قدیم‌ها در بخش مرجع کتابخانه‌ها، حداقل دو دانشنامه‌ی معروف وجود داشت، بریتانیکا و آمریکانا. هر دو در قطع رحلی. بریتانیکا با متعلقاتش حدوداً به ۳۶ جلد می رسید که اگر هر جلد را ۱۰۰۰ صفحه فرض می‌گرفتیم می‌شد ۳۶۰۰۰ صفحه متن در باره‌ی کل دانش بشری. حالا می‌بینیم در عرض چند سال، عده‌ای بی آن که از هیچ امکان بودجه‌ای خرج کرده باشند، دست به کاری زده‌اند که از نظر کمّی، بیشتر از بریتانیکای کاغذی شده است، یعنی۵۴۰۰۰ صفحه!

اما ویکی انگلیسی به ۵ میلیون و ۳۰۰ هزار مقاله رسیده‌است؛ یعنی بیش از ۶ برابر فارسی.

خُب, این کار خیلی بزرگی است، کاری است کارستان!

این که سال ها خرج بدهی تا دانشنامه ای درست کنند؛ و این که فقط فراخوانی بدهی و اهل عشق به دور یک محور و مرجع خودکار جمع شوند و دانشنامه درست شود، کاری است که می تواند به عنوان یک شاهد عینی از عملکرد داوطلبانه‌ی عاشقانه و صمیمانه درنظر گرفته شده و با کار مرسوم اداری و دولتی مقایسه شود که هم هزینه‌های سرسام آور و هم کیفیت نسبیِ بسیار پایینی را بر خلاف انتظار از نهاد مربوطه ارائه خواهد داد. نمونه اش نهاد لغت نامه دهخداست که از سال ۱۳۲۴ قانون‌اش به مجلس رفت تا حداقل دو میلیون فیشی را سامان دهد که عشق به “خدمت وارسته”‌ی دهخدا تولیدش کرده بود، اما…

جوانانی که در عکس ها می‌بینید، به نظر می آید به هر بیزینسی مشغول باشند، جز نوشتن و ویرایش و مدیریت مقالاتی که راه من و تو را تا حد ممکن و به صورتی نسبی برای درک هستی، کلید و استارت می زنند –ویکی از همان اول با ما طی کرده که نوشته های همین ویکی را هرگز نباید همچون دانشنامه‌ای با حداکثر پذیرش جهان شمول علمی فرض کرد؛ اما این نوشته ها کلیدها و استارت‌هایی هستند تا تو عرصه‌ی جستجویت را بهتر بشناسی و بعد از آن، تا حد لزومِ یک پژوهشِ درست، خود را غرق آن عرصه ببینی و جلو بروی.

در آخر کار، این نشست بی‌تکلف و ساده با تقسیم کیک ویکی‌پدیا تمام شد و همکلامی‌های صمیمانه‌تر شروع شد که با خاموش شدن فوریِ نور تالار قلم، همه فهمیدند که باید سریع سالن را ترک کنند و باقی حرف ها را بگذارند برای فضای باز بیرون ساختمان.

یک نکته هم قابل توجه بود، و آن این‌که همه ی سخنرانان تریبون و سن، از آقایان بودند و خانم ها خیلی خیلی کم در جمعیت حضور داشتند.

خُب، کار این داوطلبان گمنام را دیدیم. نکته‌ی اساسی در کار اینان، همین درویشی و وارستگی و گمنام ماندن و بی سروصدا کارکردن است که در طی ۱۳ سال به خوبی به اثبات رسیده. اینان از کسی پول نگرفته‌اند. بر سر حق ماموریتِ نرفته نجنگیده‌اند. بر سر ماموریت‌های “نام و نان و آبدارِ” صوری و بی‌فایده هم نجنگیده‌اند. از روی عشق به پیشروی و نفوذ دانایی در مردم، در خلوت خود و کامپیوتر، نشسته‌اند و پژوهش متکی به منبع کرده‌اند، مقاله نوشته‌‌اند و منتظر اجازه و مجوز و حق‌التالیف هم نشده‌اند.

فردا و روزهای بعد این نشست، در اینترنت و تلگرام می‌گردم به دنبال بازتاب‌های این همایش. خبری نیست، جز چند گزارش در سایت های بیشتر تخصصی و بیشتر گمنام. گزارش‌هایی که در چند مورد، تکرار یک گزارش به نقل از دیگری بودند –که باید بابت آن، خیلی هم تشکر کرد. یک مورد هم متنی مستقل وجود داشت. چند مورد هم لبریز از سوء تفاهم و اعتراض به کتابخانه ملی که “چرا این ها را راه داده اید؟”.

به عکس ها نگاه کنید: جوانی را در این ها می بینید، جز من و یک دوست دیگر در صف اول. این امیرخان با اوون موهای بلند، یکی از برجسته ترین هاست. اصلا هر کدام شان پدیده ای بودند. از حمید حسنی گرفته تا تویسرکانی تا درفش کاویانی تا مرد تنها تا …

fawiki500k_celebration_by_behdad_abedi_333
امیر, یکی از همکاران برجسته‌ی ویکی
(همه‌ی اسم و رسم و لقب‌اش همین بود: امیر. برای نامیدنش احتیاج به دورخیز و احتیاط نبود.)

fawiki500k_celebration_by_behdad_abedi_365

جمع تقریبا کمی بیشتر از این تعداد بود

 

این همایش و دورهمی مرا به یاد دورهمی‌های خیلی تخصصیِ کاوچ سرفینگ می‌اندازد که روی پله‌های خیلی کثیف آمفی تاتر کمی مسقف پارک لاله برگزار می‌کردیم و باز هم برگزار خواهد شد.

در آن فضای شلوغ که تقریبا به دیوانه خانه‌ای کامل بیشتر شباهت داشت: چون هر کس برای خود سازی می زد، مثلا چند نفر جوان نازنین، تمرین تاتر می کردند روی سن و پایین سن، با صدای خیلی خیلی بلند؛ چند جوان دیگر، در چند قدمی ما  و آن ها مشغول گپ و گفت و دیدار یا قلیان کشی، کمی آن طرف تر، فوتبال یا تمرین ورزش خطرناک پرش از روی لبه های سیمانی و دیوار … .

طبعا ساز ما هم که به ارکستر اضافه می شد، فضا را به دیوانه خانه نزدیک‌تر می‌کرد.

در همین فضای شلوغ و سرسام آور، ما همایش آب برگزار می‌کردیم. برای نشستن روی پله‌های خیلی خیلی کثیف، ممکن بود کسی روزنامه ای بیاورد تا روی آن بنشینند، اما شرکت کنندگان بیشترشان در قید همین هم نبودند.

برای این جور دورهمی‌ها از اکابر و اعاظم دعوت ویژه نمی‌شد تا در جلو بنشینند و همه مرعوب عظمت‌شان باشند. همه یک سره برابر. هیچ هزینه‌ای صرف نمی‌شد. برگزارکننده، در فراخوان خود از شرکت‌کننده می خواست چیزی بیاورد برای خوردن خودش. اما مهم تر از همه، از هیچ احدی در زیر این آسمان آبی، اجازه‌ای گرفته نمی‌شد و نمی‌شود. و این مهمترین نکته‌ی “آزاد” هم‌اندیشی بود.

برای من، شرکت یا برگزارکردن این دورهمی‌ها، افتخاری تا دم آخر به شمار خواهد آمد. مهم این است که من به این هم اندیشیِ محقرانه و درویشانه، اما متخصصانه و بیشتر شبیه “طوفان مغزی” افتخار کنم، هر چند مدال اش را خود به سینه زده باشم.

راستی! موقع بیرون رفتن از همایش ویکی، میزی بود که بروشور و  بر چسب و مدالی توزیع می‌کرد که به کیف می‌چسبید و به سینه می‌شد سنجاق کرد. با افتخار برای اولین بار بعد از ۵۰ سال این مدال را به لباس خودم زدم –بارهای قبلی مدال نوشابه‌ی کانادادرای بود که قدیما، بقالی ها پخش می‌کردند.

اما بد نیست یادی کنیم از آن سر طیف!

شاید بهتر باشد شما را مستقیما به گوگل حوالت دهم تا ذیل عنوان “همایش، کنفرانس، سمینار، هم اندیشی، شبِ … ، رونمایی… ، افتتاح پروژه … ، جشن… ، بزرگداشت… ، یادبود … ، مراسم … و چند کلید واژه ی دیگر”  با کمی تعمق در محتوی و فرم آن ها همه ی آن نکاتی را که در بالا تک تک وصف کردم، لمس کنید.

وقتی در اداره ای به کسی که آخرین کتابی که لایش را باز کرده، قرآنی بوده که ۲۰ سال پیش محضر دار، سر سفره ی عقد برای تبرک، گفته باز کن و در طول خطبه خوانی نگاه کن، او هم  باز کرده و بسته؛ به همین آدم با اصرار و تاکید گفته می‌شود : ببین فلانی، این کنفرانس فلان داره برگزار می‌شه. باید همه براش مقاله بنویسند. تو هم زودتر یه مقاله براشون بنویس.

حالا این‌که نویسنده‌ی محترم ما، کارمند اداری است یا مثلا کارشناس، مهم نیست. مهم این است که لیسانس یا بالاتر دارد. انتظار می رود که بنویسد. دست به کار می‌شود. و واقعا نوشته‌ای هم بعدا در پشت تریبون خوانده می شود و حتی تقدیر هم می‌شود و شاید خود نویسنده در هیجانات گرفتن جایزه یا هدیه یا تشویقی یا فوق العاده‌ای در فیش، درگیر شود که چرا به من کم دادند و به اوون زیاد.

فضا و مکان و مراسم و هدیه دادن‌ها و جایزه دادن‌ها  و تعارفات و تملق‌ها و ارادت‌ورزی‌ها و  نوار قیچی کردن‌ها و تشویق‌های نوع جدید (کف زدن به جای نوع قدیم آن), نوع پذیرایی‌ها و اقلام خوراکی‌های حاضر در صحنه که گاهی به ۷۰ نوع می‌رسد (مخصوصا اگر مهمانی خارجی هم دعوت شده باشد)، بخش دیگر، اما لذت بخش‌ترِ ماجراست. فضا هر چه شکوهمندتر باشد، فراموش ناشدنی‌تر خواهد بود، بخصوص که مهمانانی با حق ماموریت از شهرستان های دور افتاده، طلبیده شده باشند و با دستی پر از کیف دستی و کیف پول (البته خالی) و بروشور و هدیه‌هایی یک شکل، به هتل شان در ویلاهای مجتمع‌های متنوع کوهستانی یا کنار دریا بروند و شبی آرام سر کنند و تعریف هایی را برای همکاران شهر خودشان به یادگار ببرند.

چه نیکو!

یک سری دیگر هم از این نوع گردهم آیی ها وجود دارد که ظاهری مستقل دارد، اما ممکن است محلی برای معرفی یک یا چند محصول تجاری، و کاسبی و آب کردن جنس بادکرده ای باشد که آدم تیزی پیدا شده و راهش را پیدا کرده. این ها حتی ممکن است با استفاده‌ی هوشمند از “شخصیت‌های ارزشمند بشری” کارشان را راه بیندازند، اما نتیجه ی کار همان است که در قبلی می‌توانیم انتظار داشته باشیم.

این چنین است که مقاله‌ای و مقالاتی به مقالات بایگانی‌های رسمی اضافه می‌شود و شاید هم در تیراژهایی آن چنانی و بالا چاپ و منتشر شوند؛ مقالاتی که هیچ ناشر خصوصی‌ای هرگز جرات تایپ یک نسخه اش را هم نمی‌کند.

و آن چنان هم هست که ۵۰۰ هزار مقاله نوشته می‌شود، طوری که آب از آب تکان نمی‌خورد؛ و یک ملت هم از آن‌ها بی‌خبر می‌ماند که این ارواح بی‌کار و ناشناس کیانند که این‌ها را می‌نویسند، که صدایی هم از آنان نمی‌شنویم، همین‌هایی که هر وقت گیر می‌کنیم و در می‌مانیم، فورا می‌زنیم “فا، دات، ویکی پدیا، دات اورگ.” آن وقت است که دعوا و مشکل‌مان را تا حدودی از میان برمی‌دارند.

راستی اینان کیانند!؟

ایرانی اند؟!

پس چرا همرنگ با بیشتر ایرانیان، گونی به کول ندارند تا آخرین ثروت ها را جارو کنند؟

چرا دنبال کارهای چرب‌تر و نام آورتر و “نان و آب‌دار تر” نمی روند؟

هوش اش را ندارند؟

“زرنگ”، از نوع ایرانی‌اش نیستند؟

یا چیزهایی دیگر هم هست که در نظر و عمل و اخلاق‌شان دارند و ما باید با تامل به آن ها برسیم، درک کنیم، بیاموزیم و شاید هم عمل کنیم؟!

photo_2016-08-06_15-28-23

خواننده‌ی گرامی،– به نقد و نظرتان در همین زیر، خوش‌آمد گفته می‌شود، چون ارزش‌آفرین و  مددکار  رشد اندیشه است!

– می‌‌‌توانید مشترک سایت شوید، با دادن یک ایمیل (در زیر همین نوشته).

–  آدرس کانال تلگرام: www.telegram.me/GahFerestGhKeshani

– پروفایل کامل تر در سایت کاوچ سرفینگ:   www.couchsurfing.com/keshani 

یک پاسخ

  1. سلام
    خیلی خوشوقت و شادمان شدم از این گزارش مختصر ولی صمیمانه
    بنده هم از این دورهمی و هم اندیشی بی خبر بودم ولی به لطف شما با خبر شدم.
    از شما و همه دوستان ویکی نویس بسیار تشکر می کنم و امیدوارم در روزگاران پیشرو بیشتر و بهتر و دقیقتر بنویسند و بر عمق این دانشنامه مردمی بیافزایند.
    بازهم از دور و ناشناس دست مریزاد می گویم و تشکر می کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.