جرج اورولِ بی خانمان، همچون پژوهش‌گری میدانی و ژرف‌اندیش در خیابان خوابی، حاشیه‌نشینی و فلاکت!

images (4)

اورول به همراه فرزند خوانده‌اش ریچارد

اورول ( اینجا  و  اینجا  )یکی از نویسنده‌های محبوب من است. دیروز ۲۵ آوریل (پنجم تیر ۱۳۹۵) هم روز تولدش بوده، اما من نه خبری داشتم و نه کاری داشتم به روزهای تولد آدم‌های نام‌دار. این متن رو چهار روز پیشتر لازم می‌دیدم بعد از خوندن کتابش (آس و پاس‌) بنویسم:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش تازه را (۱۲مرداد ۱۳۹۷) در زیر ببینید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اورول ساده می نویسد. انتقادی می‌نویسد, تیزبین است, اما بالاتر از همه:

تکان دهنده  و تلخ می‌نویسد، ولی عمیق هم می نویسد، طوری که نمی توانی از آن رد شوی و دوباره به حرفش فکر نکنی؛ چرا؟ چون خودش هم از اعماق می‌آید، هر چند که ظاهری تحلیلی و بسیار خشک دارد. سبک اش “کابوس آبادی” در برابر “خیال آبادی” و سبک “رمان سرنخ دار” در مورد زندگی واقعی و طنز بود. نوشته‌هایش عموما ضد فاشیسم، ضد کمونیسم، در دفاع از ظرفیت‌های سوسیال دموکراسی، نقد ادبی و جدلی بوده اند.

او به گفته‌ی بسیاری، یکی از بهترین مقاله نویسان در زبان انگلیسی بوده است.

مقاله‌ی شلیک به فیل او (۱۹۳۶) در برمه، خیلی شهرت پیدا کرد. در این مقاله، ناتوانی و حقارت استعمارگر را در برابر مردم بومی نشان داد و همین شد که از شغل پلیسی کنار کشید.

 ..

  … بعضی مقالات دیگرش را می‌توانید در وبلاگ فارسی اورول دنبال کنید:  ( اینجا ) و

پنج مقاله ی مهم او را منتقدین شماره کرده اند. 

یکی از این پنج‌گانه‌ها “تاملاتی در مورد گاندی” است که دو بار قبلا به فارسی ترجمه شده، و آخریش رو هم، اجبارا خودم مرتکب شده ام. ( اینجا )

یکی اش هم سیاست و زبان انگلیسی است که در مورد زبان نوشتار صحبت می کند (برگرفته از سایت م. قائد و  با چیرگیِ قلم او).

دیگری، چهار مقاله ی بلند  در کتاب  چرا می نویسم است. به ترجمه آناهیت کزازی، نشر آیدین
و قدیمی تر از همه کتاب ارزشمند مجموعه مقالات جرج اورول، اکبر تبریزی که سال‌ها پیشتر همت ارزشمندی کردند و مردم را در جریان فکر اورول گذاشتند.

اما اورول علاوه بر شغل اصلی اش که مقاله نویسی بوده, رمان هم نوشته. رمان یا قصه هایش خیلی شهرت به هم زدند.

  • “قلعه حیواناتِ” بی صاحب:

    یا همان مزرعه‌ی حیوانات که در این دیار, به خاطر بی‌صاحب بودن تالیف و ترجمه, ترجمه هاش دارد به صد تا می رسه.

    download (7)

    قلعه حیوانات با ترجمه‌ی خوب امیر شاهی

“یه کتاب با زبان و انشای بسیار ساده که هر دانشجوی کتاب ندیده ی زبان، می تونه از سوی یک ناشر بیکار مونده, مامور بشه که در عرض یک هفته آماده اش کنه برای تحویل به چاپخونه و به این ترتیب، ناشر رو از تبدیل کاسبی اش به ساندویچ فروشی نجات بده. اولین ترجمه اش، از امیرامیر شاهیِ گرامی, شاید بهترین ترجمه اش باشه. (در این میان، نهادی هم که باید یه دو کلمه حرف حساب قانونی به این ناشران “نون بُر” بزنه، غایبه. اما نهاد “کتاب بُر”، الی ماشاء الله!)

-رمان ۱۹۸۴ ، که باز هم چند تا ترجمه داره.:

download (5)

دختر کشیش:

images (3)

گزارش تحلیلی-داستانیِ “به یاد کاتالونیا”، با بیش از یک ترجمه (ادای احترام به کاتالونیا یا به حرمت کاتالونیا یا سلام بر کاتالونیا یا درود بر کاتالونیا -خاطرات جنگ داخلی اسپانیا)

images (6)

و کتابی در مورد خود اورول  به اسم جرج اورول ترجمه‌ی پیروز سیاوشی، نسل قلم:

images (11)

اما در مورد تک نگاریِ مردم نگارانه و مردم شناسانه, از او شهرتی نشنیده بودیم.

حالا می خوام دو شاهکار بزرگ اونو در همین زمینه به شما معرفی کنم:

“آس و پاس در پاریس و لندن”، جرج اورول, بهمن دارالشفایی, نشر ماهی:

“جاده ای به اسکله ی ویگان”، جورج اورول، رضا فاطمی، نشر به سخن:

هر دو را با ولع خواندم.

بیست سی سال پیش, ترجمه ای از آس و پاس دیدم و شروع به خواندن کردم. متن اش را نتوانستم دنبال کنم و کنارش گذاشتم. نمی‌شد خوند. مترجمی بزرگوار، دلسوز و اورول دوست ترجمه کرده بودند، اما برای من قابل خواندن و دنبال کردن نشد.

تا این که آقای بهمن دارالشفایی که ایشون هم اورول دوست هستند، مثل این کمترین،  آستین بالا زدند و به تشویق مترجمانی مانند آقای خشایار دیهیمی کار رو به انجام رسوندند.

_________________

انتشار کتاب رو از اینترنت خبر دار شدم. رفتم سراغش. اول دادم فرزند بخونه و نوبتی خوندیمش. نمی شه زمین گذاشت‌اش. دست که بگیری، تو رو می بره به اعماق. ته ته رو نشون می ده و آزادت می کنه. چرا که خودش داستان رو زندگی کرده. ترجمه خیلی روانه و به زبون تداول بسیار نزدیکه، خیلی! دست مترجم درد نکنه. یعنی بخش اصلیِ کار، به قدرت زبان فارسیِ ایشون برمی‌گرده. کتاب اما بی توضیح های لازم است. 

خواننده نسبت واحد های پولی رو و خورده پول ها رو نمی‌شناسه. خیلی از مسایل لندن و پاریس و آدمای فرانسوی و انگلیسی که برای ما نا آشنا هستند، لازم بوده که در پانوشت شرح داده بشند، اما مترجم کوتاهی کرده. کاش در چاپ بعدی تکمیل کنه کار رو؛ مث خود من، که سعی می کنم تا حد ممکن، جیک و پیک های فضای نوشته رو برای خواننده معرفی کنم تا راحت‌تر بره جلو. اما محتوایِ این کار چی‌یه که اون رو متمایز می کنه از سایر کارهای نویسنده‌اش؟

اوون هم اولین کار اورول در زندگیِ قلمی‌اش. کاری که ناشرها “ردّ” اش می‌کنند و  اورول فلک‌زده، دست نویس این شاهکار ابدی رو می‌ده به دوستی تا بسوزوندش و از دست اش خلاص بشه. اما اون دوست نمی‌سوزونه کتاب رو …  

و حالا در دست ماست این کار کلاسیک!

این کتاب چی داره که خوندنش رو حتی در همه ی دبیرستان های ایران و دانشگاه های ایران واجب و ضروری می کنه؟ این کتاب چی‌داره که باید گذاشت‌اش در کنار بزرگترین کارهای کلاسیک فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، مردم‌شناسی، طبقاتی، و حتی داستان نویسی و سفرنامه نویسی و گزارش نویسیِ میدانی؟

_________________________

تک نگاری در مورد زندگیِ مردم، در ایران هم انجام شده. بعضی هاشون مثل کار آل احمد یا کار ساعدی یا رضا دانشور یا محمد برقعی یا محمود زند مقدم یا تیزبینانی دیگر, قوم شناسانه یا اقتصاد شناسانه است. بعضی هاشون سفرنامه – مردم شناسانه است، مثل کار اسلام کاظمیه یا محمود زند مقدم یا باز هم محمد برقعی. اما جای کارِ خیلی جدی و از درون، خیلی خالی مونده.

یک کار دیگر در این زمینه از مرحوم “مرضیه احمدی اسکویی”  چریک فداییِ خلق، وجود داره که با تمام وجود و عشق زیسته شده و نوشته شده، اما لبریز از سانتی‌مانتالیسم (آه و ناله سرایی) چریکیِ دهه ی ۵۰. بیشتر فیلم‌های مستندمون هم که با هزار رنج و مرارت، وقتی وارد این نوع بحث‌ها می‌شن، باز هم به وادیِ سانتی‌مانتالیسم نزدیک می‌شن و آدم رو فقط با یک حس احتمالا گذرا باقی می‌گذارند (کارهای روایت فتح، بشاگرد، از اولین نمونه‌های این سبک مستند در دوران جدید است). پژوهشی جدی و غیر رمانتیک و غیرسانتی مانتال و در عین حال از درون کم داریم.

________________________________

اما هر دو کار اورول، کارهای کلاسیکی هستند جدی، پژوهشی و البته از درون، که باید بقیه ی پژوهشگران، ازش الگو بگیرند و روش شناسی‌اش رو تکمیل کنند.

اورول, چپِ ” به شدت سوسیالیست” بود و به همین خاطر بود که قلعه ی حیوانات و ۱۹۸۴  و به یاد کاتالونیا را نوشت؛ چون دلش به حال آرمانش می‌سوخت و می‌دید که داره با تجربه ای از نوع استالینیسم، از دست می‌ره. اورول تا آخر هم همین طور موند. 

حرف هایی هم در مورد رابطه اش در اواخر عمر، با دستگاه اطلاعاتیِ کشورش برای دادن اطلاعات شنیده شده، که از همچین آدمی بعید نیست.

آدمی که روسوفیل های مرتبط با “اتحاد جماهیر شورویِ استالینی” رو در عمل خائن بدونه، طبیعی‌یه که خبرشونو برای “دست اندرکار” ها ببره.

images (7)

او  ۴۷ سال عمر می‌کنه. در هند بدنیا میاد. در انگلیس،‌ بطور اتفاقی، در یکی از بهترین مدرسه‌های نخبه‌پرور (ایتن) درس می‌خونه. بعد می‌ره برمه و پلیس می‌شه.

در ۲۷ سالگی، پس از درک نفرت آور بودن شغل پلیس استعمارگر در برمه، استعفا می‌ده. میاد لندن. کار گیر نمی یاره و به خیال کار، راه می افته می ره پاریس.

 

یادمون باشه که خانواده‌اش خیلی پولدار نبوده اما به‌هرحال دبیرستان ایتِن رو تموم می کنه، یعنی جایی  نخبه‌پرور مثل دبیرستان‌های علوی و رفاه که مهره های سیاسی -اقتصادیِ آینده رو توو انگلیس تربیت می کرد و ۵۰۰ سال هم سابقه داشت (لطفا تاملی کنید بر روی  ثبات و نظم اجتماعیِ اوون جا).

پس می تونست توو لندن، مثل صادق هدایت نویسنده‌ی بزرگ خودمون، بره بگرده توو وزارت خارجه و حزب و امثالهم، دنبال پارتی؛ تلاش کنه که یه کار نون و آب دار یقه سفید برای خودش جور کنه.

اما بعد از استعفا در برمه، حال روحی اش از این جور مشاغل به هم می خوره و آزادگی در نان در آوردن رو ترجیح می‌ده.

و خودش رو یه قلم زن آزاد می شناسونه به خودش. اما کار گیر نمی‌یاره در لندن. می‌ره پاریس. اوون جا با دوقرون صناری که دوستی در لندن بهش داده بوده چند روزی سر می کنه. سعی می کنه برای روزنامه ها مقاله بنویسه. اما زیاد موفق نمی‌شه. حالاست که پول ته می‌کشه. از این جا به بعد باید کرایه خونه (یا بیغوله خونه) بده، پول غذا (یعنی پول نون بیات و مارگارین) بده تا فقط زنده بمونه. داستان از همین جاست که شروع می شه. 

همه ی داستان هم، قصه ی شپش و ساس و گرسنگی (نداشتن پول برای همون نون بیات و مارگارین) در ۳۶۵ روز سال است، غذایی که خوراک ظرفشور بیکار‌شده است، ظرفشوری که ۱۷ ساعت کار می کند و روی کثافت می‌خوابد و هوای دودآلود شهر وقتی که از زیرزمین جهنمیِ آشپزخانه‌ی هتل بیرون می‌زند، برایش رایحه‌ی بهشت است؛ و قصه‌ی کثافت و چرک و غذای گران‌قیمت پاریسی است که کارگر آشپزخانه، قربه الی الله, آب چرک دستمالی رو که باهاش زمین کثافت متعفن رو کمی خشک می کند، قشنگ و سرراست، معمولا می چلونه تووی بهترین و گرون ترین غذاهای پاریسی که تووی یکی از هتل های خوب پاریس داره سرو می شه. ظرفشوری که خواب برایش استراحت نیست؛ شهوت است؛ بله! شهوت است.

قانون: هر قدر غذا خوش قیافه تر و گران تر، اَخ و تُف و چرک بیشتر. همین جاست که اورول، قانون پشت بندش رو یادآوری می‌کنه:

هر قدر قیمت غذا و رستوران بالاتر، خوراک‌اش نخوردنی‌تر و کثافت‌تر!

این رو یه قانون جهانی می دونه. و در آخر کتابش جملاتی تکان دهنده می گه که:

“می تونم یکی دو چیز رو که قطعا از فقر یاد گرفته ام بشمرم. 

-دیگر هیچ وقت فکر نمی کنم خیابان خواب ها اراذلی دائم الخمرند،
-از گداها انتظار ندارم به خاطر سکه ای که کف دست‌شان گذاشته ام سپاسگزارم باشند،
-تعجب نمی کنم اگر مردی بیکار انرژی و قوت نداشته باشد,
-سپاه رستگاری را تایید نمی کنم (نهادی که با سروصدا و تبلیغ دینی، ادعای خیررسانی به گرسنگان داره.)،

-لباس هایم را به گرو نمی گذارم تا پول نان و آشغالی به اسم مارگارین جور کنم، دست کسی را که تراکت پخش می کند، رد نمی کنم و

-در یک رستوران شیک از غذایم لذت نمی برم. 

این تازه اول کار است.” 

در این کتاب، اورول خودش به شدت دچار فلاکته و در عین حال، اون قدر هشیاری در ذهن اش باقی مونده که نسبت به موقعیت و وضعیت انسانی فلاکت‌زدگان فکر کنه. اما در کتاب دیگر، “جاده ای به اسکله ی ویگان” که مترجم اش آقای رضا فاطمی، با لطف شون ما رو سهیم کرده اند در تجربه ی اورول؛ نویسنده آدم مفلوکی نیست، اما رفته که عین فلک‌زدگان، زندگی کنه. باهاشون می خوره و می خوابه و ازشون جدا نیست. اما با دقت نگاه می‌کنه و یکی از بهترین تک نگاری های جمعیت‌شناسانه و مردم شناسانه و طبقاتی رو به دنیای اندیشه‌ی انسانی هدیه می‌کنه.

منتهی، کتاب دوم باید دوباره ویرایش بشه تا از بعضی اشتباهات خالی بشه. اشتباهاتی که نباید تووی کاری کلاسیک، مثل جاده‌ی ویگان وجود داشته باشند ( مثلا:
Trade Union Movement ، جنبش متحد تجاری معنی شده. که می دونیم جنبش اتحادیه های کارگری است که در زبان انگلیسی، از کفر ابلیس هم مشهورتر است).

کتاب جاده ای…، ماجرای سفر قدم به قدمی است که نویسنده به محلات زندگیِ کارگران معادن ذغال سنگ انگلیس می‌کنه. باهاشون می‌خوره و می‌خوابه و  زندگی می‌کنه و شرح مفصلی رو از این همنوعان فراموش شده‌مان به ما می‌ده که درسی بشند برای بعضی از مردم‌شناسان و جمعیت‌شناسان و جامعه‌شناسان و قوم شناسان و اقتصاددانان ایرانی و بخصوص چپ نوین ایرانی، تا کُتره ای نبینند و ننویسند و  نتیجه نگیرند؛ تا سانتی‌مانتال و با سوز و آه و اشک و ناله ننویسند، تا هزینه ها رو عینی و جدی محاسبه کنند و جدی و بی اغراق و “بی کم و بیش” آمار بدهند، شاید که بعد ها آثاری بهتر برای بهزیستی و نیک‌بودیِ این انسان‌هایی که در حاشیه به دنیا می آیند و در حاشیه می زیند و در حاشیه می میرند، خلق بشه و در نهایت درد و رنجی از چند نفری یا از طبقه‌ای کمتر بشه.

  اورول با این دو کار خودش، ثابت می کند که سوسیالیست ثابت قدمی بوده، چه در اولین نوشته‌ی بلندش و چه در جاده‌ای به اسکله ی ویگان که در ۱۹۳۷ نوشته، یعنی در ۳۴ سالگی. در سال ۱۹۳۶ می ره به اسپانیا تا به کمک جمهوری‌خواهان ضد فرانکو رفته باشه، مثل همه‌ی چپ‌های دنیا.

زخمی می‌شه. اوون هم از گلو. اثر زخم تا آخر عمر باقی می‌مونه و به علت سل مرتبط با زخم با دنیا خداحافظی می‌کنه.

images (10)

اما زخمای بزرگتری در این جنگ تووی روح‌اش باقی می‌مونه:

– درندگیِ انسان : اورول در کتاب به یاد کاتالونیا، صحنه ای رو نشون می‌ده که سرباز فرانکویی رو می بینه در سمت دشمن،  که اول صبحی رفته قضاء حاجت کنه. زیرپیرهن سفیدش بالا رفته و اورول به‌خوبی می‌تونه “یک دشمن” رو با یه تک تیر بزنه. اما نمی زنه و از هر چه جنگ است متنفر می‌شه، چون می‌بینه که دشمن، چیزی است که درست عین ماست! غذا می‌خوره، قضاء حاجت می‌کنه، مادر به عزایش می‌نشینه و …

  – و  دومی: دروغ بودن سوسیالیسم از نوع تمامیت گرای استالینی-حزبی‌اش!

جورج اورل، از  کاتالونیا (اسپانیای) استالین‌زده، با فلاکت و وحشت تیرباران به تهمت مامور فرانکو و امپریالیسم بودن می‌گریزد، چرا که دنباله‌های سیاست مسکووی، در پی شکار تک تک بازماندگان گروه‌های چپی بودند که از مسکو اطاعت محض نمی‌کردند.

کتاب زیر را هم به یاد اوون خاطره‌ی دردناک می‌نویسه. جریان فرار با لباس مبدل از دست “شکارچیان انسانِ” دولت مسکوویِ مادرید را در همین کتاب نشان مان می‌دهد:

images (12)

از این به بعد، وظیفه‌ی خودش رو توضیح همین درک تازه از هستی و تاریخ جاریِ جهان حس می‌کنه و باز هم می‌نویسد. از این جا به بعد است که در سال های پسین‌تر به قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ می‌رسد.

رمان ۱۹۸۴ بخاطر  اشاره به یک سال میلادی، کمی نگاه پیش‌بینی‌گرا در خود داشت. این که در ژانویه‌ی همین سال،‌ نخست‌وزیر  نئوکان و آهنین انگلیس، خانم مارگارت تاچر، به مناسبت تبریک سال نو، در کلامی تلویزیونی بادی به غبغب انداخت و گفت:

“به کوریِ چشم اورول، ۱۹۸۴ را دیدیم و آن طور هم که او گفت، اصلا نشد.”

فردا در رادیو بی بی سی،‌ خبرنگاری اشاره به “دیتا بیس” پلیس انگلیس کرد که در آن موقع صدها هزار عکس از شهروندان عادی و چند هزار دوربین در مجامع عمومی داشت. خبرنگار این چنین پاسخ داد که “عمه مگیِ عزیز، پس این عکس‌ها و دوربین‌ها برای بیکارنموندن کارمندان اسکاتلندیارد است یا …”

اورول در رمان خود، دنیایی را تصویر می‌کرد که دیوارهای اتاق‌هایش “واید اسکرین” دارند، یعنی تلویزیونی که “برادر بزرگ” می‌تواند دائما بیاید تووی تصویر، حالت را بپرسد  و تو را هم ببیند؛ و تمام دیوارهای خانه‌ها، مگر بعضی نقاط کور استثنایی. داستان هم از همان نقطه‌ی استثنا اوج می‌گیرد و به جلو رانده می‌شود.

حالا اگر به متنی در همین سایت به اسم “مرگ وب نزدیک است؟”  و متن بعدی “بی‌همه‌چیزی بشر امروزی، …” نگاه کنید، خواهید دید که اورول اصلا بیراه نمی‌‌گفته و کنترل دولت‌ها و شرکت‌ها بر زندگیِ عادیِ مردم، تقریبا شبیه تخیل او شده است.

در ویرایشِ زیرِ همین نوشته، به دو نوشته دسترسی دارید که گوشه هایی دیگر از اندیشه او را بازگو می کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اورول، تا آخر هم اوضاع مالی اش خوب نشد. برای تامین خرج و خوراک، میرزا بنویسی بود مقاله نویس برای روزنامه ها و  منتظر پولِ کمی که بهش بدن تا خرج معمول‌اش در بیاد. اهل ساده زیستی و طبیعت زیستی بود. اما روی چای تلخ دبش، تعصب داشت و کوتاه هم نمی اوومد، طوری که یازده راز “چایی دم کردن خوب” از نوشته‌های مشهور اوست. زخم کاتالونیا (اسپانیا) هم در ریه اش که باهاش موند تا آخر عمر، و رسما با بیماری سل مرتبط با همون زخم چشم بر جهان بست در سال ۱۹۵۰.

 

او کسی بود که درست همون طور که فکر می کرد، زندگی کرد (از این جور آدم های “همخوان” و “یکپارچه” کم داریم، کسایی مثل سقراط، اسپینوزا، ثورو، سیمون وی و …) و جالب این که تا آخر عمر، به شدت “ساده” زیست، و رایگان بخشی کرد. یعنی هیچ وقت عقدِ اخوت اش را با کارتن خواب ها فراموش نکرد و حداقل از خود مایه گذاشت. 


چند بخش خیلی مهم از کتاب آس و پاس در پاریس و لندن را که به کار این سایت می خورد به صورت پی دی اف می‌گذارم ( اینجا )، تا شما را دعوت کنم به خرید این هر دو کتاب بسیار آبرومند. تا در دست بگیرید و زمین نگذارید و لذت درک‌شان را تمام کنید، اما آستین هم بالا بزنید تا حتی کمی هم که شده با فلاکت‌زدگان همدلیِ واقعی کنید، و در حد وسع خودتان، در هر جا و به هر شکل، کاری کنید برای کم‌شدن واقعیِ فلاکت در نزدیک و دور!

=======================
ویرایش تازه‌ (امروز ۱۲ مرداد ۱۳۹۷)
امروز دو نوشته دیدم از سایت بی بی سی در باره ی اورول. این دو مقاله جزییات آموزنده ی بیشتری ازو مطرح می کنند، حتی نوشته ی “ویل سلف” هم، که به شدت انتقادی است، چنان از سجایای اخلاقی این نویسنده حرف می زند که انگار از قدیسی سخن می گوید:
۱۹۸۴ اورول: نظام های سرکوب گر همیشه به دشمن نیاز دارند

دیدگاه: چرا جرج اورول ادیب و شخصیتی متوسط بود؟

 

images (8)         images (9)

خواننده‌ی گرامی،– به نقد و نظرتان خوش‌آمد گفته می‌شود، چون ارزش‌آفرین و  مددکار  رشد اندیشه است!

– با دادن یک ایمیل (در زیر همین نوشته)، می‌‌توانید مشترک سایت شوید.

–  آدرس کانال تلگرام: @GahFerestGhKeshani

 – آدرس فیس بوک    facebook.com/gholamali.keshani

 

12 پاسخ

    1. سلام دوست گرامی پدرام،
      خیلی ممنونم از حسن نظرتون.
      خودم فکر می کردم که خیلی پراکنده گویی بوده، اما به هر حال هدف اصلی رو تامین کرده که دو کار جورج اورول رو به عنوان نمونه ای از پژوهش اجتماعیِ معرفی کنه. چون کتاب ها رو به دقت خوندم و دیدم این درس خوب از او برای ما ها خیلی لازمه، چه آدم کتابخوان باشیم یا آدم کتاب نویس یا آدم تصمیم گیرنده در مورد فلاکت و حاشیه نشینی.
      باز هم از اعتنای تون به موضوع باید تشکر کنم.

      با احترام،
      کمترین

  1. سلام

    با این قسمت از متنتان(ظرفشوری که ۱۷ ساعت کار می کند و روی کثافت می خوابد و هوای دودآلود شهر وقتی که از زیرزمین جهنمی ی آشپزخانه ی هتل بیرون می زند، برایش رایحه ی بهشت است و قصه ی کثافت و چرک و غذای گران قیمت پاریسی است که کارگر آشپزخانه، قربه الی الله, آب چرک دستمالی رو که باهاش زمین کثافت متعفن رو کمی خشک می کند، قشنگ و سرراست، می چلونه تووی یکی از بهترین و گرون ترین غذاهای پاریسی که تووی یکی از هتل های خوب پاریس داره سرو می شه. ظرفشوری که خواب برایش استراحت نیست؛ شهوت است؛ بله! شهوت است.)

    یاد توصیه لقمان به فرزندش افتادم

    (روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند می دهم که کامروا شوی.

    – اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

    – دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

    – و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.

    پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

    لقمان جواب داد:

    – اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

    – اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.

    – و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.)

    1. چقدر عالی!
      چقدر عالی! جناب محمودیان گرامی

      کاش می شد نوشته رو گسترش می دادم و این حکمت عجیب رو تووی اوون بخش که مربوط به فقر و قناعت خود یافته است، می گنجوندم.
      آخه باید از ایلیچ و گاندی و ثورو هم می گفتم تا برسم به این چکیده ی حکمت!

      باز هم برای خوانندگان تان بنویسید جناب محمودی ی گرامی.
      این جا مثل تلگرام نیست که صد در صد هدر برود،
      چون:
      تا وب مستر هست،
      اینجا هم هست،
      وقتی که او هم برود، حساب این نوشته ها هم « توو هواست».
      پس بنویسید.

  2. در آن فایلی که درباره گاندی اورول نوشته بود جایی عنوان کرده که من از نظر زیباشناختی از گاندی خوشم نمی آید!!!

    واقعیتش برای من سوال است که چرا اورول از منظر زیباشناختی از گاندی خوشش نمی آید؟(یعنی آیا همانند چرچیل که از ظاهر و قیافه گاندی خوشش نیامده بود،اورول هم اینگونه بوده است؟!)

    یا شاید بنده از متن،اشتباه برداشت کرده ام.

    1. سلام.
      من هم همین رو برداشت کردم.

      خب، طرف ذاتا از قیافه ی گاندی خوشش نمی اومده،
      حرجی بر او نیست. سلیقه ی نهادینه ی آدماست.
      اما اورول، خیلی تیزه،
      از خیلی چیزای اساسی تر گاندی خوشش نمی اومده،
      از جمله، احتمال جانماز آبکشی ی گاندی،
      و عجب و خود شیفتگی ی احتمالا پنهان در زیر ماسک فروتنی ی یک درویش ساده و کوچک.

      اورول، دقیقا همون بنیامین، خر شکاک داستان خودشه در قلعه ی حیوانات.
      اما اهمیت مقاله اش در نوع تایید خسیسانه ای است که در آخر کار، نمره ی مثبتی به گاندی می دهد.
      و نمره ی خوب گرفتن از آدمی که مو رو از ماست گاندی می خواد بیرون بکشه، کار حضرت فیله.
      اما گاندی، بالاخره از این معلم خسیس، نمره ی قبولی می گیره.
      این نکته ی مهم مقاله، در کنار صداقت و صراحت قلم اوست در این مقال.

      اما از چرچیل گفتید.
      چرچیل از کل وجود و فلسفه ای به شکل گاندی، حالش به هم می خورده.
      من نشنیده ام که مثلا از خود قیافه ی گاندی هم بهش اومده باشه،
      چرچیل، کسر شان خودش می دانسته که یه همچنین موجودی، با دولت و مردم شریف و بعد اشرافیت بریتانیا، به مذاکره ی برابر بنشیند. چندش اش می شده.

      سپاسگزارم.

  3. استاد گرانقدر جناب آقای کشانی
    با سلام و احترام
    به نظرم متن فوق نیازمند داستانپردازی و یکپارچه سازی است تا با مرور بخش هایی از زندگی “اورول”، تاریخ و آثار ارزشمند ایشان شکلی اسطوره ای به وی بخشیده شود. البته اقبال دو کتاب مشهور قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ به دلیل تقارن های درون شان هم هست که با وقایع روزگار ما سنخیت هایی جدی و حیرت انگیز دارند و نزد ایرانیان کتاب هایی محترم اند و به عنوان مخرج مشترک شناخت ایرانی از این نویسنده به حساب می آیند و همیشه به عنوان مرجع به این کتاب ها اشاره می شود. به ویژه قلعه حیوانات که تمثیلی ترین و روشن ترین داستان در پیشگاه ادبیات سیاسی و نقدهای پس از آن است. کتابی که برای نقد حکومت های مستبد برخاسته از انقلاب ها نوشته شده و در نفس خود حکایت از همان تبعیض آشکاری دارد که برایش انقلابی شده بود!
    قلم تان مستدام

    1. سرکار خانم حسینی،
      لطفا سلام و عرض ادب منو بپذیرید.
      – من واقعا از دو تعبیر استاد و گرانقدر خجالت می کشم. بار ها به مخاطبین پر لطف عرض کرده ام این را. امیدوارم کسی در مورد من این تعابیر را بکار نگیرد. سزاوارش نیستم.
      – با نظرتان موافقم که متن منظم نبوده. فقط واگویه‌هایی بوده ناشی از خواندن دو کتاب خوب اورول و یکباره روی کی برد پیاده شده.
      بله. متن منظم نبود و نیازمند یکپارچه سازی است و روایت زندگی او بر اساس توالیِ زمانی (البته نمی دانم برداشت‌ام از کلام شما درست بوده یا نه؟ اما فکر می‌کنم به ساختار متنی که نوشته ام دارید اشاره می‌کنید، که با آن موافقم.)
      شاید بعدا بتوانم مرتب اش کنم.
      در مورد دو کتاب شاخص زنده‌یاد اورول، نظرتان کاملا درست است. هر کس که بخواندشان، حس می‌کند متن به خودش خیلی نزدیک است و تجربه‌ای مشترک را دارد بازگو می‌‌کند.

      ممنونم از آرزوی تان.
      من هم آرزومند همدلی با کوته‌دستان و رایگان بخشی از داشته‌های‌تان، برای شما هستم.

      با احترام و سپاس

  4. حضور محترم استاد گرامی،
    پر واضح است که واژه ی وزین استاد، خطاب به کسانی است که دانا و توانا در علم یا هنری می باشند.
    واژه ای که متاسفانه و صد متاسفانه بدون اندکی تامل در مفهوم آن، به سادگی بر سر زبان های عام افتاده است!
    در کنار مطالب خواندنی و آموزنده ای که در دسترس مخاطبان قرار داده اید، ترجمه بسیار روان و ارزشمند کتاب
    “نافرمانی مدنی” به درستی جنابعالی را درخور این واژه کرده است.
    قلم تان مستدام

    1. خواننده ی گرامی و فهیم،
      سرکار خانم حسینی،
      سلام و عرض ادب می کنم،
      در برابر این حسن نظر صادقانه، چیزی جز سپاس گزاری ندارم که اضافه کنم.
      اما امیدوارم این تعابیر فخیم شما، در من، عجب و خودشیفتگی ایجاد نکند و من، حداقل همانی بمانم که قبلا هم بوده ام.
      شما بزرگوارید.
      با احترام فراوان.

    1. سلام و درود می فرستم به دوستان صدا نت،
      از باز نشر این نوشته در سایت ارزشمندتان شاکرم.

      امیدوارم برای خوانندگان مشکل پسندتان مفید باشد.

      با احترام،
      کمترین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.