تاملی بر رایگانبخشی و همسفرهگی
رایگانبخشی و ارزانیکردن به نظر بعضی فرزانگان، وظیفهی آدم است. اما کسانی با آن مخالفند، کسانی اما و اگرهایی در موردش دارند، و در آن تناقضنمایی یا ایرادات دیگر میبینند ( در اینجا و اینجا ) و کسانی هم، بیشک و تردید به آن عمل میکنند.
اما بد نیست بر آن تاملی داشت:
الف-
چند روز پیشتر، صحبتی پیش آمد از دو نفر شریک که بعدها به هم زدند. یکی از اینهاٰ، طبق قرار، بعداً لازم بود پرداختی به حساب نفر دوم بکند. در همان وقتها خبر دار شد دومی خیلی دست تنگ شده است. مبلغ را که می ریخت، مبلغی خیلی درشت هم (از نظر دومی) به آن اضافه کرد. دومی باخبر شد و گفت که زیاد واریز کردهای. جواب شنید که نه زیاد نیست؛ هدیه است. و بعدا هم بیگفتگو، این هدیه را سه بار دیگر تکرار کرد.
بار سوم، پیام گرفت که “ممنونم، اما من صدقه بگیر نیستم.”
شریک اولی مجبور شد که سکوت کند. او بیچشمداشت واریز کرده بود، اما دیگری نمیتوانست همین را هم تحمل کند.
…
یکی از دو نفری که صحبت می کردند در بارهی این داستان، معتقد بود بخشش در ذات خود، تحقیری به همراه دارد که جدایی ناپذیر است از آن.
به نظر شما آیا میشود این تلخی را از رایگانبخشی گرفت؟
چگونه؟
با هم میتونیم دنیا رو عوض کنیم
بشر دوستان، کسانی که می خواهند دنیا را کمی بهتر از آنچه که هست، تحویل دهند.
ب–
مصطفی ملکیان، یکی از مدرسان نامدار علم اخلاق در ایران است. وی در بنیادی خیریه در مورد دهش و رایگانبخشی چنین گفته است (فایل صوتیِ همین سخنان و فایل تصویریِ سخنانی دیگر در اینجا و اینجا و اینجا):
در نگاه او، بعضی از نکاتی که در هنگام دهش باید رعایت کرد:
۱. پیشگیری یا کاهش حس “دستِ پایین گرفته شدن” از سوی گیرنده و تضعیف عزت نفس شخص نیازمند،
۲. پیشگیری یا کاهش حس وابستگی و عدم استقلال شخص نیازمند از لحاظ مادی و روانی،
۳. تفکیک بین نیاز و خواسته از سوی اعطا کننده، و لزوم توجه به نیازهای گیرنده ی کمک،
۴. ارتباط مستقیم و بلا واسطهی گیرنده و دهنده (ایجاد نوعی عطوفت و احساس خوشایند برای طرفین)،
۵. توجه به ابعاد مختلف نیاز ها و خلاصه نشدن رفع حوائج به امورات مادی نظیر پوشاک و خوراک و … رفع نیاز به مهر ورزی و ابراز علاقه و غیره،
۶. دقت و بینش جزئی نگر در رفع نیاز ها که نشانه ی نزدیکی فکری و اهمیت قائل شدن برای نیازمند است (مثال: آدم اگر برای فرزندش بخواهد کفشی بخرد با دقت و نگاه به سلیقه و روحیات او عمل میکند، در رنگ، طرح، موارد استفاده و … که نشان از اهمیت دادن علائق و سلائق گیرنده است، اما ممکن است برای یک فقیر، بی توجه به این نکات کفشی اهدا میکند!)
پ–
تولستوی، زمانی در آمارگیری شهر مسکو شرکت کرد تا مردم را بیشتر بشناسد. به محلات فقیرنشین رفت. آدمی اشرافی چون او که جز کاناپهی وراجی های مهمانیهای اشرافی و میز قمار و … ندیده بود، توانست خیلی چیزها ببیند. دست به جیب برد تا بهخیالش چالهها را پر کند. پس از مدتی دید که به چالهافتادگانی که دستشان را گرفته بود، در جای خود درجا زدهاند و پول نقد و آسانیابِ تولستوی گرهای برایشان باز نکرده. در روستایش (یاسنایا پولیانا) هم، صبحها مجبور میشد دم پلهها بایستد و صف دراز دست تنگان راستین و دروغین را با سکهای کوتاه کند، اما مگر تمامی داشت!
تصمیمی دیگر گرفت که در “چه باید کرد” او ثبت شده است.
تصمیماش این شد که حداقل باید یکباره از هر چه تعلق است آزاد شد و از خود آنان شد تا از فشار سرزنش وجدان رهایی یافت.
ت–
ژاپنیها هنری دارند به اسم “ایکی بانا”، یا نوعی گلآرایی. ممکن است کسی را ببینی که بیش ازچهل سال است، صبورانه و بیشِکوه، مشغول آموختنِ این هنر است، با سبکها و مکتبهای متعدد و همه برگرفته از ذن-بودیسم.
حرفشان این است: گل را با کندناش از طبیعت و زیستن دور میکنی و در واقع، هستی را ناقص میکنی؛ از معجزات هستی کم میکنی. به هستی تجاوز میکنی. گلآرایی، جبران این خسارت و صدمه است. یعنی با چینش خلاقانهی همان گلهای مرده، به طبیعت چیزی دیگر را اضافه میکنی تا جبرانی کرده باشی هر چند ناچیز.
کیوا دات اورگ برای کارآفرینان نانآور از سراسر دنیا وام ۲۵ دلاری روی هم جمع میکند،کار راه میاندازد و کمک میکند به سرافرازیِ همراه با کار و تولید و نه گداپروری
ث–
گاندی، کتابی نوشته به اسم سارودایا (رفاه برای همه)، که اقتباسی است از “تا این آخرینِ” جان راسکین، فرزانهی انگلیسیِ قرن ۱۹.
کتاب اصلی در باب اقتصاد سیاسی است. مناسبات ارباب و کارگرش را وارسی می کند. دلیل نام گزاریِ “تا این آخرین” این است که در انجیل آمده:
اربابی ساعت ۷ صبح رفت به میدان و با چند کارگر ساده صحبت کرد برای استخدام یک روزه در باغاش. نفری ۱۰۰ تومان طی کردند و ۸ صبح شروع کردند به کار هشت ساعته و یک ساعت ناهاری.
ساعت ۱۳ ظهر، ارباب دوباره رفت به میدان و تعدادی کارگر آورد.
ساعت ۱۴ و ۱۵ هم تعدادی دیگر.
…
عصر شد و کار تمام. صف کشیدند برای دستمزد.
صاحبْ باغ، جلوی همه، اول از کارگران ساعت ۱۵ شروع کرد به پول دادن (یعنی دو ساعت کار). به اینها ۱۰۰ تومن داد.
بعد به کارگران ساعت۱۴(سه ساعت کار)، بعد به کارگران ساعت ۱۳ (چهار ساعت کار) هم همان ۱۰۰ تومن را داد.
رسید به کارگران ساعت ۸ صبح.
به اینها هم ۱۰۰ تومن داد که قرارشان هم همین بود.
ساعت هشتی ها معترض شدند. “ما هشت ساعت…، اینا دو ساعت! هر دومون هم ۱۰۰ تومن؟! یعنی اصلا فرقی نداریم؟!”
ارباب جواب داد: “با شما قرارِ ۱۰۰ تومن داشتم. بهش عمل هم کردم.”
گفتند: “آخه …!”
گفت: “آخه نداره که…!”، “تعهدم رو با شما عمل کرده ام، اما حالا دلم میخواد که به اینا هم ۱۰۰ تومن بدم”
انجیل (نویسنده یا نویسنده هایش هر که باشد یا باشند) میخواهد بگوید چه بسیار دیرآمدگانی باشند که به عمق و کُنْهِ ایمان دست مییابند و از پیشآمدگان و سابقون هم خیلی خیلی جلو میزنند، این کَرَم خداست به آنان.
اما جان راسکین استفادهی دیگری از تمثیل میکند: قبل از هر چیز، هر انسانی حق دارد از تمام مواهب ضروری و حداقلیِ استاندارد زندگیِ یک بشر معمولی استفاده کند و همهی بشریت (و از همه بیشتر، آنان که بیشتر از همه دارند) مسئول اند که از پا ننشینند و او را به این حق برسانند؛ اما اگر کسی از راهی منصفانه، عرفی، سالم و بی غارت، بیشتر از اینها گیرش آمد، دیگران و از جمله آنان که حداقل ضروریِ برای زندگیِ سرافرازانه برایشان فراهم است، حق اعتراض به آن آدم ثروتمند یا هر مسئول دیگری یا به “اوس کِریم” را ندارند؛ بله هیچ حقی از این جهت ندارند. اوس کریم خوشش آمده که به اینها بیشتر برساند، یا به قول مرکانتیلیست ها و “داروینیسمِ در خدمت سرمایه”، انتخاب طبیعی یا تلاشهای فردیِ او باعث این اختلاف در درآمد شده.
کتاب، بر خلاف بحثهای پیچیدهی اقتصادِ سیاسیِ آنروزگار، معادلات ساده ای را طرح میکند تا در آن میان، به وجود ارزش اضافی و “لزوم توزیع آن، تا سرحدّ کفایت” اشاره کند و وظیفهی سیاسی-اقتصادی و اخلاقیِ هر بشر و هر جامعه ای را برای رسیدن به جامعهای سرافراز و خالی از کینهی القاییِ طبقاتی نشان دهد.
نظریهی “تا این آخرینِ” راسکین، ۵ سال پیش از نظریهی ارزش اضافیِ مارکس مطرح شد. (۱۸۶۲)
ج-
به نقل از مسیح گفتهاند:
آن چنان ببخش که دست راستات بدهد، اما دست چپات نفهمد.
مسیح در اینجا بر پنهانی بودن احسان یا رایگان بخشی انگشت میگذارد تا ریا را پس بزند و فروتنی بیاموزد، اما نکتهای که ملکیان میگوید در بارهی رودرو شدن گیرنده-دهنده، نکتهای است روانشناسانه و اساسیتر، مشروط به اینکه سایر شرطهای قبل و بعد سخناش همزمان عملی شود. حتی گاهی اوقات مجبور میشوی با هدف فرهنگسازی، و با لحاظ سلامت روانی، توانبخشی و آبروی گیرنده، جار بزنی و اقدام علنی کنی تا فروتنانه به همه بگویی که با اهدای “توجه و اعتنا”، با اهدای “وقت و بخشی از عمر” و با هزینهکرد پول، چگونه میتوان با داشتههایی ناچیز، زندگیِ دو طرف را معنا داد و لبخند آفرید.
بله! فروتنانه مجبور میشوی؛ اجباری ناخواسته، اما لازم!
چ-
باز هم به مسیح منسوب است که:
با مریدان در کنار ساحلی میرفتند. گرسنهای دیدند. کسی گفت ماهی اش دهیم تا سیر شود. دیگری گفت تورش دهیم تا ماهی بگیرد و سیر شود، اما مسیح گفت توربافیاش بیاموزیم که همواره سیر شود.
ح-
به شیخ حسن خرقانی منسوب است که:
هر کس که به این سرای درآید، آباش دهید و ناناش دهید و از ایماناش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نانی ارزد.
اوج ارزندگیِ این کلام شیخ حسن در این است که در چارچوب آب و نان جاریِ خانقاهها، مرز دین و باور را برمیدارد و بر حق زندهماندن آدمیزاد انگشت میگذارد؛ وگرنه خانقاهها در صورت عرضهی نان و آب رایگان، درست مثل عزلتکدههای هندیان (اَشرامها)، به مفتخواری دامن میزدهاند.
خ–
چندی پیش، نزد بزرگواری، از فرد خَیّرِ دیگری یاد میشد که در جنوب خراسان جنوبی مدرسهای مجهز و درست حسابی میساخت. کسی که خبر را شنید و اهل خِیر هم بود، با تاکید گفت در ایران باید بجای جنبش مدرسهسازی، جنبش مدرسه “نسازی” راه انداخت و در جواب “چرا؟!” گفت: اینهایی که ازین مدرسهها در میآیند، و بعد هم دانشگاه میروند، تازه میپیوندند به لشکر بیکارانی که الان در خانهها و خیابانها شاهدیم، در سراسر کشور.
همین مدرسهها هستند که بهترین سالهای این فرزندان را گرفته و محصولاتی این چنین بیرون دادهاند که هیچ گرهای واقعی را نمیتواند به کمک آموختههای مدرسهای و دانشگاهیاش باز کند. بجای اینکار اگر حرفه و کارآفرینیای به او یاد میدادیم، هم احساس وجود میکرد و هم ممکن بود عملا و در حد ظرفیت نیاز بازار به حرفهاش، کارآفرینی کند و منتظر دستی از آستین غیب دولت ننشیند که استخداماش کند. و اگر هم که بیکار ماند، بداند که تلاشاش را کرده، اما اوضاع بیرونی به او اجازهی پرواز نداده. با اینکار، از حداقل عزت نفس و اعتماد به خود محروم نمیشد که الان محروم شده.
د-
گیرندهی رایگان بخشی، در هر صورت باید سپاس بگزارد، اما دهنده هم باید همچون جرج اورول با خود قسم بخورد که فکر نکند شَقّ القمر کرده و چشمداشت سپاس داشته باشد.
اهدا کننده در واقع، یکی از میلیونها رایگانبخشیِ هستی را در بعضی جاهای خالی مانده از آن هدایا، در هستی جای میدهد، این وظیفهای است به گردن او که میلیونها هدیه را “بیاستحقاق” به رایگان از هستی گرفته و با آن مشغول گذرانی راحتتر و آسودهتر است، راحتتر از میلیونها نفر. وظیفه است و نه “کَرَم”. قرار است که داشتههای بیاستحقاق را با “ندار”ها مقایسه کند و نه با داراترانی که آنها هم از روی تصادف و بی استحقاق، از او داراترند. آن وقت است که به شدت به هستی بدهکار خواهد شد.
ذ–
گاندی در هر دو کمون خود در آفریقای جنوبی و در همهی اَشرام (عزلتکده)های خود بشدت بر روی جلوگیری از زندگیِ مفتخواری و انگلی تاکید داشت و خدمت عمومی و کار دستیِ هر روزه را برای هر فرد، فرارناکردنی میدانست. هرکس باید به سهم خود نقشی در تولید میداشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با توجه به این خوانده ها، میتوان گفت که:
علاوه بر در نظرگرفتن همه ی توصیه هایی که در بالا دیدیم، باید این دو نکته را حتما در اولویت گذاشت:
برای تاکید بر این که چیزی که من به تو میدهم، کَرَم نیست، بلکه پرداخت بدهی من به هستی است در برابر داشته هایم از هستی، لازم است در هر بده- بستانی به گیرنده یا گیرنده ها عرض کنیم که:
ببخشید که دیر شد!
و
در همهی این موارد، تاکید موکد بر “خود توانبخشی” و “خود توانمندسازیِ” خودِ فرد یا جماعات باشد، مثلا با ایجاد فرصت شغلیِ قابلِ رقابت در بازار بهجای صدقه دادن و گداپروری.
برای تامین این هدف، بهترین روش، انجام هر کمکی باید پس از قرار و انجام یک کار مشخص از سوی گیرنده باشد، هرچند ناچیز و هر چند صوری، همراه با تاکید و روشن ساختن همین قرار، مگر در موارد اضطراری و در موردِ ناتوانانِ حرکتی یا ذهنی. اینجاست که گیرنده احساس میکند به کسی چیزی بدهکار نیست.
البته در مورد افراد یا گروههایی که توانمندیِ ذهنی یا جسمیشان از بین رفته یا این که کودک اند یا به هر دلیلی نمیتوانند به شغلی بپردازند، چاره ای نیست جز پشتیبانی صِرف. اما باید حتی در این حالت هم به فرد فهماند که به محض توانمند شدن باید خود اداره ی زندگیِ خود را به عهده بگیرد و خود را منتظر خدماتی نداند که بی انجام کار مفید برایش تامین می شود.
باید هر کس یاد بگیرد که فقط در صورت مفید بودن و تبادل خدمت است که زندگیاش پر شور و با معنی میشود، مگر که کاملا ناتوان از خدمت رسانی باشد.
در همین مورد هم، گزارشی هست در بارهی گاندی:
“باپو در پاسخ به نامهای از پارچور شاستری (مبتلا به جذام)، که میپرسید آیا انسان حق دارد در صورتی که باری به دوش دیگران و رنجآور باشد، از زندگی دست بکشد، چنین نوشت: “نظر من این است که انسانی که از “دردِ بیدرمان”ی رنج میبرد و به لطف خدماتی که دیگران برایش انجام میدهند زندگی میکند، بدون اینکه خودش کار مفیدی در ازای آن خدمات انجام دهد، حق دارد به زندگیاش پایان دهد. برای او روزهگرفتن تا مردن، بسیار بهتر از غرق کردن خود است، چرا که پایبندیِ او را امتحان میکند و در عین حال به او فرصت میدهد که اگرلازم دانست، نظرش را عوض کند.”…
پس ببخشید که دیر شد!
خوانندهی گرامی،– به نقد و نظرتان در همین زیر، خوشآمد گفته میشود، چون ارزشآفرین و مددکار رشد اندیشه است!– میتوانید مشترک سایت شوید، با دادن یک ایمیل (در زیر همین نوشته).– آدرس کانال تلگرام: t.me/GahFerestGhKeshani
– پروفایل در کاوچ سرفینگ: couchsurfing.com/keshani |
4 پاسخ
عالی بود
رایگان بخششی ک ب گدا پروری کمک کند مطرود است
سلام جناب آقای کمالی گرامی،
خوشحالم که نوشته وقت تان را تلف نکرده و
حس مثبتی داشته اید. و بعلاوه سپاسگزارم که نظرتان را داده اید.
خوشحالم که در این صفحه نیز می بینم تان.
درست می فرمایید “خود توان بخشی” و “خود توانمندسازی” مهم ترین اصل نگاه به همسایه است. یاددادن کشف سنگ آتش زنه از میان سنگ های کوه، باید جای قرض دادن هر روزه ی کبربت به همسایه را بگیرد.
مانند همیشه پر انرژی و مفید به حال همسایهگان بمانید.
کمترین
شما و نزدیکان را به کانال گاه فرست دعوت می کنم:
http://t.me/gahferstghkeshani
سلام. آقای کشانی درباره ی بند آخر نوشته ی شما یک سوال دارم. من خودم فکر می کنم اگر روزی به علل خارج از توان خودم،باری بر دوش دیگران شدم حق ندارم به زندگی خودم پایان بدهم ، چون این عین بزدلی است که برای فرار از رنج ناشی از عدم استقلال مالی دست به خودکشی بزنم. همیشه با خودم فکر می کنم که چه چیزی می تواند برای یک انسان سبب بیش ترین رنج در دنیا باشد، در این مواقع یک چیز به خاطرم می آید و آن این هست که انسان زمینگیر بشود و دیگران خرجی او را بدهند ، حتی فراتر از این ، انسان برای دفع ادرار و مدفوع و نظافتش به دیگران وابسته باشد ، خب بعدش با خودم می گویم هرکسی که بتواند این قضیه را تحمل کند یک ابرمرد است چون رنج زیادی دارد ولی کسی که خودکشی کند ، بزدلی است که از رنج عظیمی گریخته.البته فعلا بر این اعتقادم ولی خب شاید تصادف با عقیده و فکری ، عقیده مرا هم عوض کند.شاید علت ایجاد چنین عقیده ای رنج بزرگی است که در گذشته کشیده ام و ذهنم به رنج کشیدن عادت کرده ورنج را کمی مقدس کرده. شاید.
ممنون.چه خوبه که آدمی (شما) هست که به فکر جوونای بدبخت(شاید هم خوشبخت) مملکت باشه.
سلام. آقای کشانی درباره ی بند آخر نوشته ی شما یک سوال دارم. من خودم فکر می کنم اگر روزی به علل خارج از توان خودم،باری بر دوش دیگران شدم حق ندارم به زندگی خودم پایان بدهم ، چون این عین بزدلی است که برای فرار از رنج ناشی از عدم استقلال مالی دست به خودکشی بزنم. همیشه با خودم فکر می کنم که چه چیزی می تواند برای یک انسان سبب بیش ترین رنج در دنیا باشد، در این مواقع یک چیز به خاطرم می آید و آن این هست که انسان زمینگیر بشود و دیگران خرجی او را بدهند ، حتی فراتر از این ، انسان برای دفع ادرار و مدفوع و نظافتش به دیگران وابسته باشد ، خب بعدش با خودم می گویم هرکسی که بتواند این قضیه را تحمل کند یک ابرمرد است چون رنج زیادی دارد ولی کسی که خودکشی کند ، بزدلی است که از رنج عظیمی گریخته.البته فعلا بر این اعتقادم ولی خب شاید تصادف با عقیده و فکری ، عقیده مرا هم عوض کند.شاید علت ایجاد چنین عقیده ای رنج بزرگی است که در گذشته کشیده ام و ذهنم به رنج کشیدن عادت کرده ورنج را کمی مقدس کرده. شاید.
ممنون.چه خوبه که آدمی (شما) هست که به فکر جوونای بدبخت(شاید هم خوشبخت) مملکت باشه.
محمد مهدی گرامی،
خیلی ممنونم از ابراز نظر مستقیم و به جای تو.
درست زده ای به خال.
=====================
اگر در وضعیت ناتوانیِ من، ادامه ی زندگی ام مزاحم دیگران نباشد، طبعا زنده ماندن من، غیر اخلاقی نیست.
انجمن اگزیت هم برای خلاص شدن از زندگی درست شده. حرفاش این است که:
ما به خواست خود به دنیا نیامدیم، بگذار تا به خواست خود، این دنیای ناخواسته را هر موقع که خواستیم، ترک کنیم.
نمونه اش:
اشتفان تسوایک و همسرش در آمریکای لاتین,
و
آرتور کویستلر.
اما اگر کسی حاضر باشد با وقوف به بی فایده گیِ خودش برای کم کردن بار از روی دوش دیگران، باز هم زندگی را ادامه بدهد, ازین پس اوست و کسانی که پرستار و مراقب او هستند.
با احترام،
کمترین